عشق ترانه ای ست؛
که عاشقان؛
در خواب زمزمه می کنند.
خورشید؛
با لالایی ی او می خوابد،
و ستاره؛
با آبی ی او به نور کوشیده ست.
من ترانه خوانِ جوانِ جُلگه ی عشقم؛
بی تکرارِ آوازِ عاشقانِ پیرارین!
من آن آهویِ جوانِ برآمده از خاکسترم
که مرگ و زیستن را؛
توأمان؛
از پستانِ عشق نوشیدست.
آی! اَی آسمانِ لال!
این ترانه در کجایِ اُفُق گم شد
که عاشقانِ جهان؛
کودکانه می گِریَند
و دریا؛
چنین خروشیدست؟
اندوه که فرود آید،
شبنم؛
بر گونه ی گُل می نشیند
و باغ،
می خندد
و این غولِ غم است؛
که از حسرتِ خنده هایِ روشن تو؛
سیاه پوشیده ست.