به انقراض انسانها روزبهروز نزدیکتر میشویم.
شاید باور کردنش سخت باشد، اما حقیقت تلخ همین است.
انقراض دایناسورها نتیجهی دگرگونیهای طبیعی بود؛ زمین برای شکلگیری و ادامهی حیات نیازمند تغییراتی بود که آن اتفاقها را رقم زد. نتیجهاش فراهم شدن شرایطی تازه برای زندگی انسان بر روی کره خاکی بود.
از نخستین انسان تا امروز، شاهد تغییرات شگرفی بودهایم. انسان با هوش و استعداد خود، برای ساختن آیندهای بهتر کوشید و در مسیر پیشرفت علمی کوتاهی نکرد. تا اواخر قرن بیستم، این مسیر رو به جلو و امیدبخش بود. اما با آغاز قرن بیستویکم، همهچیز تغییر کرد.
انسان مغرور به دانش خود شد:
در پزشکی و شناخت بیماریها و درمان آنها،
در کشف ذخایر معدنی در اعماق زمین،
در گشودن دروازههای فضا، کاری که خود به تغییرات جدی در آبوهوای زمین انجامید،
در ارتباطات سریع و جهانی، که بیشتر به خودنمایی و جمعآوری ثروت بدل شد.
اما پرسش امروز این است: چرا بشر دارد به سوی انقراض میرود؟
پاسخ روشن است: نه آتشفشانها، نه زلزلهها و نه اقیانوسها عامل نابودی ما نخواهند بود. انسان با دست خودش، با فناوریهایی که بیوقفه میآفریند و فردای آن را نمیبیند، خود را نابود میکند. هوش مصنوعی روزبهروز قدرتی شگفتانگیزتر مییابد و انسان بیش از همیشه به مرگ خویش نزدیک میشود.
اکنون دیگر برای توقف این روند دیر شده است. فناوری همچون خوره در جان بشریت افتاده:
از کودکان در مدارس،
از جوانان در اجتماع،
تا در کوچکترین امور حکومتی.
همهچیز تبدیل به شستوشوی مغزی برنامهریزیشده است.
دعا و التماس در برابر نخبگان بیمار و رهبران دیوانهای که دنیا را ملک شخصی خود میدانند، بیفایده است.
شاید تنها راه، اتحاد مردم جهان باشد؛ اگر ملّتها دست در دست هم بگذارند و این ابرثروتمندان و قدرتپرستان مالیخولیایی را کنار بزنند، شاید نسلهای بعدی فرصتی برای ادامه زندگی داشته باشند.
این کار نه با امید، بلکه با عمل شدنی است.
—————-
۲۰۲۵/۹/۳




