این یادداشت کوتاه را با چند پرسش از خود و دیگران آغاز میکنم:
اگر همین فردا دستگاه موجود سیاسی و ایدئولوژی حاکم بر آن یا فقط بخش سانسورچی این دستگاه از میان برداشته شود، آیا وضعیت آثار ادبی و هنری ما در جامعهی ایرانی تفاوتی با آثار حال حاضر خواهد داشت؟
آیا همهی کتابهای بدون مجوز که زیر بار سانسور نرفتهاند و زیر زمینی یا در خارج از ایران منتشر شدهاند، واقعا علیه سانسور هستند و عنوانهای «زیر زمینی» و «ممنوعه» برازندهی این کتابها است؟
آیا کتابهایی که بدون مجوز و بدون سانسور منتشر شدهاند، اگر از نظر نوآوری و بار علمی در بوتهی نقد قرار بگیرند، ارزش ادبی و هنری بالایی دارند؟
قصد پاسخ کامل به این پرسشها را ندارم، چون نیاز به تحقیق و مقالهای جداگانه دارد. اما این پرسشها را از ذهنهای ضد سانسور دارم و اندکی به آنها به عنوان دغدغهای مهم میپردازم.
یکی از موفقیتهای بزرگ سانسور این است که بسیاری از نویسندگان و هنرمندان در حین خلق اثر نیز به مجوز و اجازه فکر میکنند یعنی به طور خودکار دست به خودسانسوری میزنند. این سانسورِ پیروز، ریشهای عمیق دارد که از دیرباز بخش اعظم ادبیات و هنر ما را در بر گرفته است اما حاکمیت بیش از همهی عوامل به این ریشه رسیدگی کرده و شاخ و برگ سانسور را پربارتر کرده است. در چنین شرایطی کار ادبی و هنری بسیار سخت میشود. حکومتهای سانسور، تنها سانسور نمیکنند بلکه برای هر چیزی که خارج از سیستم سانسور ایشان منتشر شود پرونده سازی میکنند. امروز سانسور تا جایی پیش رفته است که مغز و قلم نویسنده و هنرمند را حتی در پستوی خانه، آلودهی خود کرده است.
فارغ از اینکه در ذهن هنرمندان و نویسندگان محصور در جغرافیای ایران امروز چه میگذرد پیشنهادی دوستانه برایشان دارم: سعی کنید آثاری بدون سانسور و خودسانسوری داشته باشید حتی اگر تا صد سال دیگر هم اجازهی انتشار نداشته باشند. مهم نیست حکومت چه میگوید، دین و اخلاق چه میخواهد یا بازار چه میپسندد؛ خیال و فکر را رها کنید همانگونه که در اصل خود، آزاد و رهاست. به هیچ چیز غیر از خلق آزادانهی اثر فکر نکنید و از هیچ چیز هراس نداشته باشید. نه از ماموران، نه از مردم، نه حتی از قضاوت منتقدان معترض و به ظاهر مدرن نترسید. این تنها راه رهایی از بند سانسور نیست اما مهم ترین قدم در این راه است. حتی اگر قرار است صاحب هر اثر آزادی را دار بزنند و نباید خطر کرد و چیزی از این دست منتشر کرد، خلق کنید و بگذارید در پستویی جایی، برای پس از مرگ.
موانعی متنوع بر سر راه نویسندهی مدرن ایرانی ست، نویسندهی غالباً جوان و غالباً معترضی که نمیخواهد تن به سانسور بدهد. موانع چنان زیاد هستند که حتی گاهی سانسور ستیزی هم ناخواسته در مسیر تقویت و تایید کار سانسورچی حرکت میکند،. وقتی این روزها میبینیم بسیاری از آثار بی مجوز و بی سانسور کم مایه هستند و چیز تازهای برای ارائه به جهان ما ندارند، وقتی کیفیت آثار زیر زمینی نازل شده است و از صفحه بندی بد تا غلط های فاحش دستوری و ویرایشی، گویا به اثبات این امر میانجامد که تا یک ناشر بزرگ سانسور پذیر پشت اثر نباشد، آن اثر به درد مخاطب نمیخورد. این که در اغلب موارد هنرمند و نویسنده در کار زیر زمینی وسواس کافی ندارد واقعیت است، بر من ثابت شده است که آنها آثار خود را چندان ویرایش و بازبینی نمیکنند. چرا که از پیش انتشار اثر را پروژهای شکست خورده میدانند. گویا نویسندهی امروزی مایوس و افسرده است. تاکیدم بر امروز است چرا که تفاوتهایی وجود دارد میان دنیای امروز با مثلا پنجاه سال قبل. به عنوان نمونه اکثر آثار هدایت و تعدادی از آثار گلشیری و چوبک از جمله متنهایی هستند که وجودشان مهم و ارزشمند است اما اجازهی چاپ ندارند. حتی برخی از آثار گلشیری و دیگران با وجود مجوز چاپ، حق فروش در نمایشگاههای کتاب را ندارند، یعنی ممنوعیتِ شکلی از عرضه شامل حالشان شده است. اما تفاوتی فاحش بین آنها و نویسندگان جوان هست؛ «هدایت» پیش از جمهوری اسلامی و دستگاه عریض و طویل ایدئولوژی زدهاش، خود را به ثبت رساند. گلشیری فارغ از آثار بدون مجوز، آنقدر اثر مجوزدار دارد که به ثبت برسد . اما امروز یک جوان هنرمند خلاق معترض چه کند تا به ثبت برسد؟ شاید بپرسید مگر به ثبت رسیدن مهم است. مگر غیر از این است که هر چه در ادبیات و هنرِ یک عصر داریم زبان حال مردم آن عصر است و برای همین ما اصرار داریم منتشرشان کنیم و صدایی داشته باشیم؟ ما میخواهیم صداها را ضبط و ثبت کنیم.
فعلا دو راه انتشار و ثبت آزاد اثر به صورت چاپی وجود دارد، انتشار زیر زمینی در داخل کشور و انتشار در نشرهای ایرانی خارج از کشور، اما برای معرفی آثار نیاز به نشریات و تریبونهایی ست که اغلب مجوز دار هستند. امیدی که چند سالی ست به ظاهر بر کالبد این آثار دمیده است، اینترنت و شبکههای جهانی است که با وجود فیلترینگ قوی، کمتر تن به سانسور میدهد. اما فضای مجازی هم بی در و پیکر است و کارایی کمی جهت معرفی آثار «غیر رسمی» دارد. این فضا نیز از بخت بد، علیه نویسندگان معترض و سانسور ستیز است چرا که روابط شخصی و گفتگوی دو یا چند نفره بر آن حاکم است، بدیهی ست که در چنین فضایی نویسندهی معترض، در هیبتی پرخاشگر ظاهر شود که نه تنها دلربایی نمیکند بلکه جمعیت عظیم سطحیها و متوسطها را پس میزند. صادق هدایت نق نقو را در این روزها تصور کنید از کافه و کتابخانه و پشت میز نویسندگیاش بیرون آمده و در فضای مجازی با عکس، فیلم، صدا و متن داد و بیداد میکند، کامنت یا همان نظر مینویسد، یادداشت منتشر میکند، حالا چه اهمیتی دارد اگر «بوف کور» را هم نوشته باشد یا «توپ مرواری» یا آن همه داستان اثر گذار؟ او منفور اکثریت خواهد شد و احتمالاً کمتر ناشر و منتقد و روزنامه نگاری حاضر خواهد شد برای معرفی او و آثارش پا پیش بگذارد. اکثراً آدمهای وسطی متوسط واسطه گر و فروتن از نوع ریاکارش را خوش تر دارند. این فضای بی روتوش و بی رو در وایسی گرچه با همین صفات چیز خوبی ست اما گاهی به نفع سانسور و علیه نویسندهی خلاقِ سانسور ستیز عمل میکند، محلی که نه تنها فضای سلطهی سلبریتیهای قبلی ست که فضای تولید سلبریتیهای جدید است، هدایت نمیتواند «شاخ» چنین فضایی باشد. به آن اضافه کنید نقش تعدادی از نویسندگان، وقتی نویسندهی معترض را زیر نظر میگیرند. گرچه این فضا امکانی ست برای ارائهی آثار مستقل و سانسور ستیز، اما همچنان رسمیها و محافظه کارها بخش اعظم آن را در دست دارند. مگر نه این است آنان که در دنیای مجوزها و سانسورها سیر چریدهاند و استفاده بردهاند در فضای مجازی نیز جولان میدهند و از آن به گونهای دیگر تغذیه میکنند، از خود چهرهای آزادیخواه به نمایش میگذارند و بنا به تغییر فصل، لباس عوض میکنند؟ اگر تاریخ ما بی زبان و بی حافظه است، این خصلت بیش از همه به ضرر نویسندهی معترض است. علاوه بر این مشکلاتِ واقعی و مجازی، سرقت ادبی را هم باید جدی گرفت، «رسمیها» از «زیرزمینیها» راحت تر سرقت میکنند چرا که زیر زمینیها خوب نشر و پخش نشدهاند و کمتر کسی مچ سارق را خواهد گرفت، سرقتی که قابل اثبات و پیگیری هم نیست. این نیز بر انزوای جوان هنرمند و معترض میافزاید. (نمونهی سرقت فاحش از کتاب دوم من به دست کارشناس شعر نشر چشمه انجام شد، کتاب من در سال ۸۳ زیر زمینی منتشر شد و کتاب «حفره ها» هفت سال بعد، از تکنیکی از شعرهای آن کتاب دزدید، در یادداشتی به این موضوع خواهم پرداخت.)
امروز سانسور، یک ایدئولوژی ست. سانسور معبدی مقدس است (مگر معبد غیر مقدس هم داریم؟) که بیماران مومن خودش را شفا میدهد و کافران را سخت کیفر میدهد. با وسطیها کاری ندارد، میگذارد خوش باشند. ما سانسور ستیزان، هم نفرین شدگان معبد مقدسیم هم عذاب دیدگان از سوی مومنان و مومنات! در سنتهای این مُلک باید معبد و معبدیان پیروز شوند، باید حق با آنها باشد. معبد نگهبان دارد برای دفاع، سرباز هم دارد برای حمله، این همه شهید در راه دفاع از معبد کشته نشدند تا ما کفرگویان خون آنها را پایمال کنیم! نباید با معبد جنگید. باید تمکین کرد. باید . نباید. جهان بایدها و نبایدها. جهان بازندهها و برندهها. جهان من، بازنده و برنده ندارد که اگر داشته باشد بازندهی این جهان، هنرمند معترض مدرن است، چرا که اغلب، همه چیز ضد اوست. حتی برخی روشنفکران و سنت شکنهای دیروزی در مواجهه با این شخص، طوری رفتار میکنند که گویا ناتوان از درک دنیای او هستند. جهان من جهانی دیوانه است که بازنده و برنده ندارد که اگر داشته باشد بازندگان امروز، سازندگان فردایند. در این جهان، چارهای نداریم باید همه چیز را فرو بریزیم و از نو بسازیم، باید درست و حسابی با لباس رزم و با تجهیزات به جنگ معبد رفت. تجهیزات شاید همان سنت ستیزی، تازگی در خلق اثر، اهمیت دادن به متن و مخاطب عاصی، یعنی از تلاش در جهت ساختن زبان و دنیای نو تا ویرایش و دقت در ظواهر کار است. آیا می توانیم؟ فکر می کنم ارزش و آبرویِ سانسورستیزان در گرو این مبارزه است.