برخورد نظامی شدید بین ایران و اسرائیل بیش از هر زمان دیگری محتمل به نظر میرسد. تلاش برای جلوگیری از این جنگ میتواند به عنوان حرکتی پیشرو تلقی شود، اما تا این لحظه، آنچه شاهد آن هستیم، ظهور سیاستی است که میتوان آن را “سیاست اضطرار” یا “politics of despair” نامید.
این سیاست ابعاد ارتجاعی قابلتوجهی دارد.
۱. دوگروه مدعی نمایندگی «ملت ایران» هستند: گروه اول، هواداران مداخله نظامی خارجی، که به عنوانNative informants شناخته میشوند. این افراد از مداخله نظامی آمریکا و اسرائیل برای سرنگونی رژیم حاکم حمایت میکنند. این گروه، مردم را ناتوان از تغییر وضعیت میبیند و معتقد هستند که برای رسیدن به مدینه فاضله، جنگ اجتنابناپذیر است. این گروه، مسئله نسلکشی فلسطینیان را نادیده میگیرد.
گروه دوم، حامیان رژیم حاکم، که نگرانی اصلی آنها جلوگیری از جنگ است. این گروه نقش سرکوبگرانه رژیم علیه کارگران، معلمان، جوانان معترض، و اقلیتها را نادیده گرفته و معتقد است که باید از حاکمیت دفاع کرد. همچنین، نقش حزبالله در سرکوب انقلابیون سوریه نیز از دید آنها پنهان مانده است.
هر دو گروه، نوعی بیاعتنایی به دیگریدوستی (altruism) دارند.
۲. گروهی از نویسندگان ایرانی، متنی با عنوان «فراخوان جمعی علیه نظم نوین تحمیلی بر خاورمیانه» منتشر کردهاند. این بیانیه ضمن محکومیت اشغال نظامی غزه و کرانه باختری، از گسترش جنگ به ایران ابراز نگرانی کرده است. نویسندگان متن درصدد هستند تا از تریبونهای خود، موضعی صلحطلبانه اتخاذ کنند. با این حال، در متن فراخوان هیچ اشارهای به مسائلی چون اسلام سیاسی، نبود آزادی، و فساد دولتی نشده است. به نظر میرسد این گروه از دولت ایران به عنوان نهادی مشروع و عادل یاد میکنند، در حالی که از نظام حاکم در ایران از همان منطق نظامیگری و استثمار بهره میبرد و در واقع نسخهای دیگر از امپریالیسم غربی است، البته ناکارآمدتر و فاسدتر.
۳. در گروه اول افرادی مانند مسیح علینژاد و رضا پهلوی قرار دارند که به نوعی از فمنیسم استعماری نمایندگی میکنند و پایان حکومت دینی را پیششرط آزادی زنان میدانند. اما برای آنها، زندگی زنان و مردان فلسطینی و لبنانی کمترین اهمیتی ندارد و تنها هدف، آزادی زن ایرانی است. گروه دوم اما مسئله زنان تحت حکومت اسلامی ایران را نادیده میگیرد.
۴. هرگاه ملل تحت ستم خواستههایی مترقی مانند تدریس به زبان مادری، فدرالیسم یا خودمختاری را مطرح میکنند، هر دو گروه آنها را به دشمنی با «ایران» متهم میکنند. گروه اول که خود را نماینده حاکمیت ملی میداند، زبانهای غیرفارسی را کماهمیت و بومی میخواند و درخواستها برای حقوق زبانی و ملی را تجزیهطلبانه میپندارد. از سوی دیگر، این گروه برای مبارزه با رژیم حاضر به دریافت کمک از اسرائیل و آمریکا هستند تا آنچه به زعم آنها، «مام میهن» است، از دست حاکمان کنونی آزاد کنند.
۵. خشونت جنگ، عریانترین نوع خشونت است. اسرائیل نه تنها به جنایات جنگی متهم است، بلکه متهم به نسلکشی نیز هست. تخریب زیرساختها، آوارگی، و شکنجه از نمونههای بارز خشونتهای اسرائیل است. در عین حال، حماس و جهاد اسلامی نیز با پیوند زدن سرنوشت مردم غزه به ارتجاع اسلامی، بر مردم تسلط یافتهاند. اسرائیل با نفی استقلال فلسطین، امکان انتخاب آزاد و توسعه جامعه مدنی را از آنها گرفته است.
۶. نویسندگان بیانیه، اگرچه علیه جنایات اسرائیل علیه فلسطینیان موضع گرفتهاند، اما در برابر جنایات علیه مهاجران افغانستانی توسط نیروهای مرزی ایران سکوت کردهاند. این سکوت در مقابل جنایات دیگر، موجب کاهش همبستگی با گروههای تحت ستم شده است؛ همبستگیای که در جنبشهای آزادیخواهانه قرن بیستم از اهمیت بسزایی برخوردار بوده است.
این متن بازتابدهنده تضادها و پیچیدگیهای موضوعی است که نه می توان را تقلیل داد و بحث در مورد آن ناگزیر است. پاولو فریره در کتاب آموزش ستمدیدگان بحث میکند که ستمدیده در جریان آزادسازی خود ممکن است گمان کند که اگر شبیه ارباب خود ظالم باشد به مقصود خود رسیده است، در حالیکه آزادی واقعی زمانی اوست که او خود و دیگری را به عنوان انسانی برابر ببیند و به چرخهی ستم پایان دهد. صلح طلبی به شیوهی محور مقاومتی منجر به فاشیسم میشود و آزادیخواهی متکی به حمایت نظامی اسراییل سرنوشتی مشابه دارد.