روایتی در جامعه ما بهطور شایع وجود دارد که انتخاب بین بد و بدتر با آن توجیه میگردد:
[“اینکه انتخاب “بد” جلوی فاجعهی “بدتر” شدن شرایط را خواهد گرفت]
نخست خاطرنشان میگردد که این یادداشت قصد تبیین نتیجه “انتخاب” بین بد و بدتر بر اساس نظریات ارزشمند هانا آرنت در نظامهای با ویژگیهای توتالیتاریسم را ندارد که بر اساس آن “بد” فقط فرصت “بدتر” شدن پیدا میکند، بلکه به دنبال تعبیر و مصادیق “بدتر” بودن/شدن “شرایط”، در جامعه کنونی ایران است.
نخستین مسالهی شایسته توجه اینکه نظام طی دهه اخیر، خصوصا بعد از اعتراضات سال ۱۳۹۶ صرفنظر از اینکه دولت در دست کدام طیف باشد، عملا ماسک توجیه اقدامات سرکوبگرایانهاش را برداشته، شمشیرِ نشان دادن “بدترین” رویهی خود را از رو بسته است.
چنانکه در کشتار نیزارهای ماهشهر در سال ۱۳۹۸ همان سبوعیتی دیده میشود که در کشتار جمعه خونین زاهدان در ۱۴۰۱ به کار گرفته شده است.
چنانکه کشتار و نقص عضو معترضینی که کاملا مسالمتآمیز اعتراض میکنند، مدتها است به عملکرد رایج نظام تبدیل شده و از ۱۵۰۰ کشتههای اعلام شدهی رسمی اعتراضات ۱۳۹۸ نزدیک سی کودک وجود داشته است.
چنانکه صدور حکمهای طولانی زندان و اعدام به سادگی آب خوردن، دیرزمانی است که سیاست رسمی قوه قضاییه شده و مدتها است قاضی فقط نقش ماشین امضای نیروهای امنیتی را بازی میکند.
چنانکه بیش از یک دهه است کولبران از دید نظام از انسانیت خود تهی شده به سیبلهای تفریحیِ تمرینی نیروهای مرزی تبدیل شدهاند.
داستان مشابهی که در مورد شوتیها، قاچاقبران سوخت و…هم وجود دارد که نه چون قاچاقچیان واقعی یقه سفید حکومتی، که از غم نان مجبور به این کار شدهاند.
هرچند عمومیترین نوع سرکوب در جامعه ایران در مورد زنان اعمال میشود؛ نیمی از جامعه که از عادیترین حقوق بشری محروم بوده، برای ابتدایی ترین آنها چون انتخاب نوع پوشش از جان خود مایه میگذارند و به واقع در صف اول استیفای آزادی خود و مردم ایستاده اند.
بافتار قدرت در این سیستم نیز دوقسمت اصلی دارد؛ هسته سخت و نیروی امنیتی وفادار که تنها به او پاسخگو است و در تمام ساختارهای اجرایی و قوای سهگانه ریشه دوانده و فارغ از طیف دولتها منویات هسته سخت را اعمال مینماید.
بنابراین اینکه در فشار اقتصادی کمرشکن و فضای بسته سیاسی کنونی هنوز “نوبت” مواجهه با روی “بدتر” نظام به فرد یا گروهی نرسیده است، دلیل بر نبود وجود شرایط “بدتر” نیست.
چرا که در ذیل چنین حاکمیتی همه مردم به طور بالقوه در شرایط مواجهه با “بدترین” شرایط هستند و با جامعهای روبرو هستیم که یکایک اعضای آن طناب دار خویش و عزیزانشان را در یک صف انتظار نامعلوم به دوش میکشند.
وگرنه! چه چیز “بدتر” از اینکه آدمهایی برای اعتراضات مسالمتآمیز به خیابانها بیایند و مرگ، تجاوز و نقص عضو نصیبشان باشد و والدینشان حتی در برگزاری مراسم ترحیم و سوگواری کردن بر جگرگوشگانشان زیر شدیدترین فشارهای امنیتی باشند.
مگر پویا بختیاری چه کرده بود که جمجمهاش جلوی مادر و خواهرش هدف گلوله قرار گرفت و متلاشی شد یا خانواده پیرفلک که حتی برای اعتراض هم به خیابان نیامده بودند اما در لمس خشونتی دهشتناک برای همیشه سوگوار شدند یا خود مهسا امینی نماد جنبش زن، زندگی آزادی که تنها به یک سفر تفریحی آمده بود.
راستی! شرایط “بدتر” از دل خونین مادری که برای جسد فرزندش یخ از همسایهها قرض میگیرد چه میتواند باشد؟!
چه چیز میتواند بدتر از تنهایی معصومانه کیان حسینی در برابر بیدادگاهی باشد که حکم قتل او را پیشاپیش صادر کرده است؟!
چه شبی میتواند بدتر از شبی باشد که پدران و مادران درشب اعدام فرزندان بیگناه شان در جلوی زندان به صبح میرسانند؟
مگر مادر و پدر محمد قبادلو را ندیدهایم؟! یا والدین نوید افکاری را که ناگهانی و حتی بدون دیدار آخر از اعدام فرزندشان باخبر شدند.
چنانکه مادر/پدر ستار بهشتی، حلیمه سعیدی، ارشاد رحمانیان، نیکتا اسفندانی، مهسا امینی، سیاوش محمودی، محمدرضا ترکمان ، مجیدرضا رهنورد، محمد مهدی کرمی، آرمیتا گراوند و … دچار این واقعیت هولناک شدهاند.
آری تو یا من هم میتوانستهایم هر کدام از آنها باشیم؛ تیرخورده، تحت تجاوز، آویزان از طناب دار، آسیب دیده چشمی ، سوگوار یک عزیز یا …
واقعیت تلخ این است که مردمی که به حداقلهای دمکراسی و رفاه اقتصادی راضی هستند، در عمل در صف تجربهی لمس این رویهی بیرحم و خشن قرار دارند که اتفاقا “بدتر” از آنی را نمیتوان متصور شد و اگر صرفا نوبت به ما یا عزیزانمان نرسیده، دلیل بر “بدتر” نبودن شرایط نیست.
مخمصهای که یگانه راه نجات آن همراهی مردم با یکدیگر است تا مبادا وقتی به سراغمان آمدند دیگر کسی به حمایت نمانده باشد.
مشکل ما بد وبدتر نیست، بلکه بدترین است که کارگردان نمایش بد و بدتر است!