آن روز
نشد که بیاید.
.
روزی که جهان دوباره زیبا باشد
و آدمی ز شرِّ هر آنچه پلیدی رها باشد.
.
روزی که آب گوارا و دمایِ هوا پاک،
و خاک
باردارِ نعمتِ بسیار،
و آهِ حسرت
به ندرت باشد و
قهقهه بسیار؛
و سرشک
شبنمی باشد که دردانه وار
آذینِ گونهیِ گلبرگ.
روزی که تشعشعِ خورشید
بر ضَلامِ دلتنگی بتابد،
و سخاوتِ باران
به عطشانِ سینهیِ دشت
بی دریغ ببارد،
و در شطِّ حیات
نوازشگرِ شراعِ سفینه بادِ فرودین باشد.
.
روزی که نسیمِ هوس،
شرم از حجلهگاهِ هماغوشی بربزداید،
حلقه بر انگشت
نمادِ ِ تعلّقِ مطلق نباشد،
و شعلهیِ عشق
ز خوفِ رسوایی به خموشی نگراید.
.
روزی که جولانگهِ سیمرغ
حصارِ قفس نیست،
و نخستین و واپسین مصرع هر شعر
سرودِ آزادیست.
***
نه-
آن روز
تا هنوز
نشد که بیاید؛
و بیمِ من همه این که فرصتِ باقی
تا فرازآمدِ آن روز نپاید.
**********
تیبوران- ۲۹ جون ۲۰۲۴
جهانگیر صداقت فر