نگرشی که غرب را مهد تمدن و فرهنگ میداند و همه مظاهر آن را تمجید و ستایش میکند ولی تاریخ سراسر از ستم و نسلکشی در این کشورها و تفرعن ملی و ناسیونالیسم امروزی آنها را نادیده میگیرد ، تجسم تفکر “اروپا محور” است
هوشنگ کوبان در مقالهای زیر عنوان هویت ایرانی به نقد مقاله ” دشواری هویت ایرانی” پرداخته است.
صرفنظر از تفاسیر نادرست و قضاوتهای نادقیق و شتابزده ایشان درباره نوشته من که گویا “تخت جمشید را ارکان هویت ایرانی” معرفی کردهام و با “افتخار و حس غرور ملی از دوران هخامنشیان و ساسانیان” یاد کردهام، که مطلقا برباور و حقیقت نوشته من انطباق ندارد، نگرش ایشان را در چند نکته محوری مردود میدانم:
۱. نخست این که ایشان به تحلیل من از تخت جمشید به عنوان یک مکان تاریخی ویژه با روش ” حافظه جمعی” و “حافظه فرهنگی” که از دانشمند نامدار یان آسمن وام گرفتهام، نه تنها توجهی نکرده است، بلکه با تکرار واقعیات تاریخی درباره جنگها و سرکوبهای دولت هخامنشی، اهمیت “نظریه حافظه جمعی” یان آسمن را که در موشکافی از عمارتهای تاریخی، اشیا ، خط و متنهای تاریخی متجلی میشود و راهنمای ما برای شنا ختن تاریخ و همچنین “هویت فرهنگی” است، متوجه نشده و به سادگی از کنار آن عبور کرده است. سپس با حذف این بخش کلیدی، نقد متفرعنانهای که با تفاسیر شخصی و دلبخواهی ایشان آراسته شده است، ارائه دادهاند.
۲. تمرکز من در بخشی که تخت جمشید را به عنوان یک مثال شاخص با روش ” حافظه جمعی و فرهنگی” یان آسمن تحلیل کردهام، علاوه براهمیت معماری، سنگتراشی و به ویژه سنگ نبشتههای تاریخی/ فرهنگ نوشتاری که معرف سطح فرهنگ و تمدن زمان خود هستند، اشاره به فرهنگ تساهل است و نه شکوه و جلال امپراطوری پارس. در بالای تالار بزرگ ورودی تخت جمشید این جمله نقش بسته است: ” دروازه ملل”، که من آن را جلوهای ازحضور ملل و فرهنگهای گوناگون و شکلگیری فرهنگ تساهل در آن زمان، میدانم. مسلما اگر به جای دروازه ملل، سنگ نبشته ” دروازه پارسیان یا شاهان” بر سر در تالار حکاکی شده بود، چنین قضاوتی ممکن نبود. در همانجا به سنگ نوشتههای دیواره بیرونی آرامگاه داریوش اشاره کردهام که به سه زبان پارسی باستانی، ایلامی و اکدی حکاکی شده است. حافظه جمعی در نوشته و ایجاد متن ، عالی ترین شکل حافظه فرهنگی است. یان آسمن مینویسد: “حافظه فرهنگی مترادف با تاریخ و آگاهی تاریخی نیست، بلکه شکل مستقلی از ارجاع به گذشته است که با اختصار و چشم انداز مشخص می شود و نه منابع و ردپاهایی که در هر جایی یافت می شوند. متنهای فرهنگی، محدوده چشماندازها را مشخص میکنند. آنها بیان معنا شناسانه و نمادینی هستند که در جامعه مفروض در چارچوب موقعیت های گسترده، مورد ارتباط، گفتگو و بحث قرار میگیرند” . هر جامعهای نه تنها با نگرشهایش نسبت به آینده، بلکه نسبت به گذشته نیز تعیین میشود و اهمیت خاطراتش کمتراز اهداف و برنامههایش نیست. از آنجایی که گذشته، در خاطرهها زنده است و در حافظه فرهنگی شکل می گیرد، با تحقیقات تاریخی مورخان درباره گذشته متفاوت است. این گذشته ماست، چیزی که زمانی بودیم. افق حافظه فرهنگی تنها تا آنجا امتداد می یابد که جامعه بتواند خود را در گذشته بیابد و مسئولیت آن را نیز برعهده بگیرد.
همچنین در مطالعات جامعه شناسی تاریخی، پرداختن به چنین نکاتی در ادبیات و متون تاریخی اهمیت بسیاری دارد. زیرا نگاه ما را به سوی ادیبان، نویسندگان، صنعتگران، خطاطان و دیوانداران که نمایندگان مردم هستند، سوق میدهد و نقش و حضور آنها را بیان میکند و نه فقط شاهان و سرداران جنگاور را. در دوران دانشجویی در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، استاد فرهیخته ما، دکتر غلامحسین صدیقی درسی را زیر عنوان ” اجتماعیات در ادبیات فارسی” میآموخت. او در این درس، متنهای تاریخی و اشعار و غزلهای شاعران هر عصر را ذره ذره تحلیل میکرد تا از درون آنها، وضعیت اجتماعی آن زمان را موشکافی کند.
۳. تاریخ بشر مملو از خشونت و کشتار و خونریزی است، حتی عصر جدید و تاریخ نویسی مدرن نیز ازمصائب جنگها و کشتارها و نسلکشی های بیرحمانه در امان نبوده است. آثار قرنها ستم دولتهای استعماری فرانسه، بریتانیا، اسپانیا، نسل کشی ساکنان اولیه آمریکای شمالی توسط اروپائیان و تصرف کامل سر زمین آنها، هنوز ترمیم و درمان نشده است. بشریت در دوران معاصر شاهد جنایاتی به مراتب هولناک تر و سیستماتیک تر از گذشته بوده است: در فاجعه هولوکاست ۱۹۳۳-۱۹۴۵ آخرین متدهای علمی وفنآوریهای مدرن برای کشتار و پاکسازی نژادی انجام گرفت. دانشمندان، پزشکان، فلاسفه، مهندسان وآموزگاران با رژیم ناسیونال سوسیالیست کار میکردند، نه کسانی نظیر شعبان بیمخهای وطنی. در این عصر همچنین شاهد انفجار بمب اتمی در هیروشیما و ناکازاکی بودیم که مصائب آن هنوز از جامعه ژاپن رفع نشده است. ترور و سرکوب مخالفان در اتحاد جماهیر شوروی توسط استالین، جنگها و نسلکشی در منطقه بالکان… و..و.. اکنون پرسش این است آیا مردم این کشورها: فرانسه، بریتانیا، آمریکای شمالی، روسیه، فاقد هویت ملی و تاریخی هستند؟ آیا ملتهای معاصر به دلیل جنایتها و نسل کشیهای تاریخی که توسط حکومتهای قبلی اتقاق افتاده است، ملت خوانده نمیشوند؟ آیا مکانهای تاریخی این کشور روزانه توسط هزاران توریست از سراسر جهان بازدید نمیشود؟ آیا این ملتها به هویت ملی خود مغرور نیستند؟ آیا در مسابقات ورزشی جهانی از تیم ورزشی خود دفاع نمیکنند؟ آیا فقط ملت ایران بایستی به دلیل جنگاوریهای و خونریزیهای حکومتهای قبلی، مجازات و از هویت تاریخی خود محروم شوند؟ آیا آکروپولیس و اهرام ثلاثه مصر، کلیسای نتردام فرانسه، کاخ باکینگهام، واتیکان که بزرگترین جاذیههای توریستی برای جهانیان هستند، مراکز دادگستری و عدالت پروری برای ساکنین سرزمین خود بودهاند؟ یا در همین کاخها و کلیساها، شکنجه و اعدام و ساحره سوزانی انجام گرفته است؟ متاسفانه هنوز پس از فاجعه هولوکاست، شاهد جنگهای بسیاری در منطقه بالکان، در عراق، در افغانستان و اکنون در اوکراین و غزه هستیم. آیا اهمیت این وقایع کمتر از لشگرکشی خشایار شاه به آکروپولیس یونان است؟ البته که یونانیان نیز انتقام حمله خشایار شاه به آکروپولیس را با سوزاندن و ویران کردن تخت جمشید گرفتند. در یونان باستان که برای همه جهان مظهر تمدن و فرهنگ و تمدن بوده است، مدام جنگهایی میان آتن و اسپارت انجام میگرفت و هرجنگی با قتل عام ملت درگیر به پایان میرسید. تاریخ بشریت سراسر جنگ و خشونت و کشتار است. بنابران تاریخ ایرانیان در مقایسه با قدرتهای استعماری و کشورهایی که نسلکشیهای بی شمار و هولوکاست را بر پا کردند، موردی استثنایی محسوب نمی شود و هولناکتر و شرمآورتر از تاریخ آلمان و فرانسه، اسپانیا و هلند و ایالات متحده آمریکا نیست. به گفته آلایدا آسمن ، ما درهرحال در ملت زندگی میکنیم و دولتهایی لیبرال یا مستبد داریم.
۳. به گمان من نگرشی که غرب را مهد تمدن و فرهنگ میداند و همه مظاهر آن را تمجید و ستایش میکند ولی تاریخ سراسر از ستم و نسلکشی در این کشورها و تفرعن ملی و ناسیونالیسم امروزی آنها را نادیده میگیرد ، تجسم تفکر “اروپا محور” است. در زیر نویس مقاله ” دشواری هویت ایرانی ” از حمامی بسیار زیبا و با شکوه به نام حمام چهار فصل نام بردم که بخش جداگانهای با همان معماری و زیبایی برای اقلیتها دارد، آیا این را فرهنگ تساهل نمینامند؟ آیا درباره معبد بزرگ و تاریخی یهودیان ایران استر و مردخای در همدان چیزی شنیدهاید؟ میدانید چند سال قدمت دارد و چه جایگاهی برای مردم همدان و گردشگران ایرانی دارد ؟ آیا از زندگی یهودیان ایران چیزی میدانید؟ آیا اینها جلوههای تساهل فرهنگی در ایران نیستند؟ اروپا محوری نویسنده تا اندازهای است که حتی به تاریخ نگاران نامدار ایرانی مانند احمد اشرف و فخرالدین عظیمی که به نوشتههای آنها به کرات استناد کردهام و نامشان در فهرست منابع آمده است، اشاره نمیکند.
۴. اما استناد نویسنده به یورگن هابرماس و نظریه ” میهن دوستی مبتنی بر قانون اساسی” به عنوان یک الگو برای میهن دوستی در ایران، واقعا یک قیاس معالفارق است. در اینجا پرسش این است که تکلیف هویت ملی ملتهایی که نظام حکومتی جمهوری و قانون اساسی دموکراتیک ندارند، چه میشود؟ با نسخه هابرماس، برای ملتهای ترکیه و پاکستان وایران چه توصیهای ارائه میشود؟ آیا هویت ملی و تاریخی را میتوان در حال تعلیق نگه داشت تا ملت انقلاب کنند و در مجلس موسسان قانونی دموکراتیک بنویسند و از فردای آن روز به جهانیان اعلام کنند : ” سلام، ما ملت ایران هستیم.”. یکی دیگر از روشنفکران پست مدرن و اروپا محور درباره هویت ایرانی نوشته بود که هویت بر دونوع است: یخردانه و نابخردانه. بر مردم ایران است که هویت بخردانه را برای خود برگزینند! برای میهن پرستی مبتنی بر قانون اساسی پیشنهاد شده ، چند دهه بیشتر باید منتظر بمانیم تا جمهوری واقعی تاسیس شود و ما به مقام ملت ارتقا پیدا کنیم، هویت ایرانی کسب کنیم تا سرانجام حق میهن دوستی شامل حال ما شود.. کدام ملت میشناسید که قرنها در انتظار جمهوری دموکراتیک و با هویت معلق موجودیت داشته باشد؟ چنین وضعیتی را ساموئل یکت در کتاب ” در انتظار گودو” به خوبی ترسیم کرده است…
۵. تنها نکتهای که نویسنده درباره نوشته من به درستی برداشت کرده است، اهمیت نظریه ارنست رنان درباره ملت است. آری من با قاطعیت بر این باور هستم که ملت در ایران یک اصل معنوی است، جامعه بزرگی از همبستگی که در یک واقعیت ملموس خلاصه میشود: در توافق و تمایل آشکار به ادامه زندگی مشترک. آری وجود یک ملت – یک همهپرسی روزانه است، همانطور که وجود فرد، تأیید مستمر زندگی است. این جمله ارنست رنان دقیقا بر قامت ملت ترکیبی ایران که از اقوام و مذاهب گوناگون تشکیل شده است و علیرغم همه دشواریها در کنار یکدیگر به شیوهای مسالمت آمیز همزیستی میکند، اندازه است.
در پایان بازهم شعر گوته را در دیوان شرق و غرب تکرار میکنم:
آن کس که از سه هزار سال آگاهی نداشته باشد،
بی تجربه در تاریکی می ماند
و روز به روز زندگی میکند.
سیما راستین امان آباد
در تایید سخن شما بیافزایم که پیشنهاد هابرماس درباره ی توافق بر قانون اساسی نه مربوط به المانی ها و فرانسوی ها و بلکه مربوط به مهاجران و به ویژه مهاجران ترک تبار مسلمان در المان است . برخی این ها که فرهنگ ، سنت ها ، زبان و.. دیگری دارند و نمی خواهند ان را ازدست دهند دچار مشکل جذب در جامعه ی میزبان می شوند یورگن هابرماس در المان و برخی اندیشمندان در کانادا نیز راه حل را در پذیرش و احترام به قانون اساسی کشور میزبان می دانند .این جمله رنان بسیار امو زنده است«ملت همبستگی سترگی است که احسای فداکاری های انجام یافته در گذشته و نیز با احساس فداکاری هایی شکل می گیرد که اماده ی انجام دادنشان هستیم هرچند ملت گذشته ای را مفروض می دارد اما در اکنون و واقعیتی ملموس خلاصه می شودیعنی در در تواقق و میل اشکاربه ادامه ی همزیستی »