چرا مردهگان بازنشسته نمیشوند تا از گورهایشان به خانه بیایند و
باقییِ عمرشان را به استراحت بپردازند؟
درست است که هر سطرِ آن کتاب طنابی شد اما برایِ گردنِ کی؟
درست است که هر واژه تَکتیری اما به قلبِ چی؟
بازنشسته اگر نشستن را از صندلی بردارد چه چیزی را به جایِ آن بگذارد؟
اگر جوانی را در جیب نداشته باشی به هر جا که بروی
دکانها را دلتنگ و اجناس را بدجنس مییابی
دکه ها را خالی از شادی و عشق و ماجراجویی پُر از صفر پُر از اعدادِ منفی
با این همه ثروتی که من دارم برابری با آسمانی سرشار از ستاره میکنم
پس دیگر مرا با کار کردن چه کار؟
بهتر آن که دفتر و دستکام را بسته و برداشته
از مردنْ بازنشسته و گورستان را ترک به خانه باز گردم
و بقیهیِ عمرم را صرفِ دانستنی کنم که ریسمانهایاش
سطورِ کتابها شدند و گردنهایی که نقطهها را تشکیل دادند