جان نوه نبین که چنین چرخ پنچرم
من طایر تریلی طنزم، تکاورم
اینسان ندیدی ام متوقف اسیر خاک
گر دیده بودی ام به اتوبان کشورم
در شهر تو اگر که زبانم به لکنت است
در شهر خویش نیمه ادیبم، سخنورم
گر مثل بوته ای سر راهم به شهر تو
در کوچه باغ مملکت خود صنوبرم
من آبشار شعر و سرود و مقاله ام
در چشم تو اگر که چو شیر سماورم!
اینجا نه بهر حشمت و جاه آمدم، ببین
راضی به سهم حداقل، بلکه کمترم
زان روز که رسیدم و پیتزا رسان شدم
در فکر بازگشت به آن بوم و آن برم
پیتزا اگر سفارش از ایران دهد کسی
راهش اگرچه دور، ولی باز میبرم!
این بیت شوخیانه نوشتم که هرکه خواند
داند که من دوآتشه دلتنگ کشورم
جان نوه نمیشدم از میهنم جدا
گر میشد این جدائی جانسوز باورم
روزی اگر گذارت از آن سرزمین فتاد
یادی ز من بکن که در اینجا به مقبره م!
هادی – لندن – ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | ۲۰ می
شاد و تندرست باشید آقای خرسندی گرامی. به امید دیدار شما در ایران آزاد.
یاد من بکنید. من نخواهم رسیذ!. ممنون