انسانی اینجاست
و سپس ناپدید میشود
در یک باد
که ناپیدا میشود
از درون
و حرکات سنگ را ملاقات میکند
و به معنا تبدیل میشود
در وحدت همیشه تازه
از آنچه هست
و آنچه نیست
در سکوتی
که باد
باد میشود
که معنا
معنا میشود
در حرکت از دست رفته
همه آنچه بوده
در عین حال هست
از مبدئی
که در آن صدا معنا را با خود داشت
پیش از آنکه واژه خود را تقسیم کند
و از آنگاه هرگز ما را ترک نکرده است
اما حضور دارد
در سرتاسر گذشته، و سرتاسر آینده
و هست در چیزی
که وجود ندارد
در مرز ناپدیدشوندهاش
میان آنچه بوده
و آنچه خواهد شد
بینهایت و بدون فاصله است
در همان حرکت
پاک میشود
و ناپدید میشود
و باقی میماند
در حالی که ناپدید میشود
و روشن میکند
تاریکیاش را
در حالی که سخن میگوید
از سکوتش
هیچجا نیست
همهجا هست
نزدیک است
دور است
و جسم و روح به هم میرسند
آنجا در یک قالب
و کوچک است
و به همان اندازه بزرگ
همچنان که همهچیز
به کوچکی هیچ است
و جایی که تمام خرد هست
و هیچچیز نمیداند
در اعماق درون خود
جایی که هیچ تقسیم نمیشود
و همهچیز در عین حال هم خود است و هم هرآنچه غیر خود
در آنچه تقسیم شده
که تقسیم نشده است در مرز بیانتها
آنگونه که گذاشتم ناپدید شود
در حضور آشکار
در حرکت ناپدیدشونده
و قدم بزند در روزی
که درخت، درخت است
که سنگ، سنگ است
که باد، باد است
و جایی که واژهها وحدتی نامفهوماند
از هر آنچه که بوده است
و هر آنچه که ناپدید میشود
چنین است که میماند
همچون واژههایی آشتیبخش
© ۲۰۰۹ , Jon Fosse
Dikt I Samling
Samlaget, Oslo