ـــــــــــــــ
این ترانه/سرود، در ماهِ آبان ۱۴۰۱ در همراهی با جنبشِ مَردُمی در ایران با صدای سراینده خوانده شد؛ و سپس در این روزهای گذشته، شهریور ۱۴۰۲، در نخستین سالگردِ جنبش مَردُمیِ ۱۴۰۱، بازسازی و بازخوانی شده است.
این شعرِ مازندرانی را من در سال ۱۳۵۴، در زندان، بر رویِ آهنگِ ترانهی ” الاههی ناز ” سروده بودم، همان ترانهای که آن را زندهیاد ” غلامحسین بنان ” خوانده بود. البتّه این شعرِ مازندرانی یقیناً به پایِ شعرِ زیبای اصلیِ فارسیِ این ترانهی دلنشین نمیرسد.
.
در ضمن، لازم است که در اینجا از ” جواد روحی “، یکی از آخرین جانباختهگانِ جنبشِ مَردُمیِ ایران، که دیروز جان باخت، یاد شود:
” جواد روحی ” – ۳۵ ساله، دارای لیسانس حقوق، اهل روستای “کلیکون [ کلیکان ] ” در شهرستان آمل – در شهریور ۱۴۰۱ در جریانِ شرکت در اعتراضهای مَردُمی در شهرِ ” نوشهرِ ” مازندران دستگیر شده بود و ماهها در زیرِ شکنجههای جسمی و روانی در زندانِ ” نوشهر ” زندانی بود. او دیروز، در پِگاهِ روز پنجشنبه ۹/شهریور/ ۱۴۰۲ در زندان حکومتِ اسلامی جان باخته است. یادش زنده باشد.
ـــــــــــــــ
.
« پِگاهُون »
.
ــــــــــــــ
.
اَی …
وِِشًنًه، وِِشًنًه
بیم/بَزًه/شُو دًلًه
پِگاهونِِ دُوشِِ
خونِِ چًپًهْچًپًه.
.
های …!
بًشکًسًّه/دَسًّه/چُو!
نِل تِه چًش بُورِه خُو!
سَگِ دًمْ/تُو گًنًه:
” مَشتِ چًش وُونًه شُو! “.
.
اَی …
شِه/بَزًه/وَنُوشًهرًه صًبِ وا دِنًه کا
” روجا ” داینًه صًبِ دَمًردًهْ/کَلًه رًه
سو کًنّه تَشِجا.
.
اَی …
آفتاب داینًه زَنًّه تِه. اًزالرًه بَیریم
دَوًنّیم ” وَرزا “ی دُوش، تا بینجِِ خُونًش
دَپِجِه تیمًهجار.
.
پِرًسیم …! لُوشْکرًه پِه هایریم! دَر بُوریم!
دَکوشیم …! دیْ/بَرِِتًهْ/فًنَر!
اِشاکْ/اِشاکِ صًبًه، پیرًهکوهِ تًک،
” تًلا “ی وَنگًه/وَنگًه، که دیاری اَی …
چائوشی سَر هًدا!
چائوشی سَر هًدا!
.
ـــــــــــــــ
اشاره: نشانهی (ـــًــ) برای نشاندادنِ صدایی در گویشِ مازندرانی بهکار گرفته شده است که در میانِ کسره و فتحه تلفّظ میشود.
ـــــــــــــــ
.
[ ترجمهی فارسی ]
.
« پِگاهان »
ــــــــــــــ
.
باز …
میدرخشد، میدرخشد
در این شبِ سردِ مِهزده
قطرههای خون
از شانهی پِگاهان.
.
آهای …!
[ شبکشیکِ ] شکستهْچوبْدست!
نگذار چشمات به خواب رود!
دُمْتکانْدادنِ این سگ میگوید:
” شب، پُر از چشم خواهد شد “.
.
باز …
بادِ سَحَری دارد با بنفشهی شنبمْخورده بازی میکند،
” روجا ” دارد اجاقِ خاموششدهی صبح را
روشن میکُنَد با آتش.
.
باز …
دارد سر میزند آفتاب. گاوآهن را بر داریم
ببندیم به شانهی ” وَرزا “، تا آوایِ برنج
بپیچد در بذرگاه.
.
برخیزیم …! باز کنیم دروازه را! بیرون بزنیم!
خاموش کنیم این فانوسِ دودگرفته را!
صبح است این، که دارد سَرَک میکِشَد از ستیغِ کوهِ کُهَنسال،
بانگِ خُروس است این، که از دورها، دوباره باز
سَر داده چاووشی را!
سَر داده چاووشی را!
ـــــــــــــــ
محمّدرضا مهجوریان، شهریور ۱۴۰۲
مطالب مرتبط با اين مقاله:
- در بارهی اهمیّتِ مُبرَمِ انسانشناسی – نوشته ی وُلف لِپِنیز، ترجمه ی: محمّدرضا مهجوریان
- تنگناییهایی در گسترهی عظیمِ مَثنَوی مولانا جلالالدین محمّدِ بلخی – محمدرضا مهجوریان
- بینواییِ روشنفکریِ آلمانی (به مناسبتِ ۹۲سالهگیِ هانس ماگنوس اِنسِنزبِرگِر) – محمّدرضا مهجوریان
- دفاع از جنگطلبی و افزایشِ بحران در “پِن، مرکزِ آلمان” – محمدرضا مهجوریان