«سازمان امنیت و اطلاعات کشور» با نام اختصاری «ساواک»، وظیفهی حفاظت از سلطنت شاه بر دوش میکشید. در این اسم ترکیبی، «کشور» جنبهی رمزواره داشت و منظور از آن، صرفاً ایجاد سپر امنیتی برای قدرقدرتی شاه بود. این سازمان از بدو تاسیس در ١٣٣۵ تا انحلال در ١٣۵٧ وظیفهی بوکشیدن، دامگستری، به دامانداختن، بازداشت، بازجویی زیر شکنجه، قتل، ترور و پروندهسازی علیه طیف رنگارنگی از مخالفین را پیش برد. طیفی که به این یا آن شکل تن به دیکتاتوری شاه نمیدادند. «ساواک» دستگاه مخوفی بود که سپهبد بختیار بی رحم پی ریخت و وراث سیه سابقه ارتقایش دادند.
پرویز ثابتی در زمره استخدامیهای اولیه همین «ساواک» بود که شتابناک از نردبان مدارج تا ریاست اصلیترین اداره کل این ارگان بالا رفت و از سوی شاه به کسب «مقام امنیتی» نائل آمد. او شاخصترین نماد «ساواک» در معنای کارکرد واقعی آن بود. حرفهی او، نیرنگ برای حذف و ایجاد ارعاب در کشور بود. ماموری با نگاهی امنیتی در ترکیبی از خشونت و بیرحمی که از هیچ دسیسهچینی برای قلع و قمع مخالفان طی ماموریت خویش باز نماند. برگماری آمر – ماموری با چنین ویژگیها برای نشستن پشت فرمان ماشین سرکوب، نیاز دیکتاتوری فزایندهی شاه بود؛ در و تخته بهم میخورد.
اختیار عمل ثابتی در ١٢ سال آخر ماموریتش، حد و مرز نمیشناخت. هر پروژهای که رئیساش نصیری ِ سرگرم زمینخواری و دزدی زیر آن امضاء میگذاشت، دستپخت ثابتی اهریمنذهن بود. فقط اشاره به سه نمونهی تکاندهنده از نقشههای این آدمکش چشم شیشهای، برای نشان دادن رفتارهای وی کافی است. پروندهسازی سراسر دروغ در مورد گروه معروف به گلسرخی – دانشیان فقط هم برای خودشیرینی پیش شاه، تصمیم برای تیرباران ٩ تن زندانی در تپههای اوین زیر عنوان سناریوی فرار از زندان و سومی به رگبار بستن ۶ تن در اتاقی بسته که به پلیسبودن نهاوندی عامل او پی برده بودند.
هر سه مورد فوق را چند مامور زیر دست او مانند تهرانی بازجو در جریان دادگاه پس از انقلاب با ذکر جزییات بازگفتند و تصریح هم کردند که دستور تمام برنامهها از سوی شخص ثابتی بوده است. اما خود او هنوز هم بیشرمانه اینهمه را حاشا میکند. اما سئوال اصلی چیز دیگری است. چرا او که سالها خود را گم و گور کرده بود، اکنون نه فقط با بیرون زدن از لانهی اختفاء آفتابی میشود حتی شرکت در تظاهرات را به رخ میکشد. آیا این عمل او جنبهی اتفاقی دارد و واقعهای منفرد است؟ یا بیان از یک تصمیم سیاسی جمعی و بیانگر برآمد گرایشی معین است؟ معنی سیاسی رونمایی ثابتیها چیست؟
ثابتی در آبان ماه ۵٧ یعنی سه ماه پیش از خروج شاه از کشور، با فروش داراییهایی که پاداش دستان تا آستین خوناش بود از ایران گریخت و اختفای مطلق در پیش گرفت. انگیزهی اصلی او از فرار طبعاً نجات جان بود، چون با آن شامه تیزش میفهمید که کار رژیم شاه تمام است. اما کمتر از این سخن رفته که وی در اعتراض به سیاست آن روزهای شاه بود که به حالت قهر گذاشت و رفت. او مخالف سیاست عقبنشینیهای شاه در برابر انقلاب بود و مشی سرکوب خشن جنبش انقلابی را توصیه میکرد و حتی پروژهی لازمه را هم به نیت کشتار و بازداشت جمعی کثیر از ملت، تنظیم و تقدیم شاه کرده بود.
ظهور امروز ثابتی، میدان گرفتن دیگربار همان رویکرد فاشیستی سلطنتی است. از ثابتی تا مدتها خبری نبود تا چند سال پیش با آن شامه امنیتی تیزش، شارلاتانی به نام عرفان قانعی نام را مخاطبی مناسب تشخیص داد تا از طریق مصاحبه با او در دفاع از گذشتهی ننگین خود گرایش فاشیستی طیف پادشاهی را در سپهر سیاسی ایران جابیندازد. خطی که توسط نیروهایی تازه نفس با گرایش سلطنتطلبی فاشیستی پیش برده میشوند از جمله جریان تا چندی پیش موسوم به فرشگرد و اینک حزب ایران نوین. جریانی که افرادش اتفاقاً قطبگرایی سیاسی خود را از دالانهای تنگ جمهوری اسلامی برگرفتهاند.
هم از اینرو ظهور دوبارهی ثابتی، صرفاً زنده شدن یک مردهی سیاسی بعد چند دهه نیست؛ بلکه حضور جریانی شناختهشده در صحنه است و روآمدن سیاستی شناسنامهدار. سیاستی که از زبان ثابتی و همزبانهای او، اعم از ساواکیهای پیشین تا تازهنفسهای بیمهار، تبلیغ و ترویج میشود. سیاستی که نه فقط سرکوبگریها و ارعابهای دورهی پیش از انقلاب یعنی دیکتاتوری رژیم شاه را توجیه میکند، بلکه آشکارا میگوید اشتباه شاه همانا کوتاه آمدنش بود در آن اواخر برابر مردم انقلابی! آنانی که از همین حالا اعلام میدارند ایران بعد جمهوری اسلامی نیازمند یک دورهی دهسال دیکتاتوری است!
بیلان کار این جریان طی همین دو سه ماه اخیر هم، چیزی جز تخریب جنبش انقلابی «زن – زندگی – آزادی» نیست. مقایسهی تظاهرات متحدانهی خارج از کشوری اکتبر و نوامبر با تظاهرات دو ماه اخیر، نشانگر نقش بسیار مخرب همین گرایش سیاسی است که چه بخاطر انحصارطلبی و چه برخوردهای صفشکنانه کوشیده و میکوشند جنبش ملی و مردمی را به سود خود مصادره کنند. ابراز بیزاری این جریان فاشیسترفتار نسبت به هر غیرخودی، سردادنهای شبانهروزی فریاد «مرگ بر سه فاسد/ ملا، چپی، مجاهد» است و شناسنامهی پراتیکی آن «مخالف پهلوی/ نوکر اجنبی»!
گرچه نام «شاهزاده» یک آن نیز از زبان اینان نمیافتد، اما نه که خود را دربست در اختیار وی به عنوان نماد قرار دهند بلکه برآنند تا از آقای رضا پهلوی شاه دلخواه خود را بتراشند! آنها شاهی میخواهند که اصل را بر تسخیر قدرت و حفظ اقتدار سلطانی قرار دهد. شاهی که تاج را آنسان بر سر نهد که ثابتیها میپسندند؛ کسانی که، آمادهی ساواکبازی در خدمت چنان شاهیاند. اینها نه شاهزاده دوست که شاهپرست در معنای خاص آنند و نمیتوانند هم جز در شکل فاشیستی بگونهی دیگر بیندیشند و رفتار کنند. اینها مشروطهطلب نیستند، سلطنتطلباند و دمکراسی برایشان بیگانهترین واژه است.
در مقاله با سرنام «پیشنهاد یک جمهوریخواه به آقای رضا پهلوی» نوشتم: « برای اعلام پایبندی به مشروطه، لطفاً و مقدمتاً با شاهپرستانی تعیین تکلیف کند که فحاش حرفهای علیه هر دگراندیشاند و شب و روزشان با تهدید هر مخالف به قلع و قمع در فردای رسیدن به سراب قدرت میگذرد… او از سوی انواع جناحهای سلطنت، در محاصره و تحت فشار قرار دارد تا به شکل دلخواه آنها درآید… همین تعلق خاطر به «همه با من» در طیف سلطنت است که او را به وسوسهی گسترش آن در سطح ملی میرساند! شاه همهی شاهپرستان شدن، پوپولیسم خاص است و خود را شاه ملت انگاشتن، پوپولیسم عام»!
بهزاد کریمی ٢۶ بهمن ماه ١۴٠١ برابر با ١۵ فوریه ٢٠٢٣
https://www.dailyvideoreports.net/hamed-mohammadi-feb-18/
این فیلم، گفتار آقای حامد محمدی است، که در نوشته دیشب خود، از او نام بردم. خوانندگان می توانند بشنوند و خود ارزیابی کنند.
بگذاریم اینها خودشان، خودشان را رسوا کنند :
امروز یک فایل یوتیوبی را شنیدم که آقائی بنام « حامد محمدی » چنین می گفت : سیاستمدار کسی است که بداند، در چه زمانی، چه چیزی را بگوید. هر چه او می گوید، بمعنای این نیست که، به آن هم باید عمل کند. درست است که، شاهزاده گفت من خود جمهوریخواه هستم؛ و یا شاه هم باید انتخابی باشد. معلوم است که باید اینطور بگوید، تا فشارها را بر خودکم کند. ایان کسی از که، در همین روزها هم، در مورد « ضرورت داشتن بادی گارد، برای شاهزاده » هم نوار پر می کند و در سایت می گذارد.راستی، از خودمان بپرسیم، چه کسی رضا پهلوی را به کنفرانس امنیتی مونیخ دعوت کرد؟ برگزار کننده این کنفرانس، یک « شرکت خصوصی » است. اگر همه دیگر شرکت کنندگان در این کنفرانس، مقاماتی از دولت های رسمی کشورها هستند، رضا پهلوی نماینده « کدام دولت » است؟
با امکانات و پول هائی که خانواده پهلوی، و ساواکی ها و وابستگان به این دیکتاتوری دزدیدند و بخارج آوردند، و با سرمایه گذاری ها در نقاط مختلف جهان، آنقدر سرمایه جمع کردند، تا چند صد نفری را به مونیخ بیاورند، و با بیرق های سه رنگ، شعارهائی را هم طرح کنند که، گویا همه مردم ایران منتظر جلوس « رضا شاه دوم » بر تخت و سلطنت است. پرچم فروش شیادی مثل شهرام همایون، روشنفکر سفسطه بازی مثل امیر طاهری، رستاخیز های سابق مثل رضا تقی زاده، عناصر بیسواد و پر مدعا و زشت زبان و بی منطقی مثل عرفان قانعی فرد، و کلاشی ( این اسم را با تشدید بخوانید، ماهیت او را بهتر بیان می کند )، ایران نوینی ها و ققنوسی ها فریدونی ها و تخم و ترکه های ساواک را جمع کردند و به مونیخ آوردند، تا خبر بوسیدن رضا شاه دوم و ماندن روژلب بوسه بر گونه شاهزاده را، به خبر اول روز تبدیل کنند.
آقای رضا پهلوی که متوجه هست که، بخش عظیمی از مردم آگاه و هشیار و مترقی و عدالت طلب جامعه ایران، برای او و بر گشت به سلطنت، تره هم خرد نمی کنند، « مانور دادن » را هم یاد گرفته است. به خبرنگاران می گوید :
ترجیح خودم، جمهوری است،اما، اگر بحثی هم راجع به سلطنت مطرح شد، باید راهی برای آن پیدا کرد، تا ببینیم چگونه می توان آنرا انتخابی کرد. این هم راه حل حقوقی می خواهد. من خود حقوقدان نیستم، این وظیفه حقوقدانان است. »
حالا به نکته ای که در اول این نوشته، از قول آقای « حامد محمدی » آوردم، بیندیشید تا معنای حرف رضا پهلوی را متوجه شوید. حامد محمدی، از فرار معلوم، در تیم حفاظتی رضا پهلوی است.
چکیده نگاه عوامفریبانه رضا پهلوی : من که خودم، مخالفتی با جمهوری ندارم. اگر هم نشد، شاید بتوان به یک راه حل « حقوقی »، که وظیفه حقوق دانان است ( البته حقوقدانان طرفدار بورژوازی راست و سلظنت ) این مشکل را حل کرد. فعلن فقط اتحاد برای « رژیم چینج » ( دقت شود رژیم چینج، و نه انقلاب )، بعد از آن است که « رقابت » شروع می شود. فعلن، همه همصدا برای رفتن رژیم. فردا هم « صندق های رای » همه چیز را مشخص می کند. صندوق هائی که از همین امروز، رعیت ها و چاکران دربار و ره گم کردگانی را، با پول و قول پست و مقام، در مونیخ، در حاذ تدارکش هستیم.
جامعه ای که، مردمش به استقلال انسانی خود باور ندارد، نگاه انتقادی ندارد، بدنبال چوپان و رئیس و مدیر و رهبر و لیدرو شخصیت کاریزما، و شاه و ولی فقیه است، تا از وی تقلید و تبعیت کند، در چنین جامعه ای، دیکتاتور ها و مستبدین، هنوز می توانند میداندار شوند. شوربختانه، امروز در مونیخ شاهد این رفتار چوپان/گله بوده ایم.
رضا پهلوی را در ۱۹ سالگی در اطاقکی در قاهره شاه ایران کرده اند .او عروسک پیش انداخته در نمایشی با اطاق فکر اریستوکراسی مال و جاه باخته قیام ۵۷ در سرنگونی این باند چپاول و شکنجه و سرکوب است همان طور که لاجوردی و صلواتی جز عمله جنایت آدمکشان ج.ا. نیستند ثابتی هم مدیر سرکوب ساواک پدر رضا پهلوی بوده است.مساله ثابتی نیست مساله نظام استبداد شاهنشاهی است جایی برای نصیحت به رضا پهلوی برای فاصله گرفتن از چماق داران و شکنجه گران سابق نیست. رضا پهلوی با چراغ سبز آشکار به سپاه و بسیج وعده استخدام مجدد به شکنجه گران هزار بار کار کشته تر و تازه نفس تر از ثابتی و احمد فراستی بدنام را داده است آدرس قربانیان آینده را هم یاسمین پهلوی با مرگ بر چپ و مجاهد داده است. به جای نسبی کردن خطر سلطنت و و یا چون شورا های گذار و تصمیم همراه شدن با رضا پهلوی باز گشت سلطنت را چون تسلط دوباره ارتجاع همدست سرمایه جدی بگیریم و موازی تقویت آلترناتیو مترقی عدالت خواه به افشای رادیکال نظام شاهنشاهی و خرافات نژاد پرستی باستان گرا بپردازیم سلامت باشید.
اگه کسی فکر میکند میتواند زیرآبی بره اشتباه میکند نه ساواکی نه اربابانش باکممک هنرمند یا پنهان پشت اسماعیلیون توانایی دور زدن جنبش خالص عموم مردم را ندارند . مردم هر چیز ناخالصی را خوب تشخیص میدهند و از دایره به بیرون پرتاب میکنند .خیلی برای این افرادی که با قصد خوب وکمک پا به میدان گذاشتند مثل آقای علی کریمی و اسماعیلیون و حالا از جانب ساواکی و ارباباب اگاه، در حالی که خود هنوز نمیدانند از جانب اینها آگاهانه به عنوان سکوی پرتاب انتخاب میشوند ، متاسفم .
مردم آگاه و جنبش شما را آگاهانه انتخاب نخواهند کرد .
ساواکی ، سلطنتطلب ، ویا موسوی ه دو پهلو که مواضعش در مورد مسائل صددرصد روشن نیست توانایی رهبری خواستههای به حق محرومان و زنان
و جوانان و آزادی را ندارند .
حتی کسانی که هم معتقد به جبهه مشترک برای سرنگونی بودهاند را در حال حاضر وادار به مرز بندی میکند .
جنبش صلح، زندگی ،زن ، آزادی احتیاجی به شاهزاده و موسوی برای رهبری ندارد .
این جنبش اصیل که در کوچههای ایران ادامه دارد
احتیاج به رهبری انسانهای شریف و شرا فتمندی مانند
خانم نسرین ستوده دارد .
با قاطعیت و بدون ترس و ارعاب در مقابل « حزب اللهی » و « شاه اللهی » با مشت های گره کرده ندا سر میدهیم « مرگ بر ستمگر *** چه شاه باشه چه رهبر »
درود بر شما دوست عزیز « کاوه داد خواه »
بهزاد کریمی از شعاری که سلطنت طلبان و به ویژه « یاسمین پهلوی » در اجتماعات بر علیه چپ ها سر میدهد یاد کرده است . این شعار را در واقع خانم پهلوی تغییر داده است . شعاری است که در داخل ایران و به ویژه زنان و دختران مبارز و شجاع ایرانی بر علیه همه نیروهای « ارتجاعی » سر می دهند : « مرگ بر سه فاسد … شیخ و شاه و مجاهد »
آقای کریمی در نوشتارش
بازیگر مخوفی بنام ثابتی از نظام سرکوب استبداد قبلی را به قلم آورده است که اقدام ایشان بسیار مفید است
اما در اینکه به شخصی بنام رضا پهلوی که فرصت طلبانه در پی کسب قدرت است هشدارمی دهند که از این ثابتی ها دوری کن آیا این هشدار می تواند موضعیت پیدا کند و رضا پهلوی به آن توجه خواهد کرد؟
باید بگویم
در پایه نوشتار آقای فانی نظری ارائه دادم که در آن نظر، تضادی که در شیوه اجرای کارگزاران محمدرضا شاه در آن دوران در رابطه با برخورد با معترضین سال ۵۷ بود با هم داشتند، آورده ام و در آنجا نتیجه گرفته شده است که رضا پهلوی در پروژه پادشاهی خواهی باید امثال ثابتی و نگرش سرکوبگرانه آنها را با خود داشته باشد.
مطلبی را از آن نظر ارائه شده،برای تکمیل مطالبم در اینجا بازگو می کنم.
اگر رضا پهلوی بخواهد برخلاف نگرش ثابتی عمل کند باید
روش مستبدی پدر و پدربزرگش را نقد کند و از آنها تبری بجوید
این انتخاب رضا پهلوی چه پیامدی برای او خواهد داشت:
رضا پهلوی اگر بخواهد اعتراف پدرش را که در آخر های حکومتش به زبان آورده بود تائید کند، آنهم
تائید اعترافاتی که پدرش گفته بود به قانون اساسی برمی گردم و صدای انقلابتان را شنیدم
باید گفت
این اعتراف سندیت برای محاکمه محمدرضا پیدا می کنند؛
که با این اعترافات قطعن نتیجه دادگاه خلع از سلطنت و حتا مجرمیتی در حد خیانت خواهد بود که رای دادگاه به حذف سلطنت خاندانش منتهی می شود.
با این خلع از سلطنت و در آن شرایژ حذف سلطنت نیز رقم می خورد، دیگر سلطنتی نمی ماند که رضا پهلوی ادعای وراثت آنرا پیدا کند و…
این عنوان شاهزادگی و هویت سهم خواهی در مبارزه ناشی از وجود و پذیرش روش ثابتی هاست.
در برخورد با سلطنت طلبان،
فعالیت برای به محاکمه کشاند جنایتکاران خاص آن استبداد در دادگاه های بین المللی است؛
تا بدین طریق
حمایت های علنی کشورهایی دیگر از این موجودات پرسش برانگیز شود.
دکتر بهزادی نازنین درود بر شما
بدید من سخن گفتن از کسی که یادآوریش تهوع آوراست کار خردمندانه ای نیست .در خیابان اگر به سرگینی (پوزش ) برخوردید فکر نمی کنم در باره ان در روزنامه ای سخنی گفته شود .از دشمن سخن گفتن مایه زنده نگه داشتن او و حضور بیشتر او می شود. در شگفتم چرا این همه سخن و تفسیراز دشمنی پلید؟ این در باره رضا پهلوی ودیگر باند تبهکارش هم صادق است .امیدوارم این خطا آخرین بار باشد .هر گونه دیدگاه و تفسیری بدید من باید بدون ذکر نام باشد . پاینده باشید
آقای کریمی حتما لازم بود که ثابتی دوباره خودش را نشان دهد تا مشخص شود که رضا پهلوی مشکلی با عربده کشی های سلطنت طلبان علیه چپ ها و نیروهای دگر اندیش ندارد؟
قبلا ما متوجه این مسئله نشده بودیم؟
مگر فرمایش همسر ایشان را نشنیده اید که شعار مرگ بر چپ ها را تکرار کرده است؟
شما همانطور که در پاراگراف آخر اشاره کرده اید به رضا پهلوی قبلا توصیه کرده اید پایبندی خودش را به مشروطه اثبات کند.
فکر نمی کنید که ایشان اگر با فحاشی و مرگ طلبی مخالف است، ابتدا باید از خانه خودش شروع کند و بعد به سراغ سایر فحاشان برود؟
نوشته اید :در مقاله با سرنام «پیشنهاد یک جمهوریخواه به آقای رضا پهلوی» نوشتم: « برای اعلام پایبندی به مشروطه، لطفاً و مقدمتاً با شاهپرستانی تعیین تکلیف کند که فحاش حرفهای علیه هر دگراندیشاند…
خوب ایشان هم جواب شما را اینگونه دادند !بهتر از بجای درخواست به فکر تقویت خود باشیم
فقط رضا پهلوی نیست که به دلیل فقدان درایت سیاسی از بیان تفکیک خود از اوباش سلطنتی که موجب تخریبش هستند عاجز است. از کسی که در ملا عام با پیژامه مد یتیشن (meditation) انجام میدهد و عکس های خصوصی انتشار میدهد نباید انتظار پادشاهی داشت!
چرا آقای کریمی و دیگر چپ ها، گرچه به درستی به ظهور جناح ساواکی سلطنت اشاره دارند، از تبیین چرایی این ظهور یا عاجزند یا عامدانه خود داری میکنند؟ از جمله دلائل میتوانند به شکست هایی که به یاس عمومی منجر شدند و رادیکالیسم فاشیستی را موجب شدند از قبیل اصلاح طلبی دینی، اصلاح طلبی سبز توده ای اکثریتی، چپ گرایی رادیکال سوسیالیستی که به جز انقلاب کارگری خدا را بنده نیست، و غیره اشاره کنند. معنا را درست تبیین کردید ولی نمیگوید چرا و چطور.
جالب آنکه کلیه گروه های فوق که در کوبیدن اسماعیلیون و مسیح نژاد گوی سبقت از ساواکی ها ربوده اند فقط با غیبت خود به امثال ثابتی ها جای خالی تعارف میکنند.
آقای مهرداد چرا فقط به نیروهای چپ اشاره می کنید؟
نقش سازمان مجاهدین چه بوده است؟
آیا سازمان مجاهدین برای جلب حمایت دولت ها و پارلمان های غربی با رضا پهلوی رقابت نمی کند؟
چرا همواره در کامنت های شما حمله به چپ پر رنگ است؟
حضور مسیح (مؤنث)! علی نژاد, مستقیما به شقیقه “اصلاح طلبی سبز توده ای اکثریتی، چپ گرایی رادیکال سوسیالیستی” که در صحنه وجود نداشتند, ربط دارد زیرا با وجود حضور در صحنه, کمترین اعتراضی نکرده است.
ذهن کند من سرانجام مساله مسیح (مؤنث)! را حل کرد: مساله پدر مسیح ناصری* مورد مناقشه است ولی در مرد بودن او شکی نیست. بنابر این طبق قوانین دستور زبان که جای گفتگو ندارد (صدیق – صدیقه), (فرید – فریده) و (مسیح – مسیحه) است.
* مسیح در عهد عتیق به معنی پادشاه یا کاهنی است که با روغن مقدس مسح شده [مسح : مالیدن و دست گذاشتن بر چیزی روان یا آلوده جهت دور کردن آلودگی آن . پاک کردن . زدودن]. در عهد جدید، مسیح به شکل یک لقب برای عیسی استفاده شده و بهطور عام «مسیح» به عنوان مترادف با عیسی ناصری در نظر گرفته میشود. ویکیپدیای فارسی.