در استادیوم چه گذشت؟
سناریو جنجالی ورزشگاه یادگار امام تبریز، در رابطه با بازی میان تیمهای تراکتورسازی و پرسپولیس، نه در روز بازی و در استادیوم، که چند روز قبل از آن، و در پی تصمیمات امنیتی ابلاغ شده توسط سازمان لیگ فوتبال ایران رقم خورد. از میانهی اردیبهشت ماه، و با آغاز اعتراضات نسبت به گرانی لجامگسیختهی مواد غذایی در چندین استان کشور، زمزمههایی دایر بر احتمال ممنوعیت حضور تماشاگران فوتبال در استادیومها به گوش میرسید. همه با بازیهای جمهوری اسلامی آشناییم و شعبدهبازیهای آن در تنشهای اجتماعی را میشناسیم. از برف و باران، تا گرد و خاک و کرونا، میتوانند در بزنگاهها و در هنگامهی حضور اعتراضی مردم، بهانههای حکومتنظامی غیر رسمی باشند. در مورد استادیومهای فوتبال نیز، هم تجربهی حکومت و هم تجربهی مردم معترض نشان داده که استادیوم میتواند جرقهای برای شعلهور شدن اعتراضات باشد. بنابراین ممنوعیت حضور تماشاگران در بازیهای فوتبال گزینهای محتمل بود. گزینهای که در تاریخ ۲۵ اردیبهشتماه بالفعل شد و سازمان لیگ فوتبال ایران با صدور دستوری، حضور تماشاگران فوتبال در استادیومها را «برای پیشگیری از کرونا» ممنوع کرد.
در روزهایی که آمارهای وزارت بهداشت خبر از به پایان رسیدن موجهای کرونایی میدهد، مشخص بود که این تصمیمِ یکباره، دلیلی جز پیشگیری از اعتراضات ندارد. تصمیمی که البته دو روز بعد و به طور مشخص برای ورزشگاه یادگار امام تبریز تغییر کرد. سازمان لیگ اعلام کرد در بازی میان تیمهای تراکتورسازی تبریز و پرسپولیس تهران، حضور ۳۰ درصدی تماشاگران بلامانع خواهد بود. همین تغییر موضعی تصمیم، اقدامی پرسش برانگیز و نشان دهندهی کاسهای زیر نیمکاسه بود.
من خود شاهد عینی تعداد قابل توجهی از بازیهای تراکتورسازی بودهام. چند بازی مهم را هم در تهران و اصفهان از نزدیک دیدهام. جو امنیتی اطراف ورزشگاه پیش از آغاز بازی، و جو امنیتی سنگین حین بازی در ورزشگاه یادگار امام با هیچکجا قابل مقایسه نیست. فقط در تبریز است که از چند ساعت قبل از شروع بازی لشکری از نیروهای امنیتی و انتظامی، با بهروزترین تجهیزات سرکوب، انگار که منتظر حملهای عظیم باشند، دور ورزشگاه را محاصره میکنند. فقط در تبریز بازرسی بدنی تماشاگران، نه یک بار و دوبار، که حداقل پنج بار در طول گیتها انجام میشود، مبادا که کسی پرچمی و نوشتهای حاوی شعار و پلاکاردی همراه خود داشته باشد. علاوه بر این چیدمان گارد ورودیهای ورزشگاه چنان است که ورود غیر رسمی و غیر قانونی به آن، دست کمی از خروج از زندان آلکاتراس ندارد! عجیب بود که جمهوری اسلامی حضور تماشاگران در تمام ورزشگاهها را ممنوع میکند و این امنیتیترین ورزشگاه را مستثنا. تازه در همین استثنا هم شرط ۳۰ درصدی برای حضور در استادیوم را نادیده میگیرد و دست کم ۶۰ درصد ورزشگاه بدون بلیط پر میشود.
با این مقدمات بازی آغاز میشود. من گزارشهای تهیه شده توسط خبرنگاران مرکزنشین را خواندم. همه از سنگینی جَو ورزشگاه از دقایق آغازین نوشتهاند. اما خبرنگاری که چند باری به «یادگار» رفته باشد، حتماً میداند که جَو در آنجا همیشه سنگین است؛ خاصه هنگام بازی در مقابل تیمهای تهرانی. در این بازیها، بیشترینهی تماشاگر نه فقط برای دیدن بازی فوتبال، که برای دیدن مسابقهی «ما و آنها» آمده است. تراکتورسازی در چنین بازیهایی نمایندهی مقاومت در مقابل تداوم تبعیض ملی و ستم از سوی مرکز است و متاسفانه تیم حریف نمایندهی تهران؛ نمایندهی تحقیر و تبعیض و فشار علیه آذربایجان و از نظر بخشی علیه کل ترکهای ایران. این طبیعتاً چیزی فراتر از یک کَلکَل فوتبالی ساده است. این از جنس خروش کاتالانهای اسپانیا در بازیهای بارسلونا، خاصه در مقابل رئالمادرید است. این به لحاظ سمبلیک و نه مضمونی حتی از جنس شعف سوسیالیستها و زحمتکشان ترکیه هنگام پیروزی و قهرمانی تیم بشیکتاش است وقتی که عکس چگوارا را کنار لوگوی تیم محبوبشان حمل میکنند.
تا دقیقهی ۲۰ بازی، اوضاع گرچه عادی نیست، اما مثل همیشه است. کرنر مهدی ترابی، بازیکن پرسپولیس در دقیقهی ۲۰ بازی، آغاز نسبی حاشیههاست. چند سنگ و ظرف آب معدنی به سمت ترابی پرتاب میشود و ضربهی کرنر به تعویق میافتد. البته بازی ادامه پیدا میکند و با تمام حواشی کوچک و بزرگ نیمهی اول تمام میشود. در میان دو نیمه، جو ورزشگاه اکیداً تغییر میکند. دیگر نه از شعارهای مطالبهی زبان مادری خبری هست، نه حمایتها از حضور زنان در ورزشگاه به گوش میرسد و نه کسی حتی یاشاسین آذربایجان میگوید. شعارهای متداول بین دو نیمه همیشه سیاسی هستند و عموماً متاثر از اوضاع سیاسی روز، اما به اعتبار گفتهها و نوشتههای دست کم ده شاهد عینی، و پای ثابت حضور در استادیوم، شعارهای سیاسی با کمال تاسف جای خود را به شعارهای تهییجی علیه بازیکنان پرسپولیس میدهد. علاوه بر این تعداد زیادی سنگ و بطری آب معدنی به زمین پرتاب میشود. در حدی که خبرنگاران و کادر فنی پرسپولیس ناچار میشوند حاشیهی زمین را ترک کنند و به میان زمین بروند.
من شخصاً سه ساعت تشنگی زیر آفتاب را از استادیوم یادگار به یاد دارم. نه تنها همراه داشتن آب معدنی در استادیوم ممنوع بود و جیبها را برای پیدا کردنش میگشتند، بلکه جایی درون ورزشگاه هم نمیشد آب خرید و باید سراغ آبخوریهای کثیف استادیوم میرفتی. ورود این تعداد آب معدنی و سنگ به استادیوم در شرایط عادی محال است.
با آغاز نیمهی دوم بازی، همین جَو سنگینتر هم میشود. تعداد زیادی سنگ و بطری آب معدنی به سمت زمین چمن پرتاب میشود و امید علیشاه، کاپیتان تیم پرسپولیس در حرکتی عجیب یکی از سنگهای افتاده بر زمین را به سمت تماشاگران پرتاب و با حرکت دست به تماشاگران توهین متقابل میکند. اینجاست که درگیری میان بازیکنان شکل میگیرد و بازی بعد از یک توقف و چند دقیقه ادامه، به طور کلی متوقف میشود. تبریزیها البته پیشتر هم تجربهی توهین شنیدن و دیدن از مرکز زمین را دارند. اما همیشه درخواست کاپیتان تراکتورسازی و مربی میتوانست فضا را آرام کند. اینبار اما فضا گویا برای آرام نشدن ساخته شده بود و استنتاجی غیر واقعی نیست هرگاه گفته شود که تعمدهایی در کار بود . بنابراین تلاشهایی که پیشتر نتیجه میداد هم بینتیجه ماند و هم بازی ناتمام تعطیل شد. هم از اینرو، بحث بر سر اتفاقی بودن رخداد نیست، بلکه اینست که عاملین این تعمد کیها بودند و عامل اصلی کدام؟
تراکتور فقط یک تیم نیست!
۱۸ خرداد سال ۸۸، و تنها چهار روز پیش از آن انتخابات تاریخی، در میدان ساعت تبریز بودم: نوجوان و پرشور با دستبندی سبز و امیدی به تغییر، نه فقط متکی به آنچه که در حال وقوع بود، که نشات گرفته از خواندههای محدودم از تاریخ و سیاست، با تمام وجود شعار میدادم. یک سوی میدان «ما» بودیم و در سوی مقابل طرفداران محمود، با پرچمهای ایران، موهای یکور، ریشهای نتراشیده و پیشانیهای کبود در اقلیتی محض. به یکباره لشکری از قرمزهای «تراختوری» که از سمت چهارراه شهناز میآمدند فضا را تغییر دادند. حالا علاوه بر محمودیها، «ما» هم در اقلیت بودیم. «تورک دیلینه مدرسه» و «آذربایجان دیاریمیز، تیراختور افتخاریمیز»، فضای میدان را عوض کرد. قرمزها عبور کردند و رفتند. ولی سکوتی معنی دار فضا را گرفت. سکوتی که وقوع تغییراتی در سپهر سیاسی آذربایجان، در پی صعود تراکتورسازی به لیگ برتر را خبر میداد. به ویژه که از طغیان علیه کاریکاتور سوسک فقط چند سالی می گذشت!
پس از خرداد ۸۸ و صعود تراکتورسازی به لیگ برتر، این تیم در مرکز توجه تمام نیروهای هویتطلب از مدافعان رفع تبعیض ملی در درون ایران تا «استقلالچی»ها در آذربایجان قرار گرفت. هر نیرویی که دلی در گروی هر سطح از تحقق حقوق ملی در آذربایجان داشت، حضور دست کم صد هزار نفر در هر بازی تراکتورسازی در استادیوم را امکانی بینظیر میدید. «تراکتور» اما فقط مورد توجه و تمرکز ناسیونالیستها نبود. نهادهای سرکوبگر سپاه و اطلاعات هم این اقبال مردمی را یک سوژه تلقی کردند. این دیدگاه امنیتی البته بعدها دستخوش تغییراتی شد: هم سپاه مالکیت این تیم فوتبال را از آن خود کرد و هم به کرات ثابت شد که دست توطئه از فوتبال و همبستگی قویتر است و حکومت به انحاء مختلف میتواند از تراکتور، امکانی برای ناامیدی بسازد. همهی بغرنجی هم در همین است که یک امکان بیبدیل برای ابراز هویت ملی سالم شکل گرفته و در همانحال هم مورد سوء استفادهی افراطیون «میلتچی» و هم بهرهبرداری سپاه و اطلاعات. بنابراین اهمیت سیاسی این تیم نزول کرد، اما محو نشد، بلکه شکل چند وجهی و پیچیدهتر به خود گرفته است. تراکتور همچنان برای آذربایجان نماد مقاومت در مقابل رنجها و ستمهاست. تراکتور امکان شکلی از جامعهی مدنی در آذربایجان است که میتواند دست کم ماهی دو بار چند ده هزار نفر را ابتدا یک جا جمع و پس از پایان بازی روانهی خیابان کند. میتواند برای حقوق ملی خود، علیه نژادپرستی و علیه زنستیزی شعار بدهد و در جهان هم دیده و شنیده شود. اما همین تراکتور، بدل به سوژه امنیتی هم شده است!
بنابراین خوانش حوادث حول و حوش بازیهای این تیم، بدون در نظر گرفتن متغیرهای سیاسی و تحولات سیاسی روز، نه تنها بیمعنیست، که تلاشی غرضورزانه برای کتمان حقیقت است.
حوادث اخیر، محمل آذربایجانستیزی ایرانشهریها!
کم نیستند جریاناتی و بسی هم رنگارنگ که این بغرنجی چند وجهی تراکتور را از منشور تک وجهی خود عبور میدهند. از جمله شوونیسم فارس و مبلغان حکومتی، غیر حکومتی و ضد حکومتی تز ایرانشهری، که در نفی و نقض حقوق ملی آذربایجانیها توافقی نانوشته با هم دارند. هر موضوعی که بتوان از چارچوب آن آذربایجان و مبارزات حقطلبانهاش را به چالش و نقد کشید، موضوع مورد توجه این مجموعهی همسان در ماهیت و مختلف در ظواهر است. حوادث اخیر ورزشگاه یادگار امام هم سوژهای جدید برای آنها شد تا به هر طریق ممکن آذربایجان را تحقیر کنند. هویتطلبی آذربایجانی از دید اینان، منشا هر کژی و بحرانیست. همین نیرو هم خواسته یا ناخواسته، برنامه و «توطئهی» نهادهای امنیتی برای سیاستزدایی از استادیوم یادگار امام، در سیاسیترین روزهای سالهای اخیر کشور را از قلم میاندازند و انگشت اتهام را صرفاً به سوی نه فقط «میلتچی»ها که هر آنی میگیرند که از طریق اعلام علاقه به تراکتور همچون نماد هویتی خود ابراز هویت میکنند.
بسیار خب! بیایید دقایقی ما هم همچون ایرانشهریها تمام فکتها و واقعیتها را کنار بگذاریم و فرض کنیم مردم توانستهاند بدون بلیط و به صورت غیر رسمی و غیر قانونی، از سد پنج مرحله گارد انتظامی بگذرند، و مقدار زیادی هم سنگ و بطری آب معدنی با خود همراه ببرند. لغو تصمیم سازمان لیگ فوتبال در عرض دو روز را هم معجزه، یا وحیای برای رئیس آن سازمان بدانیم. از قضا فرض کنیم هوا در آن روز به خصوص جوری بود که مردم به جای شعارهای متداول سیاسی، تصمیم گرفتهاند فحاشی کنند و دلیل این فحاشیها هم هویت ملی آذربایجانی بوده است. حالا سوال: آیا چیزی جز ایدئوژی ناسیونالیستی و شوونیستی حکومت مسلط بر ایران، و صد سال تحقیر ملی آذربایجانیها، زمینهساز تنشهای اینچنینی است؟ حکومتی که حتی تلاشهای فرهنگی خُرد در حراست از هویتهای ملی و قومی برنمیتابد، و با سرکوب خشن، هویت ملی افراد را به موضوعی امنیتی و خطرناک تبدیل میکند، در تحلیل ایرانشهری از حوادث ورزشگاه یادگار امام چه نقشی ایفا میکند؟
تمام این پرسشها، در چارچوبی بزرگتر، در نهایت در مورد مسالهی ملی در ایران و مصادیق مختلف ستم ملی و قومی در ایران نیز معتبراند. به هر روی هر نیرویی مدعی دموکراسی و آزادی، باید در مقابل شکل پاسخ به تبعیض ملی در ایران پاسخ صریح و روشن داشته باشد. این از سنجههای اساسی عیار پیوند این نیروها با دموکراسیست.
مدافعان هویت ملی آذربایجان که خواهان رفع این تبعیض صد ساله در ایرانی دمکراتیک هستند، لازم است با کار روشنگرایانه بکوشند تا تیم محبوب تراکتورسازی نه افزاری برای پیشبرد سیاست گرایشهای استقلالطلب شود و نه آلت دست سپاه و نیروهای امنیتی. در همانحال باید کینهی شوینیستها، ایرانشهریها و مرکزگرایان علیه هویتخواهی آذربایجانیها که از جمله خود را در تحقیر تراکتور نشان میدهد و دیگر مردمان تحت تبعیض ملی کشور را افشا کرد.
هموطنی بنام اقدمی در نوشتار کج و معوجش اعتراف می کند
سپاه و اطلاعات سپاه روی تیمی بنام تراکتور تمرکز داشته و دارد و از این تیم برای اهداف خاصی استفاده کرده و می کند.
ایشان اگر از خود می پرسید چرا سپاه روی این تیم تمرکز کرده و چرا این تیم را پنهانی و آشکارا حمایت کرده و می کند و علت یابی این حمایت را در نوشتارش پی می گرفت شاید آنوقت نوشتارش قابل توجه می شد.
آنوقت شاید دیگر از آورده های تکراری قوم خواهی و قوم گرایانه ی تفرقه افکنانه که هدف همان سپاهیان بود و هست، خودداری می کرد.
اما چه کنیم، بعضی ها عادت دارند بگونه ای مطلب بیاورند که نه سیخ بسوز و نه کباب. اما گاهی وقت ها در خدمت به مستبد بغضی ها اگر کباب شوند اشکالی ندارد.
اگر موضوع اعتراف هموطن اقدمی را مورد توجه قرار دهیم و بخواهیم نکاتی را بیاوریم و بگوئیم:
چرا سپاه روی تیمی بنام تراکتور سرمایه گذاری کرد
و چرا تلاش کرد به این تیم هویت ترکی بدهد(نه آذری).
می توان در مورد چرا ها نکات زیر را آورد:
می دانیم در مبارزات ملی ایرانی،
حقوق شهروندی -که در آن آزادی خواهی و دمکراسی خواهی حرف اصلی را می زند- مطرح و پررنگ است.
و می دانیم برای تحقق حق حقوق شهروندی اگر این سه شهر: اصفهان ، تهران و تبریز در یک نمایش چند میلیونی یک راهپیمایی آرام داشته باشند حاکمیت های مستبد و مستبد پرور می فهمند باید جمع کنند و بروند.
و این را باید گفت
حاکمیت پلید اندیش فعلی که بر کشور حاکم شده است با توجه به تجربیات تاریخی این موضوع را خوب درک کرده است اگر این سه شهر بحرکت در آیند باید بساطش را جمع کند و برود.
وقتی
مردم در دوم خرداد ۷۶ یک شوک ترسناکی به حاکمیت مستبد خواه و مستبد پرور وارد کردند حاکمیت بعد از آن شوک
بسمت مهار این شوک و شوکهای دیگر رفت و فاز جدیدی برای آدرس غلط دادن و تفرقه افکنی بین ایرانیان تعریف و اجرایی کرد.
در این فاز جدیدش در پی به انحراف بردن هر حرکت اعتراضی مردم بود و اهداف مبارزاتی دروغین و غیر واقعی را نیز تعریف می کرد؛
که در این روش جدید ش،
اهداف مبارزاتی که ریشه قوم خواهی داشتند در بین گروهی از مردم با ریشه های قومی ترویج می داد که نهایت کارش تفرقه افکنی بین مردم کشور بود.
با توجه به تجربیات تاریخی
می توان گفت:
بهترین گزینه که می توان بین مردم تفرقه انداخت:
قوم خواهی و قومگرائی است؛
که اگر به آن هم پوشش مبارزاتی داده شود، مستبدین بیشترین بهره را خواهند برد.
تجربه به ما می گوید حاکمیت که روی موضوع قوم خواهی سرمایه گذاری کرده بود توانست در اعتراضات ۸۸ بهره لازم را ببرد؛ حاکمیت در مورد این سه شهر تبریز، اصفهان و تهران
روشی را بکار برد که این سه شهر در یک هدف مشترک ملی ایرانی متحد نشوند. در تفرقه افکنی بین سه شهر:
اصفهان را از خودش می دانست فقط باید
تبریز را بسمت قوم خواهی ترکی می برد که این هدف را پی گرفت و تا حدودی نیز موفق شد؛
وقتی
در سال ۸۸ در تهران نزدیک به سه میلیون که بصورت آرام اعتراض خودش را انجام داد
نه اصفهان حمایت کرد
نه تبریز
که در این شرایط ،
حاکمیت پلید اندیش توانست موضوع را مهار کند و جان سالم بدر ببرد.
در خوزستان هم مردمانی را با قوم خواهی عربی و بختیاری و لری سرگرم کرد و …. بگذریم
اما در این شرایط که می رود یک وحدت ملی ایرانی پررنگ شود و به پیش برود ،
هموطنی بنام اقدمی نوشتار قوم خواهانه ای را ارائه می دهد،اقدام ایشان پرسش برانگیز است.
با تشکر از مسئولین اخبار روز که شرایطى فراهم کردند که بسود نبادل نظر کرد. همچنین با تشکر از آقاى اقدمى که برخلاف رسم حاکم به نظر ها پاسخ داده اند. با اجازه چند نکته را با تکیه به دانش اندکم مطرح میکنم تا شاید گوشه هاى از واقعیت هاى موجود را عیان کند
یک: متاسفانه درصد بزرگى از مردم دیکتاتور شکنجه گر،قاتل، چپاولگر و … خودى را بر غیر خودى ترجیح میدهند. مثلا مردم کردستان عراق حکومت بارزانى و طالبانى و قبیله اشان را بر حکومت غیر کرد ترجیح میدهند، در جمهورى آذربایجان، دیکتاتورى على اف و در ترکیه حکومت فاشیستى اردوغان را با آغوش باز میپذیرند چرا که ابتدا ترک زبان. هستند و ثانیا حس برترى نژادى آنها را ارضا میکنند. کسانى که در ورزشگاه پرچم ترکیه و آذربایجان را هوا میکنند نئونازىست هاى هستند که اگر شرایط آماده شود به کشتار کرد و فارس و غیره با بیرحم. تمام دست میزنند و على اف و اردوغان را که دیکتاتور فاشیست هاى ترک زبان هستند را ترجیح میدهند بهمان صورت که همین چند سال پیش پان ترکیست ها غفارى آدم کش را با سلام و صلوات آورده بودند تا برایشان سخنرانى کند. متاسفانه یا من ندیده ام و یا واقعیت هست که هیچ نیروى مترقى آذرى اى در این مورد و محکوم کردن آن کارى انجام نداده. ایده برترى نژادى از بیخ و بن محکوم هست حال چه فارس باشد چه ترک و چه کرد
٢. بخوبى میدانیم که یکى از شرایط روشنفکر !! بودن در ایران شیفته شاملو و اشعارش بودن هست! حال مهم نیست علاقه به شعر دارند یا خیر. همانطور که همگان میدانند شاملو در زمان اقامتش در آمریکا یکى از بنیان گذاران روزنامه ایرانشهر بود. آیا آقاى اقدمى بر این باور هست که شاملو نظرات جواد طباطباىى (که اصلا نمیشناسم اش) را قبول داشت و طرفدار ناسیونالیسم فارس بود؟ شاملو که هیچ بنى بشرى را قبول نداشت و خود را تنها روشنفکر ایران میدانست! نگاه کنید به مصاحبه هاى شاملو بخصوص قبل از ۵٧
٣. چون ایئولوژى حاکم “فارس-شیعه” فاشیستى هست و باید محکوم شود دلیل بر این نمیشود که ایدئولوژى ” ترک- شیعه” را بفراموشى سپرد و محکومش نکرد. فراموش نکنید که آذربایجان و اصفهان بالاترین افراد را براى نیروهاى کشتار و شکنجه جمهورى اسلامى تامین کردند
۴. نوشته هاى بالا نظرات شخص من هست، میتواند درست باشد و یا غلط و اشتباه. سعى کنیم “حدس” ها و “برداشت” هایمان را در جایگاه واقعیت ها نه نشانیم
شب و روزتان خوش
نادر عزیز؛
آنچه که در تمایل مردم به چپاولگر خودی گفتید، خالی از حقانیت نیست. اما مساله نه الزاماً میل به «چپاولگر خودی» که تمایل به حراست از هویت خودی است. پایهی تمام مبارزات ضد استعماری و مبارزات رهاییبخش ملی هم در همین است. مضاف بر این واقعیت این است که وقتی بخش قابل توجهی از مردم به دلیل اتنیکشان تحت ستم قرار میگیرند و مشهودترین مواجهشان با تبعیض همین است، قاعدتاً چاره را هم در حد اعلای رفع این تبعیض مییابند. به نظرم وظیفهی نیروی سیاسی مترقی در این نقطه، بیان نسبت و رابطهی این تبعیضها با یکدیگر است. نه کتمان یک شیوهی تبعیض.
صمیمانه من از آن «همگان» که نام نشریه شاملو را میدانند نبودم. اما اگر هدف یافتن ریشهی کلمهی ایرانشهر باشد، احتمالاً باید اسناد قدیمیتری را بگردیم. «ایرانشهر» در ادبیات سیاسی امروز ارجاع به اندیشهای سیاسی دارد که عارض شدم.
اما در بند چهارم لازم میدانم چیزی را توضیح دهم. «شیعهی فارس»، پایهی ایدئولوژیک جمهوری اسلامی است و بر اساس همین پایه هم تبعیض اتنیکی و مذهبی موضوعیت پیدا میکند. این ایدئولوژی سلطه، قدرت، نهاد، دستگاه آموزشی و تبلیغی، و تاریخ و ساختار دارد. بنابراین به مثابهی ایدئولوژی مسلط، یکی از ارکان بحران کنونی است. حالا مثلا فلان اندیشهی مذهبی دیگر در ایران «ارتجاعی» نیست؟ حتماً که هست. ولی مبارزه با این دو ارتجاع یکی نیست. چرا که اعتبار سیاسی، و امکانهای اعمال و اجرای آن دو یکی نیست.
اما در مورد اینکه بیشتر نیروی سرکوب از فلان دو استان است، من نظر و اطلاعی ندارم.
زنده باشید
این مقاله از آنجا که موجب اختلاف قومی بین کارگران ایران می شود، مقاله ای ارتجاعی است و عامل خونریزی قومی در آینده است. این حیله موجب قتل عام توده ها در بالکان شد. نویسنده ایرانگرائی و دیکتاتوری رژیم را بهانه کرده است تا از آب گل آلود ماهی بگیرد.
واژه “حقوق ملی آذربایجانی” در مقاله بی نهایت ارتجاعی و ضد بشری است چون فقط بورژواهای استثمارگرند که خواهان جدائی ملی می باشند. جدائی ملی فقط در ذهنیت استثمارگران که به کارگران قوم خود مثل ملک و املاک می نگرند قابل فهم است، فهمی ارتجاعی است. این واژه با واژه اسلامگرائی فرق ندارد. اسلامگرائی برای ملک و املاک کردن کارگر اسلامی است در مقابل کارگر مسیحی و یهودی. صهونیسم هم یعنی ملک و املاک بودن کارگر یهودی. از سلطه قومی بر کارگر خودی شروع میکنند، پس از کسب قدرت به قومهای دیگر حمله میکنند و خودشان که قربانی بودند میشوند ستمگر.
قوم گرائی آذربایجانی و یا هر نوع قومگرائی روند طبیعی افکار کارگران آذری زبان نیست بلکه آشغالی است که سرمایه داران آذری وارد ذهن کارگران میکنند. بجای وارد کردن چنین اشغال ارتجاعی، بهتر است کارگران قومها بجان هم نیافتند و با هم علیه بورژواهای مکار و آدم کش و تفرقه انداز خود مبارزه کنند.
جمهوری اسلامی در پی وحدت اسلامی قومهاست نه قومگرائی. سیاست جمهوری اسلامی شکست خورده است چون نمیتواند جلوی تضاد بین کارگران و سرمایه داران قومها را بگیرد و سرمایه داران آزاد گذاشته شده اند و آنها هم اگر لازم ببینند زهر قومگرائی تزریق میکنند تا حوزهای قدرت خود را شکل بدهند. یک نوع جنگ قدرت بسرمایه داران با جمهوری اسلامی قومگرائی و کدائی طلبی است.
واژه ایرانشهری و سایر ایده های ارتجاعی دیگر برای مهندسی فکری کارگران بمنظور سلطه بر آنها ابداع شده.
باید با هر نوع قومگرائی و اسلامگرائی و هر ایده ای که کارگران را از هم جدا میکند مبارزه کرد. پشت صحنه قومگرائی ها منافع امپریالیستی- سرمایه داری قرار دارد. میخواهند آذربایجان را جدا کنند و به آذربایجان شمالی وصل کنند. این سیاست میتواند سیاست ناتو هم باشد.
برای اینکه مبارزه با جمهوری اسلامی انقلابی باشد باید ضد اقتدارگرائی و ضد سرمایه داری باشد. مبارزه قومی، مبارزه ارتجاعی علیه جمهوری اسلامی است و نباید از آن دفاع کرد.
کامنت جناب نویسنده علیه ستم علیه زنان را باور نمی کنم. نویسنده نشان نداده که مخالف جدائی و مخالف سرمایه داری است. وقتی آذربایجان او آزاد شد، برای حفظ نظام استثمارگرانه سرمایه داری، ستم جنسی و هر نوع تبعیض را حتی مذهبی را، حفظ خواهد کرد، نمونه آذربایجان شمالی و ترکیه و آن رئیس جمهور مکارش است.
سلام عزیزِ ضد قومگرا!
واقفم که بخشی از چپ در ایران، علیرغم وجود اَمارات و پژوهشها و اسناد بسیار، همچنان معتقد است که ستم اتنیکی یا وجود ندارد و یا اگر وجود هم داشته باشد، موضوعیت ندارد. در نتیجه مبارزه علیه آن هم وهمی و ارتجاعی میپندارد. منتها این فهم، در واقعیت انضمامی پایی ندارد. تبعیض اتنیکی در سطوح مختلف در بخشهای مختلف ایران وجود دارد. حواله کردن رفع این تبعیض به روزگار نابودی سرمایهداری، شکلی از مسیانیسمِ چپ است که هر تحولی را موکول به منجی میکند.
اما حالا تمام این مفروضات به کنار. در برخورد با معترضان به ستم اتنیکی چه کنیم؟ همه را سرکوب کنیم تا کارگران از انقلاب ناب منحرف نشوند؟
سرکوب کنیم یعنی چه؟ مگر اسلحه بدست دارید و دارید از من اجازه میگیرید که آدم بکشیم یا نه. من کارگر که اسلحه در دستم نیست. اگر اسلحه در دست شماست و میخواهید آدم بکشید، فارس زبان را نکشید، بورژواهای قوم خود را سرنگون گنید،
آقای نادر اگر به فعالین سیاسی زمان شاه – شیخ مراجعه بکنید همگی خواهند گفت که جو خفقان و اختناق امنیتی همیشه در تبریز خیلی بیشتر از تمام نقاط ایران بود برای مثال سال ١٣۵٨ نشریات گروهها و احزاب غیر رسمی « نشریه کار و یا مجاهد و غیره » بشکل آزاد در تهران و غیره بفروش میرسید و یا حمل میشد ولی در تبریز چند جا بشکل مخفی و زیر میز بفروش میرسید و باید توی نشریات دیگر حمل میکرد ی. اما در رابطه با ایرانشهری بگویم که فکر میکنم شما از نظریات تئوری ساز ها و مبلغین این تفکر بی خبر هستید . این تفکر فاشیستی منکر هر گونه حق و حقوق ملل غیر فارس در ایران است .
رفغ تبعیض صد ساله!!!!! قبل از آن همه چیز گل و بلبل بود
با حکومت قجری و پیش از آن.
یکسانسازی فرهنگی در ایران سیاستی همزاد پهلوی اول است. اساساً پیش از این دورهی تاریخی مفهوم دولت-ملت، و مرکزیتیابی سیاسی یک اتنیک مشخص، موضوعیت ندارد.
بسیار جالب هست که آقاى امید اقدمى انواع و اقسام برش و کج و راست زدن ها را (همچون سیاستمداران) در یک مقاله جا میدهد که تمامى کژى هاى ناسیونالیست-شونیست- نئو نازیستى نعداد زیادى از تماشا گران بى اهمیت جلوه دهد و در مقابل کسانى که همین تفکرى بغایت ارتجاعى و ضد انسانى در آنسو دارند را محکوم کند!
آقاه اقدمر میگوید چندین مسابقه تیم تراکتور را در تبریز و احتمالن جاى دیگرى دیده اند ولى براحتى حکم میدهند که استادیوم تبریز امنیتى ترین هست (ایشان از کجا به این نتیجه رسیده اند مجهول میماند)
تفکر نژاد پرستان وضد ملیت دیگر (این بار فارس ها) در نزد آقاى اقدمى با استفاده چند باره “ایرانشهر” عیان میشود. معلوم نیست که بقولى دم خروس را باور کنیم و یا قسم حضرت عباس را؟ بعبارتى نظر آقاى اقدمى را درباره ایران دمکراتیک که هویت ملى مناطق مختلف ایران را بدیده احترام مینگرد و ارج مینهد را باور کنیم یا ضدیت ایشان با ایران و ایرانشهر (مسلمن ایشان میدانند که منظور از ایرانشهر پهنه وسیع کشور ایران هست نه منطقه فارس زبان ها). جدا از این مسئله آیا آقدمى و همفکران بر این نظرند که رژیم اسلامى حق و حقوقى براى فارس زبان ها قائل هست و یا سرکوب و کشتار وغارتش شامل تمامى ملیت ها میشود (یک نگاه به واقیع کشتار وسیع آزادیخواهان در دهه ۶٠ و همچنین ٨٨،٩۶،٩٨ ، و هم اکنون تاکیدى است بر این واقعیت. گویا هوش و حواس برترى یک ملیت بر دیگران با بقدرت رسیدن حکومت محلى با افراد محلى بیکباره از بین میرود. در همین همسایه مان آیا حکومت حاکم بر اقلیم کردستان کمتر از حکومت مرکزى، حرکت حق طلبانه مردم سرکوب میکند؟ آیا میلیارد ها دلار کمترى در حساب هاى شخصى و فامیلى سرازیر میکند تا حکومت هاى دیکتاتورى مرکز؟ آیا مگر غیر از این هست که اکثر حکومت هاى حاکم بر ایران ترک زبان بودند؟ تنها صفویان و قاجار چند سده در قدرت بودند، ایا کوچکترین خدمتى به مردم آذربایجان کردند؟ خامنه اى،موسوى اردبیلى موسوى تبریزى خلخالى، مشگینى ، حسنى،غفارى و صد ها وحشى دیگر از روساى جمهورى اسلامى بوده و هستند آیا آنها کمتر آذرى را کشته و شکنجه کردند؟ تفکر فاشیستى و نئو نازیستى در بین صرب ها، کروات ها آلمانى ها و غیره با همین تفکرات محکوم برترى یک نژاد برنژاد دیگر شروع شد و مردم ایران تافته جدا بافته نیستند اگر امروز در مقابل این جماعت نایستاد فردا شاهد ترک کشى،فارس کشى، کرد کشى و غیره خواهیم بود
ضمنن آقاى اقدم. واقعیت ها مترادف فارسى فاکت ها هست
دوست عزیزی که با نام نادر نظر دادهاید! سلام!
تلاش میکنم در حدی که نظ شما را فهمیدم بر شفافسازی متن تلاش کنم. امیدوارم مفید باشد. چنانکه از روح نوشتهی من هم برمیآید، به تاکید در رابطه با مسالهی ملی در ایران معتقدم که اولاً این یک گره اساسی در عرصهی سیاست در ایران است و دوماً گشودن این گره جز از راه تشریح و توضیح موضوع و گفتگو پیرامون آن ممکن نیست:
یک- بنده حسب مشاهدات، ادعا کردهام که یادگار امام امنیتیترین استادیوم فوتبال ایران است. حالا مشاهدات من را دور بریزید. آیا استادیوم ورزشی دیگری در ایران سراغ دارید که اولاً هر هفته، یا هر دو هفته یکبار پُر شود و دوماً عمدهی شعارها سیاسی باشند؟ بنده سراغ ندارم. و در ضمن هم میدانم که جمهوری اسلامی با اعتراض سیاسی چگونه برخورد میکند. بنابراین، حتی بدون مشاهدات من هم به سهولت میتوان حدس زد که «یادگار» امنیتیترین استادیوم ایران است.
دو- «ایرانشهر» یک منطقهی جغرافیایی نیست. «ایرانشهر» یک مفهوم سیاسی صورتبندی شده توسط جواد طباطبایی است و درون و بیرون جمهوری اسلامی هواخواهانی دارد. ایرانشهر، مدلی صورتبندی شده برای ناسیونالیسم فارسیست که در وجه اندیشگانی، در دوران پهلوی اول پا دارد و در ایدئولوژی متکی به «فارس و شیعه» جمهوری اسلامی، مجری و مشتری.
سه- آری جمهوری اسلامی در سرکوب «مرز» نمیشناسد. اما این به این معنا نیست که تبعیض و سرکوب برای تمام هموندان جامعه مساوی عمل میکند. تبعیض طبقاتی، تبعیض نژادی، تبعیض جنسی، تبعیض اتنیکی، تبعیض جنسیتی و اَشکال دیگر تبعیض، شبکههایی از تبعیض میسازند که هیچکدام همدیگر را رد نمیکنند. در همان فرمایش شما در مورد «فارسزبان»ها، زنها بیشتر از مردان تحت تبعیضاند. این مسائل روشن است. تبعیض اتنیکی ساختار و تاریخ و قدرت دارد و به سادگی قابل کتمان نیست.
چهار- توجه کنید که ایدئولوژیِ قدرت مستقر «فارس و شیعه» را به طرزی فاشیستی اصل میداند. بنابراین اگر هم اتهاماتی که زدید موضوعیتی داشته باشد، در مورد ناسیونالیسم قوم مسلط است.
ترکها و فارسها و کردها و دیگر اقوام ساکن در محدوده مرزهای ایران یکایک شوونیست هستند و امان از انروز که بر اریکه ی قدرت تکیه کنند. مهربانی هریک از این اقوام محصول ناتوانی اجتماعی و سیاسی ایشان است، وگرنه قومیت کجا ومهربانی.