سه‌شنبه ۱ آبان ۱۴۰۳
سه‌شنبه ۱ آبان ۱۴۰۳

شادمانی چه عیبی داشت – سید علی صالحی

شادمانی چه عیبی داشت
که دزد آمد
برای‌مان پیراهنِ عَزا آورد،
در عوض… آهسته و پاورچین
دریا را از ما ربود وُ
با خود برد.
حالا با دستخطِ این همه ناخوانا
چه کنیم؟!

مُفت، بی‌مَفَر، مجبور
فقط بلدیم شعر بگوییم خلاص،
فقط بلدیم شعر بخوانیم بی‌حواس.

آمده‌ایم آهسته
پاورچین
بی‌پناه
کلمات را یکی‌یکی زیرِ نور می‌گیریم،
مِنگو مِنگو می‌گوییم:
نوشتن… درد است
نوشتن… دشنام است
نوشتن
اشارهٔ ترسیدنِ آدمی
از تنهایِ آدمی‌ست.
و
همین است که بسیاری
بعد از کشفِ کلمه
دیگر رنگِ شادمانی را
ندیده‌اند هرگز.

ای…
در این شرایطِ مایل به عقربِ کور،
انگار خاک در چشمم پاشیده‌اند،
دارم دردها و دشنام‌ها را
دروغکی
با پلک‌های پیر خود پاک می‌کنم
بلکه همسرم خیال کند
کندنِ پوستِ پیاز دشوار است.

در کودکی
دست‌های کوچکِ ما
فقط برای نان و خرما
بالا می‌رفت،
نه کسی دستِ کسی را می‌بست،
نه کسی
حُکمِ بریدنِ دستِ دیگری می‌داد.

با توام… با تو طناب پوسیده!
تو نیز در گرگ و میشِ یکی از همین روزها
بی‌دار و بی‌گره در باد
تنها خواهی ماند.

اين مطلب را به شبکه های اجتماعی ارسال کنيد

https://akhbar-rooz.com/?p=140766 لينک کوتاه

قابل توجه نظردهندگان: از تاريخ 24 مهر 1403 هر کاربر می تواند تنها يک بار به اندازه 900 کاراکتر در زير هر مقاله ديدگاه بگذارد و يک بار نيز حق پاسخگویی به نظرات ديگری که در مورد اظهارنظر او منتشر شده باشد، خواهد داشت. چنانچه از حق پاسخگویی برای ادامه ی نظر قبلی و يا ارايه ی نظر مجدد استفاده شود، منتشر نخواهد شد. بخش ديدگاه به منظور اعلام نظرات در مورد مقالات منتشر شده می باشد و بحث و جدل های خارج از آن برای کاربران محدود شده است. چنانچه خوانندگان اخبار روز نظرات مشروح تری دارند می توانند آن را در قالب مقاله های مستقل برای انتشار ارايه دهند.

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
valli
valli
2 سال قبل

سلام/ ممنون از اشتراک شعر . احساس شاعرانه ای بود که مرا اینگونه به خاطر سپرد. –
———————————————————————-
با پلک‌های پیر خود پاک می‌کنم
کندنِ پوستِ پیازرا که دشوار است .

مُفت، 
فقط شعر بگوییم خلاص،

بی‌مَفَر
فقط شعر بخوانیم بی‌حواس

مجبور
آمده‌ایم آهسته
پاورچین
بی‌پناه
کلمات را یکی‌یکی زیرِ نور می‌گیریم
درد است
نوشتن… 
دشنام است
نوشتن
اشارهٔ ترسیدنِ 
از تنهایِ آدمی‌ست
نوشتن… 
و
همین است که 
پس از کشفِ کلمه
دیگر رنگِ شادمانی را
ندیده‌اند هرگز.

 کودک وار
دست‌های کوچکِ ما
برای نان و خرما
بالا می‌رود.

با توام… 
با تو ای طناب پوسیده!

تو نیز در گرگ و میشِ یکی از همین روزها
بی‌دار و بی‌گره 
تنها خواهی ماند
در باد…

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x