با آغاز شورش و ناامنی سیاسی، مهاجرت مردم شکل میگیرد و اولین گروهی که در شورشها دچار تنگدستی و پریشانی میشوند هنرمنداناند که ناچار از مهاجرتاند که شامل معمار، نقاش، مجسمهساز، نویسنده، شاعر، بازیگر، نوازنده و خوانندهاند. زمانی میشود آن را تبادل فرهنگی دانست که هنرمندان مهاجر حرفی برای گفتن در کشور مقصد داشته باشند و گرنه عمرشان و نبوغشان به تاراج میرود. از رهگذر یک تحقیق تحلیلی – تاریخی، میتوان به این نتیجه رسید که مهاجرت هنرمندان ایرانی بیشتر به دلیل مذهبی و جابهجاییهای دستگاه قدرت و سرکوب حکومت صورت میگرفته است، زیرا هنر زبان مردم در اسارت است.
تا پیش از اسلام از آنجا که آموزههای دینی زرتشت بر بنیاد شادمانی و آبادانی بود و ایران نیز به عنوان امپراتوری و قدرت جهانی دارای امکانات خوبی برای زندگی بود علاوه بر آنکه هنر به شکل وسیعی رشد کرد، از کشورهای دیگر نیز هنرمندان و اهل علم به ایران مهاجرت میکردند. نمونه آنکه ایران مرکز بسیاری از هنرهایی بود که اکنون در سرزمینهای وسیع دیگری نیز میشود دید. هنر ایرانی پیش از اسلام ترکیبی از هنر سومری، بابلی، ایلامی، هخامنشی، یونانی، پارتی و ساسانی بود. این هنرها شامل معماری، مجسمهسازی، موسیقی، داستانپردازی، رقص، نمایش، صنایع دستی بودند. ازاینرو هنوز در بسیاری از هنرهای ایرانی نشانههایی به غایت کهن وجود دارد که در داستاننویسی، نمایشهای خیابانی، نقاشی، موسیقی و هنرهای دستی نشانههای آنها هست. ولی به طور مشخص پس از حمله عربهای مسلمان به ایران هنرمندان زیادی به هند مهاجرت کردند. در دورهی غزنویان با سختگیریهای مذهبی و حملهی مغول بار دیگر هم موجی دیگر از مهاجرت هنرمندان ایرانی شکل میگیرد.
دورهی تیموریان، تیمور با کشورگشاییهای خود عالمان و هنرمندان را از مناطق ایران، آناتولی، شامات و عراق جمعآوری کرد و به سمرقند انتقال داد. در این دوره، سمرقند و هرات به مراکز علمی و هنری تبدیل شدند. عالمان و هنرمندان بسیاری در این شهرها گرد آمدند. با گسترش مناسبات فرهنگی میان ایران و آناتولی به تدریج برخی از عالمان و هنرمندان به عثمانی مهاجرت کردند. حمایت سلاطین عثمانی از مهاجران و اوضاع نابسامان داخلی ایران پس از الغ بیگ، که موجب کاهش حمایتهای مادی و معنوی فرمانروایان تیموری از اهل علم و هنر شده بود، در این مهاجرت نقش موثری داشت. هرچند پیش از این هم، ایرانیان به آناتولی مهاجرت میکردند، این مسئله در دورهی تیموریان با سرعت بیشتری ادامه یافت.
در دورهی صفوی، گروه زیادی از هنرمندان و شعرای ایران به سرزمین هند مهاجرت کردند. اوج این مهاجرتها در دورهی سلطنت شاه طهماسب است. توسعه و تحول هنر و ادب و قطع حمایت از هنرمندان شعرا، و اخراج نقاشان و هنرمندان از کتابخانهی سلطنتی به مهاجرت گسترده اهل علم و ادب و هنر به سرزمین هند انجامید. محیط امن هند به لحاظ سیاسی و اجتماعی و حمایت دربار پادشاه گورکانی هند از هنرمندان و شعرای ایرانی، مهاجرت بیشتر این جماعت را برانگیخت و در پی آن، مکاتب نوین هنری و ادبی در کشور هند به وجود آمد. این مهاجرت در دوران زندیه میتوان گفت که متوقف شد و دلیل آن هم حمایت و توجه پادشاهان دوران زند به هنر و فرهنگ و هنرمندان بود. در دوران زندیه شاهد ثبات و آرامش در کشور و آزادی فکری و در کنار آن رشد و خلق آثار هنری متنوع در ایران را نیز شاهد هستیم.
در آغاز دوران قاجار تا زمان مظفرالدین شاه هم شاهان قاجار توجه ویژهای به هنر داشتند که مهمترین آن توجه ویژه به موسیقی بود. در دربار قاجار تا زمان مظفرالدین شاه شاهد حضور بزرگان به نام موسیقی ایران هستیم که ردیفها و تصانیف موسیقی ایران را در آن زمان به نظم در آوردند و گروههای موسیقی تشکیل دادند و به تربیت شاگردان پرداختند. در دوران پس از آقا محمد خان تا مظفرالدین شاه شاهد ورود سازهای غربی و دانش موسیقی اروپا به ایران هستیم. این اتفاق در نقاشی و داستاننویسی نیز کمابیش اتفاق افتاد.
با آغاز دوران پهلوی هنر و ادبیات تغییرات چشمگیری کردند. زیرا موسسات تمدنی به طور گسترده شکل گرفت. موسسات تمدنی علاوه بر کارخانهها و راه آهن، بیمارستان و بانک و باشگاه شامل موسسات هنری نیز میشد که کتابخانهی ملی موزههای هنری، دانشکدههای هنر (موسیقی، نقاشی، تئاتر و نویسندگی) و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، بنگاههای ترجمه و نشر، آتلیه و نمایشگاههای نقاشی سالنهای متعدد سینما و تئاتر را در برمیگرفت. روحانیت شیعه با گسترش تمامی موسسات تمدنی مخالفت گسترده داشتند و آن را ذیل غربزدگی محکوم میکردند و سوزاندن سالنهای نمایش دست میزدند. از این رو گسترش موسسات فرهنگی در دورهی پهلوی و پایهگذاری وزارت فرهنگ و هنر و گشایش مراکز متعدد نمایشی و هنری و گسترش فضای باز فرهنگی به ندرت شاهد پدیده مهاجرت هنرمندان هستیم.
دردههی ۴۰و۵۰ خورشیدی که دولت به فرهنگ و هنر ایران توجه ویژهای نشان داد، هنرمندان جوانی به عرصه رسیدند که در آینده به نخبگان هنری تبدیل شدند که ناخدای کشتی هنر و فرهنگ ایران در دریای متلاطم دهههای هنرستیز پس از انقلاب شدند. و اگر نبودند این نسل شاید امروز نه از موسیقی ایرانی اثری بود، نه از نه سینما، شعر و داستاننویسی.
عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند
با پایان حکومت پهلوی در ۵۷ مدت کوتاهی تا ابتدای سال ۱۳۵۸ آزادی هنری در ایران شکل گرفت که بیشتر رنگ و بویی تند انقلابیگری داشت، اما عمر آن نیز کوتاه و دولت مستعجل بود و بسیار زود جای خود را به خزان و زمستان سیاه و تاریک و طولانی هنر ایران داد. این دورهی تلخ پر ادبار هنری بیش از ۴۰ سال انجامید و همچنان نیز با شدت ادامه دارد و هر روز هنر که حیاتش به آزادی بسته است بیشتر و بیشتر دولتی و فرمایشی میشود.
در آغاز زمستان بیبهار ۵۷ تمهیدات همزیستی ملی دستخوش اختلاف و درگیری شد و انقلاب اسلامی سبب جنگ همه علیه همه شد. زیرا جمهوری اسلامی اساس خود را بر ایجاد تنفر میان اقشار جامعه و جنگ خودی و غیر خودی نهاد. در زمینهی فرهنگی شکاف عمیق و بزرگی در جامعهی هنری ایجاد کرد به نام هنر طاغوتی و هنر اسلامی. در این راه تمام آثار هنری پیش از انقلاب ذیل نام هنر طاغوتی از چهرهی جامعه پاک شد و تولیدکنندگان این هنر نیز خانهنشین شدند. به قدرت رسیدن حکومت اسلامی تمام نهادهای فرهنگی حاصل تلاش مردم از انقلاب مشروطه بهخصوص پنجاه سال پیش از انقلاب را نابود کرد و بر خرابهی آن کاریکاتوری از نهادهای فرهنگی شکل گرفت که تولیدات آن توجه جامعه را جلب نکرد. مانند سرنوشت کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که در تولید آثار هنری سرآمد بود و مولدان فرهنگی از هر باوری را زیر چتر خود جمع کرده بود، اما طی سالهای پس از بهمن ۵۷ اثری تولید نکردند. حکومت اسلامی عرصهی هنری را از مولدان هنری پیش از انقلاب گرفت و آنها را از عرصهی هنری حذف کردند و تبلیغاتچیها را جایگزین کرد.
مهاجرت ایرانیان به غرب را در این زمان میتوان به دورههای مختلف تقسیم کرد. دورهی نخست از تابستان ۱۹۷۸ شروع شد و تا زمستان ۱۹۷۹ ادامه یافت. اکثر افرادی که در این دوره ایران را ترک کردند به نوعی با رژیم پهلوی در ارتباط نزدیک قرار داشتند (وزرا، مقامات عالیرتبه دولتی، نزدیکان خانواده پهلوی و غیره). این افراد غالباً به همراه خانوادههای خود به آمریکا، فرانسه، آلمان و انگلستان نقل مکان یافتند. کمی پس از این دوره (۱۹۸۲) گروهی از روشنفکران که در گذشته جزء مخالفان حکومت شاه محسوب میشدند، با شکلگیری حکومت اسلامی ایران را ترک کردند و اغلب راهی آمریکا، کانادا و فرانسه شدند.
اوایل دههی ۶۰، با حذف تمام گروههای رقیب و یکدست شدن حاکمیت بعد از انقلاب، گروهی که خواستار حفظ سینما و استفاده از آن در راستای اهداف و برنامههای حکومت اسلامی بودند، دستبهکار شکل دادن سینمای تازه شدند؛ سینمایی که در آن حتی ادامهی فعالیت سینماگران مردِ دوران گذشته هم با تردید روبهرو بود.
محمد بهشتی، از معماران این سینمای تازه که مدیریت نهاد تازه تأسیسی به نام بنیاد سینمایی فارابی را در آن زمان برعهده داشت، در یکی از گفتوگوهای سالهای اخیرش پیرامون حذف بازیگران پیش از انقلاب چنین گفته بود: «این جماعت توبه کردند و ما هم پذیرفتیم که در ایران بمانند و کار کنند. اما بعد دیدیم مگر میشود مخاطب سینما تکتک فیلمهای قبلی را از یاد ببرد؟ به همین خاطر مجبور شدیم تمام مصادیق سینمای قبل از انقلاب را پاک کنیم و درنهایت تصمیم این شد که این افراد کار نکنند.»
از آن پس مهاجرت گروهی هنرمندان آغاز شد تا بتوانند از کشورهای غربی استفاده کنند و بخشی از میراث فرهنگ ایران را حفظ کردند. گروه دیگر کسانی بودند که به تولید خانگی دست زدند. بخش دیگری پس از استحکام جمهوری اسلامی در گوشه و کنار فضایی پیدا کردند و به تولید هنری روی آوردند. در عین حال عطش مردم برای پیوست فرهنگی سبب شد تا مردم از تولیدات هنرمندان خارج از کشور استقبال کنند. بدین ترتیب شکل جدیدی از هنر که هنر در تبعید است شکل گرفت که بازگوی سلیقه و تنوع هنری مردم ایران است که به دور از جنجال، سرکوب و رانتهای حکومتی نشو و نما یافت.
فشار بر هنرمندان ایران در دورههای مختلف متفاوت بوده است
دورهی اول انقلاب فرهنگی که سایهی تاریک آن بر دانشگاهها و انتشاراتیها افتاد، سبب خزان بهار هنر ایران شد و سکوت سردی سایه افکند که تنها صدای زاغان حکومتی سکوت را می شکست.
دورهی دوم که وقایع سالهای ۶۰ – ۶۲ را شامل میشود که در آن تمام صداهای غیر خودی خاموش شدند و تبلیغ برای جنگ و کشته شدن در راه آرمان گنگ و مجعول خمینی یگانه زمینهی هنر فرمایشی بود.
دورهی سوم پس از سال ۶۲ که در عرصهی فرهنگی دهان هنرمندان با سرب پر شد و تک صدایی مطلق به وجود آمد، تربیت هنرمندان دستوری آغاز شد. دیگر چیزی از هنر و هنرمند در ایران باقی نماند و دوران سیاهی در تاریخ ایران برای هنر و فرهنگ ایران رقم خورد که زخم و درد آن تا سالهای طولانی بر پیکر فرهنگ ایران باقی خواهد ماند. پس از خمینی تصور بر این بود که گشایشی در فضای فرهنگی و هنری پیش آمده اما آن نیز مانند گلی از ریشه جدا در آب خیلی زود پر پر شد. دوران قتل درمانی هنرمندان توسط وزارت اطلاعات حکومت آغاز و سبب شد تا هنرمندان زیادی برای یک دهه از سال ۶۸ تا ۷۸ جلای وطن کنند.
پس از وقایع سال ۷۸ و پایان پروژه قتل درمانی، محاکمهی هنرمندان آغاز گشت. حکومت به حربهی زندان و دادگاهی و ممنوع الکار کردن هنرمندان روی آورد که دوران جدیدی از مهاجرت هنرمندان بهخاطر اینکه اجازه کار نداشتند و کارهایشان سانسور و توقیف میشد شکل گرفت. این روند در دورههای بعدی نیز ادامه یافت و مهاجرت هنرمندان زنجیروار ادامه یافت.
مهاجرت هنرمندان ایرانی با روی کار آمدن انقلاب اسلامی همراه بود. مارکو گرگوریان، ژازه تباتبایی، پرویز تناولی، ابوالقاسم سعیدی، عباس عطار، مسعود عربشاهی، ناصر اویسی و سیراک ملکوتیان هنرمندانی بودند که به آمریکای شمالی مهاجرت کردند. لیلی متین دفتری، کامران دیبا، بیژن صفاری و علی مهدوی به پاریس رفتند. بسیاری از هنرمندان تا دو دهه به ایران سفر نمیکردند یا نمایشگاهی نمیگذاشتند. با روی کار آمدن خاتمی موزههای ایران بار دیگر پذیرای آثار تعدادی از آنها شدند.
بسیاری از هنرمندان به دنبال یافتن و حفظ هویت ایرانی خود در جهانی غریب بودند و از عنصر نوستالژی در نگاه به گذشته بهره گرفتند. برخی از آنان در کالیفرنیا به نمایش شکوه ایران باستان پرداختند. حجت الله شکیبا در کارهای خود با نمایش زنان ایرانی در آثار خود آنان را در دورههای مختلف نشان داد. ملیحه افنان هنرمند ایرانی-اسراییلی تاریخ کهن ایران را از دریچهی خاطرههای خانوادهاش به هنگام بودن در ایران به تصویر میکشید. فریدون آو نقاش و گالریدار، تاریخ اسطوره ایران را به تصویر کشید. او برای جستجو در هویت ملی به ریشههای زرتشتی خود و داستانهای شاهنامه بازگشت. در اثار قاسم حاجیزاده نوستالژی تاریخی به فراوانی دیده میشود. حاجیزاده اندکی پس از انقلاب در ایران بود اما در ۱۳۶۷ از ایران مهاجرت کرد.
تعدادی از هنرمندان ایرانی مهاجر کارهای جهان شمولتر و انتزاعی را ارایه دادند. از آنها منیره فرمانفرماییان که از کودکی از نخستین هنرمندان ساکن امریکا بود و در دوران هنری خود از اعضای سرشناس هنری نیویورک بود که با اندی وارهول همکاری داشت. او در کارهای متعددی که آفرید از آیینهکاری و بازتابهای نور در آیینهها بهره گرفت. رویکرد فرمانفرماییان برخلاف انتزاعیگری، متاثر از فرهنگ ایران بود. یکی دیگر از هنرمندان مهاجر کامران یوسفزاده است که کارهایش از دیدگاه عرفانی مولوی متاثر است و پیرو سبک محمد حیدریان است که احساسات عمیق را به تصویر میکشد. سیا ارمنجانی کنکاش در نگرهی هنر ارتباطی، جدا از ریشه قومی در کارهای مفهومی از شناختهترین هنرمندان ایرانی ساکن امریکاست. او پیش از مهاجرت تمرینهای ریز خطاطی را بر لباس میکرد. شیرین نشاط یکی از موفقترین هنرمندان ایرانی در جهان است. وی برای تحصیل به آمریکا رفت و در آنجا ماند. در سفری که به ایران داشت در ۱۹۹۰ کار بر روی عکسهای زنان الله را آغاز کرد.
ادبیات مهاجر
ادبیات مهاجرت در خارج از سرزمینی که خاستگاه اصلی خالق آن است پدید میآید و از یکسو انعکاس مسائلی است که فرد را وادار به مهاجرت کرده است که در پس آن حس ملموس و قوی غم غربت و حب وطن نیز نهفته است- و در سویهی دیگر آن، وقایعی توصیف میشود که در کشور مقصد بر او میگذرد. ادبیات مهاجرت، به زبان اصلی (کشور مبدأ) نویسندهی مهاجر نوشته میشود. این نوع ادبی، شاخهاى بسیار قوى است که به طور گسترده و همپاى ادبیات داخلى پیش رفته و به رشد و بالندگی رسیده است. در ایران ادبیات مهاجرت به صورت امروزی بعد از سال ۵۷ به وجود آمده است.
براى اولین بار داستان «همنوایى شبانه ارکستر چوبها» نوشتهی رضا قاسمى در ایران چاپ شد که از نوع ادبیات مهاجر در بعد از انقلاب است. پس از او نویسندگان دیگرى چون مهستى شاهرخى مقیم فرانسه کتاب «شالى به درازاى جاده ابریشم» را در ایران چاپ کرد و جایزهی نویسندگان و منتقدان مطبوعات را نیز دریافت نمود. اثر مهستى شاهرخى دقیقاً در قالب ادبیات مهاجرت است. از دیگر نویسندگان در این نوع ادبی میتوان به سودابه اشرفی با مجموعه داستان «فردا میبینمت» پرتو نوریعلا با مجموعه داستان «کوتاه مثل من»، کیوان فتوحی با مجموعه داستان «تک نفر»، مهرنوش مزارعی با مجموعه داستان «خاکستری»، خسرو دوامی با مجموعه داستان «پنجره»، روحانگیز شریفیان با کتاب «چه کسی باور میکند رستم»، محمود فلکی با مجموعه داستان «خیابان طولانی»، مرجانه ساتراپی با کتاب مصور «پرسپولیس»، فیروزه جزایری با کتاب «عطر سنبل عطر کاج»، ساسان قهرمان یادکردِ «گسل»، نسیم خاکسار با داستان «بادنماها و شلاقها» اشاره کرد.
از شاخصترین نویسنگان مهاجر، عباس معروفی داستاننویس، نمایشنامهنویس و روزنامهنگار معاصر در ۱۳۳۶در تهران به دنیا آمد. وی تحصیلات خود را در دانشگاه هنرهای زیبای تهران و رشتهی ادبیات نمایشی به اتمام رساند. پس از این موفقیت در سال در ۱۳۶۹ مجلهی ادبی «گردون» را پایهگذاری کرد و به طور جدی به کار مطبوعات روی آورد که شخصیتهای صاحبنامی مانند سمین دانشور، هوشنگ گلشیری، غزاله علیزاده، حورا یاوری، پرویز کلانتری و شهریار مندنیپور در آن قلم زدند؛ اما در سال ۱۳۷۴ مجلهی گردون توقیف شد و زمینه را برای مهاجرت معروفی به آلمان فراهم کرد. او در آلمان مدتی ازبورس «خانهی هاینریش بل» بهره گرفت و پس از آن برای گذران زندگی به کارهای مختلفی روی آورد. مدتی به عنوان مدیر یک هتل کار کرد، «خانهی هنر و ادبیات هدایت» را، که کتابفروشی بزرگی در خیابان کانت شهر برلین است، بنیاد نهاد و به کار کتابفروشی مشغول شد. کلاسهای داستاننویسی خود را نیزدر همان محل تشکیل داد و در حال حاضر نیز از طریق این کارها روزگار میگذراند. معروفی در سال ۱۹۹۷برندهی جایزهی جهانی نویسندگان آزادهی جهان شد و در سال ۲۰۰۱ نیز جایزهی بنیاد انتشارات ادبی فلسفی سورکامپ فرانسه را برای رمان «سمفونی مردگان» تصاحب کرد. آثار معروفی عبارتند از: سمفونی مردگان ۱۳۶۸، سال بلوا ۱۳۷۱، پیکر فرهاد ۱۳۷۴، فریدون سه پسر داشت ۱۳۷۹.
نویسندهی دیگر رضا قاسمی که در ۱۳۲۸در ورنامخواست اصفهان به دنیا آمد. اولین اثر او نمایشنامه کسوف بود که در ۱۸ سالگی نوشت و دو سال بعد در دانشگاه تهران به روی صحنه برد. در سال ۱۳۵۵ جایزهی اول تلویزیون ملی ایران برای بهترین نمایشنامه به اثر او «چو ضحاک شد بر جهان شهریار» تعلق گرفت. او از سال ۱۳۴۹، همزمان با تحصیل در دانشکدهی هنرهای زیبا، به نمایشنامهنویسی و کارگردانی تئآتر پرداخت و آثاری چون «کسوف» و «آمد و رفت» را به صحنه آورد.
نویسندگی و کارگردانی سه نمایشنامهی «اتاق»، « تمشیت»، «ماهان کوشیار» و «معمای ماهیار» هم حاصل فعالیت او در دورهی پس ازانقلاب است. اما شرایط کار برایش سخت شد و در۱۳۶۵ ترک وطن گفت و از آن زمان در فرانسه زندگی میکند. رمان معروف او با نام «همنوایی شبانه ارکستر چوبها» در سال ۱۹۹۶ در آمریکا و در سال ۱۳۸۱در ایران به چاپ رسید و جوایز مختلفی را برای نویسنده به ارمغان داشت. قاسمی، دیدگاهها و تجربیات صریح و مستقیم خود را در موضوع مهاجرت در رمان همنوایی شبانهی ارکستر چوبها، در روایتی شبیه به خاطره، بیان کرده است.
شعر مهاجرت
پس از انقلاب بسیاری از شاعران ایران را ترک کردند، چرا که انقلاب با شاعر مستقل میانهی خوشی نداشت. از جمله نادر نادرپور که در ۱۳۵۹ ایران را ترک کرد ابتدا به پاریس رفت و سپس به لس آنجلس مهاجرت کرد. نادرپور متولد ۱۳۰۸ از نوادگان رضاقلی میرزا بود. در ۱۳۳۱ در سوربن تحصیل کرد و به ایران بازگشت. علاوه بر شعر در موسیقی و نقاشی چیره دست بود. از موسسان کانون نویسندگان بود. در ۱۳۴۳ به ایتالیا رفت و زبان ایتالیایی را فرا گرفت و به ایران بازگشت. از ۱۳۵۱تا ۱۳۵۷ سرپرست گروه ادب رادیو تلویزیون ملی بود و به معرفی نوآوران ادبیات معاصر میپرداخت. شهرت او به خاطر سرودن شعر قم بود. او از پیش از انقلاب با آن مخالف بود و آن را برباد دهندهی دستاورد مشروطه میدانست و آن را انحراف از مسیر آزادی میدید.
دیگر شاعر مهاجر ایران اسماعیل خویی بود که پس از اعدام دوستش سعید سلطانپور در سال ۱۳۶۰ مدتی مخفیانه زندگی کرد و در ۱۳۶۳ به لندن مهاجرت کرد. او در ۱۳۱۷ در مشهد به دنیا آمد و از مخالفان جمهوری اسلامی بود. خویی دکترای فلسفه داشت و شعرهای او رنگی از فلسفه داشت و از این رو بیهمتا است. او فتوای قتل سلمان رشدی را مانند نادر نادرپور محکوم کرد. در ۲۰۱۰ جایزهی ادبی فردریش روکرت را گرفت. اشعار او به زبانهای انگلیسی، روسی، آلمانی، هندی و اکراینی ترجمه شده است.
یکی دیگر از شاعران در غربت سیاوش کسرایی بود در ۱۳۰۵ به دنیا آمد و با منظومهی آرش جاودانه شد. او از پایهگذاران کانون نویسندگان ایران بود و در جوانی به ملیگرایی روی آورد. اما در ۱۳۲۷ عضو حزب توده ایران شد و تا چهل سال از این حزب پشتیبانی کرد. در ۱۳۵۶ در شب شعر انستیتو گوته شرکت فعال داشت. تا پیش از دستگیری اعضای حزب توده در روزنامهی مردم اشعاری در منقبت انقلاب و خمینی میسرود. اما پس از دستگیریهای گسترده ایران را ترک کرد. در ۱۳۶۲ و مدتی در کابل بود. سپس از ۱۳۶۶ تا ۱۳۷۴ در مسکو بود و بعد به وین رفت. از ۱۳۶۵عضو هییت سیاسی حزب توده بود و در ۱۳۶۷ از حزب کنارهگیری میکند.
خوانندگان پاپ ایرانی در غربت
با وقوع انقلاب بسیاری از خوانندگان پاپ که در شوهای تلویزیونی مردم را سرگرم میکردند به خارج از کشور رفتند و با مشقت و تنگدستی مهاجرت موسیقی پاپ را زنده نگهداشتند. از این طرف در ایران نیز مردم با استقبال از موسیقی خوانندگان پاپ ادامهی کار آنها را سبب میشدند. از مشهورترین آنها فریدون فرخزاد بود که با انتقادهای صریح و درست خود از حکومت ایران جایگاه خاصی یافت و بسیار زود هم به دست ماموران حکومت اسلامی به قتل رسد. از دیگر خوانندگان پاپ ویگن، داریوش، ابی، سیاوش قمیشی، معین و بسیاری دیگر هستند که در سالهای ۶۰ با خواندن ترانههای معمول خود و نیز با مضامین انتقادی جایگاه محکمی در میان مردم ایران یافتند. هنرمندان داخلی بسته به حکومت نیز با عنوان هنر لسآنجلسی در پی تحقیر این نوع از هنر بودند و همین اصطلاح بر جرم گوشکنندگان اینگونه موسیقی میافزود.
انقلاب اسلامی با هنرمندان زن ایران چه کرد؟
حافظ چند قرن پیش گفته بود: آسمان کشتی ارباب هنر میشکند
تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم
ظاهراً هنوز درد حافظ تازه است و آنچه که بر او در هفتصد سال پیش میگذشت در قرن بیستم و بیست و یکم هنوز بر ارباب عرصهی هنر از نمایندگان آسمان میرسد. بهویژه بر زنان هنرمند چنان جفایی شد که عرصهی هنر ایران از اساتید هنرمند تهی شد. زیرا نخستین گروهی که جمهوری اسلامی مانع از فعالیت هنری آنها دراوج دوران خلاقیتشان شد زنان بودند. حاکمان پس از انقلاب، بازیگران زن و همکاران مردشان را نمادهایی از دوران گذشته میدانستند و بیمناک از محبوبیت آنها، حضورشان در فضای فرهنگی بعد از انقلاب را نشانهای از ناتوانی جمهوری اسلامی در شکلگیری معیارهای جدید و تداوم دوران گذشته ارزیابی میکردند. پس از احضارها و تشکیل پروندههای قضایی، تقریباً به اکثر بازیگران زن گفته شد که اجازه کار در سینمای بعد از انقلاب را ندارند و اگر قصد ادامه زندگی در ایران دارند، نباید در محافل عمومی حاضر شوند. در مواردی حتی از تعدادی خواسته شد که اموالشان را ببخشند. بنا براین باور هنرمندان و بازیگران زن که پیش از انقلاب رشد کرده بودند به جرم طاغوتی یا دگراندیش بودن و از همه مهمتر زن بودن از عرصهی هنر اخراج شدند.
حذف بازیگران سینمای قبل از انقلاب ایران، با همراهی نسبی (یا دستکم سکوت) جریان معترض و روشنفکری اوایل انقلاب انجام شد. بهویژه روزنامهنگاران ادبیات سینمایی بعد از انقلاب و نشریاتی چون ماهنامه سینمایی فیلم، در این حذفهای دردناک با مدیران فرهنگی همراه بودند. نوع نگاه تحقیرگرانه به آنچه فیلم فارسی خوانده میشد و همچنان نیز در میان گروهی از نویسندگان سینمای ایران جاری است، در همراهی با این حذف و محرومیت نقش داشت.
این موضوع بهویژه با مشاهده محصولات جریان اصلی سینمای ایران که بخش عمدهای از آنها تقلید و بازسازی فیلمهای قبلی و استفاده از تمهیدات سطحی چون تقلید خوانندگان قدیمی و رقص مردان و شوخیهای کلامی جنسی است، بیش از پیش پرسشهای جدی را دربارهی دلایل واقعی حذف بازیگران قدیمی و آنچه به نام سینمای سطحی پیش از انقلاب خوانده میشد، طرح میکند.
اصل این اتفاقات، حذف تقریباً تمام بازیگران زن مهم سینمای قبل از انقلاب، به جز چهرههایی چون پروانه معصومی، شهلا ریاحی، نادره (حمیده خیرآبادی)، مهین شهابی، فخری خوروش و جمیله شیخی بود. از بانوانی که به جرم هنرمند و زن بودن از عرصهی هنر نمایش ایران رانده و ناچار از مهاجرت شدند سوسن تسلیمی، فرزانه تاییدی، مری آپیک و شهره آغداشلو و از نسل جوان گلشیفته فراهانی بودند.
خانم تأییدی یکی از مهمترین استعدادهای بازیگری زن سینما، تئاتر و تلویزیون ایران بود که باوجود حضورش در آثار جدی سینما و تئاتر پیش از انقلاب، از نظر مدیران انقلاب اسلامی اجازهی فعالیت پیدا نکرد و در ۱۳۵۹ با حکم حسن حبیبی از وزارت فرهنگ و هنر اخراج و در ۱۳۶۵عملاً به خارج رانده شد. او در برخی گفت و گوهایش شرح دردناکی را از آنچه بر او رفت بیان کرده است. در یکی از آنها که در کتاب «گریز ناگریزی» در گفتوگو با ناصر مهاجر انجام شده، چنین گفته است: به مرور از درون تحلیل رفته و از درون روحم، روحم خورده میشد. رفتهرفته همهچیز را از ما گرفته بودند و ما را به جایى رسانده بودند که بشکنیم و تسلیم شویم و یا همهچیز را رها کنیم و از زندگى در مملکتمان بگذریم. اول حقوق مرا، کارمند رسمی وزارت فرهنگ و هنر را، قطع کردند. بعد کوشیدند که مرا به همکاری بکشانند. موفق نشدند و اذیت و آزارها شدت گرفت. بعد ممنوعالچهره شدم. تحقیرها و اذیت و آزارهایی که روزمره اتفاق میافتاد. سرانجام او در ۱۳۶۵ ایران را ترک کرد.
هنرمند دیگری که ناچار از ترک ایران شد سوسن تسلیمی هنرمند تاتر و سینما بود. بیشتر کارهای هنری او پس از انقلاب اجازهی اکران نداشت، مانند چریکه تارا، مرگ یزدگرد. او نتوانست بر صحنه تئاتر طاهر شود و سرانجام در ۱۳۶۶ ایران را ترک و به سوئد مهاجرت کرد و در آن کشور توانست چهره هنری موفقی شود و در وزارت فرهنگ و هنر سوید عضو مشاوران تئاتر است. تسلیمی معتقد است در تئاتر و سینمای ایران زن بودن مشکل مضاعف است. او در فیلم باشو غریبه کوچک ناچار بود جوری بدود که بدنش تکان نخورد.
هنرمند دیگری که ناچار از ترک ایران شد شهره آغداشلو بود که دربهمن ۱۳۵۷ و پیش از انقلاب ایران را ترک کرد و به آمریکا رفت و هنرپیشهی موفقی شد. نامزد دریافت جایزه اسکار مکمل زن شد. او در زمان کوتاه هنری خود در ایران با کارگردانان مطرح کار کرد. بانوی نویسنده و هنرمند دیگر مری آپیک است که یکی از هنرمندان فعال ایرانی لسآنجلس در زمینه حقوق زنان نیز هست و آثاری را دربارهی حجاب وسنگسار نوشتهاند. او در ۱۳۵۸ به آمریکا مهاجرت کرد. وی در فستیوال فیلم مسکو جایزهی بهترین زن بازیگر را گرفت. او در فیلم من ندا هستم نقش مادر ندا را بازی کرد. او در فیلم مادران بازی کرد که فیلم، جایزهی اسکار را برد.
یکی دیگر از هنرمندان زن که میتوان گفت به نسل جوان هنرمندان تعلق دارد، خواننده و هنرپیشهی تئاتر و سینما گلشیفته فراهانی متولد ۱۳۶۲ است. در سال ۱۳۸۷، پس از همکاری در یک پروژهی سینمایی آمریکا، مجبور به خروج از کشور شد. او با مهرجویی در صحنهی سینما خوش درخشید و سیمرغ جشنواره فجر تهران را گرفت. پس از مهاجرت در فیلمهایی با هنرمندان مطرح هالیوود بازی کرد که از سوی دولت ایران ممنوع الخروج شد. سپس در فیلم ریدلی اسکات بازی کرد. در تئاتر پاریس در نقش آناکارنینا بازی کرد. او جوایز بسیاری دریافت کرد و چهرهی هنری جهانی شد. در زمینهی دیگری که به زنان هنرمند ایرانی جفای بسیار شد، موسیقی بود. اساتیدی مانند پریساُ، سیما بینا، دلکش، مرضیه، هنگامه اخوان ممنوعالچهره و ممنوعالکار شدند که بسیاری از آنها ایران را ترک کردند. در بخش موسیقی پاپ نیز بسیاری ایران را ترک کردند و آنان که ماندند در فقر و گمنامی درگذشتند. بسیاری از بانوان خواننده ناچار به ترک ایران شدند مانند سوسن که با خواندن در کابارهها شهرت پیدا کرد اما چون درآمد خود را صرف کمک به مستمندان میکرد پس از انقلاب دارایی نداشت که بتواند زندگیاش را بگذراند . به این دلیل در عروسیها و محفلهای خصوصی آواز میخواند. که دوبار در عروسی دستگیر و به ۷۴ ضربه شلاق محکوم شد و پس از آن ناچار ایران را از راه کوههای ترکیه ترک کرد و در ۱۳۸۳ در تنگدستی در گذشت. خوانندگان مشهور دیگری هم پس از انقلاب ایران را ترک کردند. از آنها مهستی، هایده، لیلا فروهر، شهره و گوگوش بودند. اینان که از خوانندگان پاپ بسیار محبوب ایران بودند به جرم طاغوتی بودن ناچار از ترک ایران شدند. اما ارتباط مردم ایران با خوانندگان پاپ با نوارهای کاست و بعدها نوارهای ویدیو حفظ شد. نوارهایی که داشتن آن برای جوانان آن زمان جرم بود و شلاق و جریمه داشت.
سرنوشت تلخ هنرمندان مهاجر از حوصلهی یک مقاله خارج است و رنج و تلخی که آنان در غربت با تنگدستی و دشواری عمر را سر کردند شایستهی کتابی است همه جانبه. اما این کفی از دریای ناکامی هنرمندان ایرانی است که با انگهای چون طاغوتی، هنر مبتذل، لسآنجلسی، فاسد و بدکاره از کشور رانده شدند. در نتیجه جا باز شد برای هنر فرمایشی و مجیزگو که مقبولیت مردمی نیز ندارد. سرگذشت تلخی که حکایت از سترون و یکدست شدن هنر حکومتی است.