غروب بود که آمدی
ومن همه ی دارایی ام را
در ساک گذاشته بودم
و آماده ی سفر
چیزی برای تقدیم به تو نداشتم
لقمه ای نان و پنیر
و کاسه ای آب
که تو هیچکدام را دوست نداشتی
فرشِ قرمز
در بساطِ من راهی نداشت
و غزل های من
در مرام تو ،بی ارزش
آه شیرین ! شیرین !
بارگاهِ خسرو پرویز را
از کجا برایت تهیه کنم
من که تمامِ عُمر
جز این دفترِ نا قابل
چیزی در بساط نداشته ام
در محفلی که از شعرِ بیدل
بی تفاوت می گذرند
شاعر شدنِ من هم
بی ارزش ترین کالای زندگی است
امّا باور کُن
تا پیش از دیدن تو
معنای عشق را
به این روانی
نفهمیده بودم
کریم سهرابی