بنشین، منا! به گوشه ی خویش وخیال کن!
گرمِ خیال ورزی خود باش و حال کن!
هر دلخوشی که بر تو حرام آمد از فقیه،
دارووَشی شناس اش وبر خود حلال کن!
انگار کن ملال نشان از خُماری است:
با این گُمانه، می خور و دفعِ ملال کن!
پرواز در خیال مگو کارِ پیر نیست:
چشمانِ خود ببند و ز دستان دو بال کن!
گر زاید از خیالِ تو هر زشت و بد، چه خوب:
ور این حقیقتی ست، خیال اش خیال کن!
زیباست مار اگر، مزن اش بوسه بر دهان:
تنها همین نظاره ی آن خطّ و خال کن!
چندان که یاد، همچو خیال، است رامِ تو،
نه یادِ مرگِ خود، نه خیالِ زوال کن!
بنگر که کارِ شعر کنی در خیالِ خویش:
هر کار می کنی، همه، بر این روال کن!
زافراسیاب خامنه ای ساز در خیال؛
هم رستمی ز خویش، از این پیرِ زال، کن!
راهِ تکامل است به گیتی دراز و دور:
انگاره ای از آن به ستیغِ کمال کن!
وانگار کن شده ست زمین سر به سر بهشت:
مطلب دمی خوش است، خیالی محال کن!
هفتم آذرماه ۱۳۹۸، بیدرکجای لندن