روایت است در اواخر عهد موسولینی دیکتاتور اسپانیا، که کسب و کار دسته هائی از شبه نظامیان سکه بود، آرتوکوسلر نوشته است :
…در همان جا و در همان روزگار، عابری در خیابان زیر کامیونی که دنده عقب حرکت می کرد رفت و کشته شد. رهگذران و تماشاگران هر چه فریاد زدند آقا آقا آقا! راننده اعتنائی نکرد. وی انتظار و عادت داشت که -او- را -فرمانده- خطاب کنند.
و، چنین است در دوران زمام داری جمهوری نکبت اسلامی، این تفخر کذائی بجای تفکر علمی و معرفت انسانی، چون موریانه ای در داخل توسط خریداران مدارک قلابی در خیابانهای منتهی به دانشگاه تهران و در خارج از ایران، نیز توسط عده ای که در کشورهای بیشرفته و دموکراتیک زندگی می کنند، اما در اساس افکار شان، همان افکار رایج در نظام نکبت جمهوری اسلامی است، برای برتری و گمراهی اقشار پائینی و میانی جامعه ، یک نوع رانت طبقاتی قدرت طلبانه را پیرامون خود خط کشی کرده اند.
در غرب، زادگاه مدارک و مدارج دانشگاهی ،اختراعات علمی ،رنسانس و انقلاب صنعتی, اشاره به افرادی در رده کارل مارکس, آلبرت آنشتین، ولادیمیر لنین ،برتراند راسل، زیگموند فروید، فویرباخ، آلفرد نوبل، هنری گرونوالد، کاترین گراهام ،اولاف پالمه ، و چنین شخصیت هائی با عناوین دکتر ،مهندس می تواند بسیار طنزآمیز ،بیگانه و حتی تحقیر آمیزباشد. در اروپای پیشرفته و در کشورهای دموکراتیک، درجه دانشگاهی افراد را نه در همه جا، بلکه در بعضی مراسم های تشریفاتی پس از اسم آنان و به اختصار می آورند و آنهم نه قبل از نام آنان ! در فرهنگ حاکم بر جمهوری نکبت اسلامی و فرهنگ حاکم بر اکثریت مطلق افراد به اصطلاح -الیت- اپوزیسیون ،چنین القابی که نشانه خود بینی ,کمبود فضل و دانش ،بی مرامی وبرتری طبقاتی کذائی است، چنان گسترده شده که برای، کارمند، کارگر، کاسب جائی و اعتباری نیست!
بر اساس اصول معرفت علمی ،عنوانی که از یک تخصص میآید، طبیعی است که در جایگاه خودش استفاده شود. کسی که پزشک است در خانه و در روابط زناشویی اش طبیب نیست و یک مهندس حفاری قطعا در سوپرمارکت و نانوایی محل مهندسی نمیکند؛ کسی که شاعر است وقت شعرخوانی طبابت نمی کند ، فردی که در تلویزیون در باره یک موضوع مثلا فقر اجتماعی یا سیاست فلان و اقتصاد بهمان، گفتگو می کند، دکتر و مهندس نیست بلکه یک صاحب نظر است و بس! وقتی جمعی اطلاعیه ای را صادر می کنند نوشتن چنین القاب کذائی و عقده گشا برای تعدادی از اسامی بیانیه به معنی برتری طلبی بر دیگر امضا کنندگان است!! عنوانهای کذائی در جامعه ما چنان کارکرد دارند که از یک سو خود صاحبان عناوین به کاربردشان دامن میزنند و از دیگر سو، دیگران به غلط و با باور این که فرد ستایش یک احترام متفاوت و ویژه دارد ، شکلی افراطی به آن میبخشند. به تاریخ اجتماعی کشورمان نگاه کنیم. امیر کبیر، ستار خان ،باقر خان ,مصدق ،ملک الشعرای بهار، احمد کسروی ,ایرج میرزا ,صادق هدایت ,احمد شاملو ، سعدی حافظ ,دهخدا ،جزنی ، احسان طبری و… که به تنهائی جز مهمی از تاریخ نوشتاری و شفاهی ایران هستند، و نیز بسیاری از بزرگان علوم اجتماعی و سایر علوم در ایران، نه بیشوندی داشتند و نه پسوندی که برای آنان فخر و برتری طلبی بر دیگران ایجاد کند! اضافه هم شود که ،تعدادی از این بزرگان ،حتی مدرک دبیرستانی و دانشگاهی نیز نداشتند، اما در سواد اجتماعی و مردمداری و گشودن پیچیده گیهای زندگی اجتماعی و ایجاد ارتباط با تمام اقشار جامعه استاد بودند.
زنده یاد محمد علی جمالزاده، نیز، در داستان -فارسی شکر است- با نثری روان به سبک دیگری به این معضل اجتماعی کنونی جامعه ایرانی پرداخته است . وی نوشته : اول چشمم به یک نفر از آن فرنگیمآبهای کذایی افتاد که دیگر تا قیام قیامت در ایران نمونه و مجسمهٔ لوسی و لغوی و بیسوادی خواهند ماند و یقینا صد سال دیگر هم رفتار و کردارشان تماشاخانههای ایران را (گوش شیطان کر) از خنده رودهبر خواهد کرد. آقای فرنگیمآب ما با یخهای به بلندی لولهٔ سماوری که دود خط آهنهای نفتی قفقاز تقریبا به همان رنگ لوله سماورش هم درآورده بود در بالای طاقچهای نشسته و در تحت فشار این یخه که مثل کندی بود که به گردنش زده باشند در این تاریک و روشنی غرق خواندن کتاب رومانی بود. خواستم جلو رفته یک «بن جور موسیویی» قالب زده و به یارو برسانم که ما هم اهل بخیهایم ولی صدای سوتی که از گوشهای از گوشههای محبس به گوشم رسید نگاهم را به آن طرف گرداند و در آن سه گوشی چیزی جلب نظرم را کرد که در وهلهٔ اول گمان کردم گربهٔ براق سفیدی است که بر روی کیسهٔ خاکه زغالی چنبره زده و خوابیده باشد ولی خیر معلوم شد شیخی است که به عادت مکتب دو زانو را در بغل گرفته و چمباتمه زده و عبا را گوش تا گوش دور خود گرفته و گربهٔ براق سفید هم عمامهٔ شیفته و شوفتهٔ اوست که تحتالحنکش باز شده و درست شکل دم گربهای را پیدا کرده بود و آن صدای سیت و سوت هم صوت صلوات ایشان بود.
رمضان مادر مرده که از فارسی شیرین جناب شیخ یک کلمه سرش نشد مثل آن بود که گمان کرده باشد که آقا شیخ با اجنه و از ما بهتران حرف میزند یا مشغول ذکر اوراد و عزایم است آثار هول و وحشت در وجناتش ظاهر شد و زیر لب بسماللهی گفت و یواشکی بنای عقب کشیدن را گذاشت. ولی جناب شیخ که آروارهٔ مبارکشان معلوم میشد گرم شده است بدون آن که شخص مخصوصی را طرف خطاب قرار دهند چشمها را به یک گله دیوار دوخته و با همان قرائت معهود پی خیالات خود را گرفته و میفرمودند: «لعل که علت توقیف لمصلحه یا اصلا لا عن قصد به عمل آمده و لاجل ذلک رجای واثق هست که لولاالبداء عما قریب انتهاء پذیرد و لعل هم که احقر را کان لم یکن پنداشته و بلارعایهالمرتبه والمقام باسوء احوال معرض تهلکه و دمار تدریجی قرار دهند و بناء علی هذا بر ماست که بای نحو کان مع الواسطه او بلاواسطهالغیر کتبا و شفاها علنا او خفاء از مقامات عالیه استمداد نموده و بلاشک به مصداق مَن جَد وَجَدَ به حصول مسئول موفق و مقضیالمرام مستخلص شده و برائت مابین الاماثل ولاقران کالشمس فی وسط النهار مبرهن و مشهود خواهد گردید…»رمضان طفلک یکباره دلش را باخته و از آن سر محبس خود را پس پس به این سر کشانده و مثل غشیها نگاههای ترسناکی به آقا شیخ انداخته و زیرلبکی هی لعنت بر شیطان میکرد و یک چیز شبیه به آیهالکرسی هم به عقیدهٔ خود خوانده و دور سرش فوت میکرد و معلوم بود که خیالش برداشته و تاریکی هم مدد شده دارد، زهرهاش از هول و هراس آب میشود. خیلی دلم برایش سوخت.
… رمضان ،فلک زده که دلش پر و محتاج به درد دل و از شیخ خیری ندیده بود چاره را منحصر به فرد دیده و دل به دریا زده مثل طفل گرسنهای که برای طلب نان به نامادری نزدیک شود به طرف فرنگیمآب رفته و با صدایی نرم و لرزان سلامی کرده و گفت: «آقا شما را به خدا ببخشید! ما یخه چرکینها چیزی سرمان نمیشود، آقا شیخ هم که معلوم است جنی و غشی است و اصلا زبان ما هم سرش نمیشود عرب است. شما را به خدا آیا میتوانید به من بفرمایید برای چه ما را تو این زندان مرگ انداختهاند؟»
به شنیدن این کلمات آقای فرنگیمآب از طاقچه پایین پریده و کتاب را دولا کرده و در جیب گشاد پالتو چپانده و با لب خندان به طرف رمضان رفته و «برادر، برادر» گویان دست دراز کرد که به رمضان دست بدهد. رمضان ملتفت مسئله نشد و خود را کمی عقب کشید و جناب خان هم مجبور شدند دست خود را بیخود به سبیل خود ببرند و محض خالی نبودن عریضه دست دیگر را هم به میدان آورده و سپس هر دو را روی سینه گذاشته و دو انگشت ابهام را در سوراخ آستین جلیقه جا داده و با هشت رأس انگشت دیگر روی پیش سینهٔ آهاردار بنای تنبک زدن را گذاشته و با لهجهای نمکین گفت: «ای دوست و هموطن عزیز! چرا ما را اینجا گذاشتهاند؟ من هم ساعتهای طولانی هر چه کلهٔ خود را حفر میکنم آبسولومان چیزی نمییابم نه چیز پوزیتیف نه چیز نگاتیف. آبسولومان آیا خیلی کومیک نیست که من جوان دیپلمه از بهترین فامیل را برای یک… یک کریمینل بگیرند و با من رفتار بکنند مثل با آخرین آمده؟ ولی از دسپوتیسم هزار ساله و بی قانانی و آربیترر که میوهجات آن است هیج تعجبآورنده نیست. یک مملکت که خود را افتخار میکند که خودش را کنستیتوسیونل اسم بدهد باید تریبونالهای قانانی داشته باشد که هیچ کس رعیت به ظلم نشود. برادر من در بدبختی! آیا شما اینجور پیدا نمیکنید؟»
رمضان بیچاره از کجا ادراک این خیالات عالی برایش ممکن بود و کلمات فرنگی به جای خود ،دیگر از کجا مثلا میتوانست بفهمد که «حفر کردن کله» ترجمهٔ تحتاللفظی اصطلاحی است فرانسوی و به معنی فکر و خیال کردن است و به جای آن در فارسی میگویند «هرچه خودم را میکشم…» یا «هرچه سرم را به دیوار میزنم…» و یا آن که «رعیت به ظلم» ترجمهٔ اصطلاح دیگر فرانسوی است و مقصود از آن طرف ظلم واقع شدن است. رمضان از شنیدن کلمهٔ رعیت و ظلم پیش عقل نافص خود خیال کرد که فرنگیمآب او را رعیت و مورد ظلم و اجحاف ارباب ملک تصور نموده و گفت: «نه آقا، خانه زاد شما رعیت نیست. همین بیست قدمی گمرک خانه شاگرد قهوهچی هستم!»
جناب موسیو شانهای بالا انداخته و با هشت انگشت به روی سینه قایم ضربش را گرفته و سوت زنان بنای قدم زدن را گذاشته و بدون آن که اعتنایی به رمضان بکند دنبالهٔ خیالات خود را گرفته و میگفت: «رولوسیون بدون اولوسیون یک چیزی است که خیال آن هم نمیتواند در کله داخل شود! ما جوانها باید برای خود یک تکلیفی بکنیم در آنچه نگاه میکند راهنمایی به ملت. برای آنچه مرا نگاه میکند در روی این سوژه یک آرتیکل درازی نوشتهام و با روشنی کور کنندهای ثابت نمودهام که هیچ کس جرأت نمیکند روی دیگران حساب کند و هر کس به اندازهٔ… به اندازهٔ پوسیبیلیتهاش باید خدمت بکند وطن را که هر کس بکند تکلیفش را! این است راه ترقی! والا دکادانس ما را تهدید میکند. ولی بدبختانه حرفهای ما به مردم اثر نمیکند. لامارتین در این خصوص خوب میگوید…» و آقای فیلسوف بنا کرد به خواندن یک مبلغی شعر فرانسه که از قضا من هم سابق یکبار شنیده و میدانستم مال شاعر فرانسوی ویکتور هوگو است و دخلی به لامارتین ندارد.رمضان از شنیدن این حرفهای بی سر و ته و غریب و عجیب دیگر به کلی خود را باخته و دوان دوان خود را به پشت در محبس رسانده و بنای ناله و فریاد و گریه را گذاشت…!
در جهان عصر شبکه های مجازی، نوجوان ۱۵ ساله ای مثل گرتا تونبرگ در جمع سیاستمداران جهان ،سازمان ملل را به چالش می کشد با زبان ساده و کودکانه گفت: «من نباید اینجا باشم بلکه باید آنسوی اقیانوس در مدرسه میبودم. با وجود آن که شما باید برای ما جوانان امید به ارمغان میآوردید، اما با حرفهای تو خالی تان،کودکی و رویاهای مرا دزدیدهاید.» ؟ هزاران نوجوان ،جوان و میانسال روزانه ،هزاران خبر و گفته های خبری را چنان با مهارت در قالب طنز ،لطیفه ،شعر و نثر انتقادی در می آورند که اخبار و رویدادهای روز جهان را به بهترین شکل عامیانه اش به دیگران منتقل می کنند و هر نوع دسته و گروهی از مخاطب را خیلی سریع مجذوب پیام منتشره می کنند. در حالی که حضرات مکتب نرفته ولی مدرک گرفته از هر چه که دل تنگ شان می خواهد می گویند ،ولی دریغ از یک نبوغ ،ابتکار و حرف تازه!!
-اعدام نکنید-! بدون هیچ بزرگنمائی خیلی ساده، کوتاه،جامع و مفید و برخاسته از یک تصمیم آنی،چنان تاثیر می گذارد و میلیونها نفر را در یک مقطع کوتاه زمانی بهم پیوند می دهد ،که موجب می شود نظام مستبد جمهوری نکبت اسلامی را به عقب نشینی وادار می کند! نه مهندسی ،نه کارشناسی و نه دکتری پسوند و بیشوند آن قرار نداشته اند!
در شبکه های مجازی ایرانیها ، با استفاده از عناوین کذائی دکتر، مهندس،پروفسور،رکورد زده اند. جمهوری نکبت اسلامی بسیار حساب شده و هوشمندانه و به شیوه دوران قاجار ،علم را بازاری کرد و برای کسب مدارک آن ،دکانهای زیادی را تاسیس و شعبه های آن را نیز در خارج از کشور ، راه اندازی و گسترش داد .ملاها، همان فرهنگ منحط دوران قاجاریه را که خود در ترویج آن نقش بسزائی داشتند ،بار دیگر وارد جامعه کنونی ایران کردند. روایت است ،امیرکبیر، القاب و عناوین فرمایشی را موجب زیانهای اجتماعی میدانست و در نامیدن دیگران به گفتن واژه “جناب” اکتفا میکرد، حتی نسبت به مقام صدارت!. امیرکبیر در موقعی به صدارت رسید که ساختار اداری و دیوانسالاری کهنه و پوسیده عصر ناصری جز غارتگری، عدم شایستهسالاری ،تجاوز به حقوق مردم ،رشوه، چاپلوسی، تملق، شکل و نتیجه دیگری نداشت.
دیدگاه متخصصان علوم اجتماعی بر این اصل دیگری نیز استوار است که، در جامعه تودهای، افراد به دلیل ضرورت نیاز به انجام امورشان ، از سر اضطرار به صاحب کار و صاحب منصب ،القابی کاذب را الصاق مینمایند. نفوذ این لقب چاپلوسانه بر مخاطب در مواقعی راهگشا بوده و به حل و انجام امور انجامیده است .اپیدمی القاب کاذب به یک عادت ضد ملی تبدیل شده است.این بده بستان لقب، به واقع نماد و نشانهی فساد نیز هست و مسئول پاسخگو از باج کلامی، پس از بهره و لذت روانی به انجام سریعتر کار مبادرت میورزد. در چنین جامعهای افراد و بوروکراسی نیز از وضعیت سالم کاری برخوردار نیستند و فساد مالی در این سیستم مشروعیت مییابد.
از منظر صاحبنظران علوم اجتماعی،القاب “استاد”، “دکتر” “مهندس” و … نیز به گونهای فرهنگیتر ،نشان میدهد که افراد چگونه برای کسب رانتهای متعدد و همچنین تسلط بیشتر بر مخاطبان خود ، به تحریک افراد پرداخته تا با افزایش افرادی که این لقب را به او الصاق میدهند به ارضای خودشیفتگی خود نیز می پردازند. این افراد با حضور در رسانهها این معضل را گسترهی بیشتری میبخشند و همانقدر به جامعه و اخلاق اجتماعی لطمه میزنند که یک قاتل و یا بزهکار به دیگران صدمه وارد میسازند و چه بسا قاتل و بزهکاران، معلول فساد گفتمان رسمی و یا نخبگان استاد نما و دکتر نما نیز باشند!
از بذل توجه و پی گیری و پاسخگویی شما سپاسگزارم.
آقای خسرو گرامی،ممنون از توجه شما! موسولینی دیکتاتور ایتالیا بود. در این مطلب منظور ژنرال فرانکو دیکتاتور اسپانیا است که متاسفانه در بازخوانی مطلب به آن توجه نشد!
موسولینی دیکتاتور اسپانیا!!!