چیزی در تنت
شبیه اِژگِل
شبیه متان و ذغال سنگ و طبس
می پیچد
سرگردانِ جغرافیایی سرد و خاموش.
*
آرام اکنون
از شهر وهمزده ی سرگردان
دور می شوی، دور!
به قعرِ معدنهای سوگوار می رسی
به ریه های سرب و خاکستر
به اندرونهای تاریک بی پنجره!
نفس بکش عمیق و بلند
بیرون بده اندوهِ کرانه و قرن را
آهی به بلندای غزه!
*
اکنون پرسش جادوانه ی بقا
بگو هااا!؟
آخ، چرک کرده زبانت از ترس
از بارِ ناگفته ها، سفید و سنگین است!
صد بار گفتمت
شقایق از سرخی، هستی می گیرد.
*
گوش کن اینک، ریزش آب از صخره
دخترانِ چشمه، تنِ آب می شویند
آرام،
از پهلوی راست به چپ!
از کران تا به کران، در وسوسه ی دریا
ماهیان ریز، آشوب بر چشمه می ریزند
اکنون دست هایی به گِل، سرِچشمه می گیرند
خوابی یا خمار؟
صیادان، تور وصله می کنند
تپش ات آسوده، سینه ات خالیست؟
باری، تا روزگار اینست
سلامت را در خشم و اندوه باید جُست!
*
گازرانِ باد، الیافِ رنگ رنگِ نیرنگ و ابتذال
بر طنابی از قطب تا قطب آویزان.
چون کوره ی آهنگران اکنون
گدازه ی بازدم،
بدم بی پروا، گرم و پرشتاب
که زبانه در پنبه ی الیاف تماشا دارد.
*
آسوده!
این شبیخون اضطراب است در خون
بگذار نفسی تازه کند زمان
آنگاه
دستی گستاخ بسوی میوه ی بلوغ
در چشم اندازِ پس از آشوب،
با سپیده، نگاهت را ضد عفونی کن
تا شهر را بیهوش،
بر سراب ویران شده بخوابانیم وُ
نبض، جراحی کنیم.
*
آتلانتا، اکتبر ۲۰۲۴
divanpress.com
مرضیه شاه بزاز