بیانیهای با سرنوشتهی “برای صلح، آزادی و دموکراسی جنگ در خاورمیانه را متوقف کنید……” ابتدا به تاریخ ۱۴ مهر ۱۴۰۳ همزمان در برخی از رسانههای گروهی از جمله “اخبار روز” و “عصر نو” و سپس به تاریخ ۱۹ مهر ۱۴۰۳ بار دیگر در “عصر نو” با امضاء برخی از “دانشگاهیان، هنرمندان، نویسندگان و کنشگران سیاسی و مدنی” (به نقل از “عصر نو”) درج شد.
از سرنوشتهی بیانیه چنین برمی آید که این نیز مانند دیگر بیانیههائی که تا کنون گروهها، سازمانها و دیگر نهادهای ضد جنگ اپوزیسیون جمهوری اسلامی صادر کردهاند، خواهان آنست که “حرف دل” جمع وسیع دلنگرانان و معترضین به جنگافروزیهای اسرائیل و ایران و امیدواربه پایان دادن به تهدیدات جنگی تمام عیار و “صدای سومی” که از همراهی با جمهوری اسلامی و اسرائیل پرهیز دارند بوده و بدین جهت از طرح مباحث تحلیلی غیرضروری و مورد مناقشه دربارهی بحران منطقهی خاورمیانه پرهیز خواهد کرد. با نگاهی به آمدههای این بیانیه در مییابیم که چنین نکردهاند.
۱- از بیانیه: ” درآستانهی سالگردِ حملهی تروریستی حماس به اسرائیل…”
* – آیا به گمان این بیانیه هر حملهی علیه اسرائیل همانطور که اسرائیل و حامیاناش میگویند “حملهی تروریستی” است؟ آیا امضاءکنندگان این بیانیه اعتراض و حملهی اشغالشده علیه اشغالگر (در این مورد مسلحانه) را “حملهی تروریستی” میدانند؟ چنانچه آری، آیا نگاهی به قطعنامه ۳۸/۱۷ مجمع عمومی ملل متحد که به “حق مردم برای تعیین سرنوشت” خود اشاره داشته و میگوید: “تأکید بر مشروعیت مبارزهی مردم برای استقلال، تمامیت ارضی، وحدت ملی و رهایی از سلطه استعمار، آپارتاید و اشغال خارجی با تمام ابزارهای موجود، از جمله مبارزه مسلحانه” (بدون سخنی در مورد باورهای مبارزین) انداختهاند؟ آیا اعتراض مسلحانهی بومیان در برابر اشغالگران اروپایی، آسیائی و آمریکائی/ از سیاهان آفریقای جنوبی علیه مهاجران اروپایی گرفته تا مقاومت الجزیره در برابر اشغال فرانسه/ ویتنامیها در برابر اشغال ژاپنیها و آمریکائیها/ ایرلندیها در برابر انگلستان/ بومیان قارهی “آمریکا” علیه اشغالگران اروپائی تا هستههای مقاومت فرانسویها (پارتیزانها) و سایر کشورهای اروپایی در دوران اشغال نازیها و… را نیز “حملههای تروریستی” میدانند؟
در نوشتهای دیگر به این موضوع پرداختهام.
۲- از بیانیه: “رجزخوانیها و ماجراجوییهای بنیادگرایانِ حاکم بر ایران و متحدان منطقهای آن برای نابودی اسرائیل” (بنا به بیانیه “متحدان” همان حماس و حزبالله هستند)
* – در اینجا روشن نیست که منظور بیانیه از “نابودی اسرائیل” چیست. چنانچه منظور نابودی فیزیکی یک کشور باشد که این عملی نیست واز بین بردن یک کشور با هیچ منطقی خوانائی ندارد. شاید منظور “نابودی” باورهای حاکمان بر یک کشورو مردمانشان (درآلمان فاشیسم و در اسرائیل صهیونیسم) باشد که در اینصورت بر هیچکس پنهان نیست که مبارزه با صهیونیسم پارهی جداناپذیری از مبارزه علیه آپارتاید حاکم بر فلسطین اشغالی بوده و هست. شاید هم منظور از “نابودی اسرائیل”، “پاکسازی کشور از ساکنین آن” (این عبارات تبلیغاتی بیمایهی بیش از ۷۵ سالهی اسرائیل و حامیانشان) توسط حماس و حزبالله باشد، که در اینصورت بد نیست در زیر نگاهی به گفتههای آنان بیاندازیم:
“با این حال، حماس بدون کوتاه آمدن در مخالفت خود با رژیم صهیونیستی و بدون چشم پوشی از حقوق فلسطینیان، تشکیل یک کشور کاملاً مستقل و “متکی به خود” (sovereign) فلسطینی با پایتخت بیت المقدس در راستای مرزهای ۴ ژوئن ۱۹۶۷ و بازگشت پناهندگان و آوارگان به خانه هایشان که از آنجا اخراج شده اند را با اجماع ملی قبول دارد.” (منشور ۲۰۱۷ حماس)
“….هدف ما آزاد کردن مرزهای ۱۹۴۸ فلسطین است، … یهودیانی که از این جنگ رهائیبخش جان سالم به در می برند، می توانند به آلمان یا از هر کجا که آمده اند، برگردند. با این حال، یهودیانی که قبل از سال ۱۹۴۸ در فلسطین زندگی می کردند، اجازه خواهند داشت به عنوان یک اقلیت در آنجا زندگی کنند و اکثریت مسلمان از آنها مراقبت خواهند کرد.” (سخنان حسن عضدین، سخنگوی حزبالله)
آیا بهتر نبود که نگارندگان این بیانیه پیش از تدوین آن تحقیقات لازم را بعمل میآوردند؟
۳- از بیانیه: “نه…. حملههای نظامی گروههای موسوم به “محور مقاومت” به اسرائیل به مردم فلسطین کمک میکنند”
* – آیا بهتر نبود که این بیانیه تا زمانی که خود فلسطینیها و دیگر نهادهای تحقیقی هنوز به ارزیابی جامعی از پیامدهای ۷ اکتبر دست نیافته وحتی برخی از این ارزیابیهای تا کنونی در جنبش مقاومت فلسطین مورد مناقشه است، از صدور چنین حکم زودرسی پرهیز میکرد؟ مطالعهی “همهپرسی”های هر سه ماه یکبار “مرکز فلسطینی سیاستگذاری و تحقیق آماری” و همینطور گزارشها و ارزیابیهای نیروهای درگیر و همچنین گزارشهای رسانههای گروهی مانند “الجزیره” هر یک میتوانند پرتوی بر چند و چون و پیامدهای این واقعه بیافکنند. در آینده گزارشهایی ازاین دست کم نخواهند بود.
۴- از بیانیه: ” حکومتِ جمهوری اسلامی و گروههای بنیادگرای حامی آن با جنگ های نیابتی در منطقه”
* – کاهش “گروههای بنیادگرا” چون حماس، حزب الئه و حوثی به “نیابتی” (این کلمهی پرورش یافته توسط زرادخانههای موساد اسرائیل و حامیان آن) با علم جامعهشناسی خوانائی نداشته و یاریرسان سیاست اسرائیل در جدا کردن نیروهای “بومی” از “مردم” و توجیه با خاک یکسان کردن خانهها، بیمارستانها، مدارس و…. در غزه، کرانهی باختری و حال لبنان با بهانهی “پنهان شدن در میان مردم و سپر بلا قرار دادن آنان” است. این گروهها و نیروها از “خارج” در سرزمینشان “کاشته” نشدهاند. آنان برخاسته از جامعهی خود و محصول تحولات خود آن جوامع و منطقهی “اشغال”زدهی خاورمیانه هستند. هرچند که آغشتهاند به نگاهها و باورهای ضد دمکراتیک و بنیادگرایانهی اسلامی و بکرات در مقابل خواستهای مردم جامعهشان قرار گرفته و از سرکوب مبارزاتشان کوتاهی نکردهاند که این سبب کاهش و حتی در برخی موارد از بین رفتن محبوبیتشان در میان اقشار مختلف این جوامع شده بود. حملات یک سالهی اسرائیل و نسلکشی آن صحنه را بالکل تغییر داده و مقاومت این نیروها در مقابل این حملات بار دیگربر محبوبیتشان در مراحل مختلف این دوران پس از ۷ اکتبر در مجموع (همراه با نواساناتی) افزوده. و این بار حتی در کرانهی باختری. مطالعهی “همهپرسیهای مرکز فلسطینی سیاستگذاری و تحقیق آماری در این مورد نیز خواندنی است.
تاکتیکها و اعمال این گروهها چه پیش از ۷ اکتبر و چه پس از آن لزوماً با نقشهها و برنامههای جمهوری اسلامی همخوان نبوده و حتی این اختلافات در برخی موارد به درگیریهای جدی بینشان انجامیده (درگیریهای حماس و جمهوری اسلامی در سوریه). مطلبی با سرنوشتهی “ایران، حماس و جهاد اسلامی: ازدواجی مصلحتی” در مورد پیچ و خمهای این روابط خواندنی است.
۵- از بیانیه: “ادعای بنیادگرایانِ اسرائیلی برای تحمیلِ “نظم نوین” در خاورمیانه تنها دعوت به ستیز و کشتار و ویرانی بیشتر در منطقه است”.
* – چرا در این بیانیه حساب “بنیادگرایان” از دیگر گرایشات و احزاب صهیونیستی جدا میشود؟ متأسفانه میشود گمان داشت که پرهیز از ذکر حتی یک بار کلمهی “صهیونیسم”، این باور حاکم بر جنگافروزیهای اسرائیل از بدو تولد تا بحال و خودداری از ذکر حتی یک بار کلمهی “اشغال”، این بانی و ادامهدهندهی بحران بیش از ۷۵ ساله در منطقه و مسبب مرگ و آوارگی هزاران هزار فلسطینی، لبنانی و….. برای تسهیل این جداسازی “بنیادگرایان” از دیگر پارههای صهیونیسم است. آیا امضاءکنندگان بیانیه نمیدانند که به گواه تاریخ دیگر احزاب، گروهها و گرایشات صهیونیستی “غیربنیادگرا” در پایبندی به هدفها و باورشان به صهیونیسم همواره در سر بزنگاه پشت سر یکدیگر ردیف شده و جاده صافکنندهی همدیگر میشوند؟ هم اکنون جنگافروزی اسرائیل در لبنان در مقابل چشمان است. این کوشش جداسازی خواسته یا ناخواسته در خدمت “سفیدشوئی” از این احزاب و گروهها قرار میگیرد. هیهات که این کوشش در “جداسازی” در زمانی است که فرصت طلاییای که بیش از ۷۵ سال در انتظارش بودیم فرا رسیده و صهیونیسم با شکستهشدن طلسم قدر قدرتیاش در ضعیفترین موقعیت تاریخی خود قرار دارد. حنای تبلیغاتی “مظلومنمائی” و لولو خورخورهی “ضد صهیونیسم یعنی ضد یهودی” اسرائیل و حامیاناش در این یکسال گذشته دیگر کاملاً رنگ باخته و جهانیان در خیابانها و دانشگاهها، مراسم دریافت جایزه و حتی پارلمانها و حتی برخی از مقامات آمریکائی براحتی از اسرائیل به عنوان “اشغالگر” نام برده و مردم در خیابانها آزادانه علیه صهیونیسم و اشغال شعار میدهند. حتی رسانههای گروهی “غربی”ها هم حال براحتی از تفاوت بین یهودیت و صهیونیسم و در محکومیت “اشغال” مینویسند و میگویند و نشان میدهند