پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۳

پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۳

«غرب» باید خودستایی و تکبر را در برابر کشورهای «جنوب جهانی» کنار بگذارد! – سیاوش قائنی

تصویر: کاتیا جندیکووا

«غرب واقعاً موجود» از همان ابتدا، با «مفهوم ارزشی غرب» در تضاد بود. بخش‌های وسیعی از جهان´ دیدگاه کسانی را که امروز  دنیا را در جنگ «غرب علیه بقیه» می دانند، به عنوان دیدگاه وارثانِ خودپرست یک تاریخ تاریک استعماری به شمار می آورند. چراکه این دیدگاه نادیده می‌گیرد که کشورهای بزرگ و کوچک دموکراتیک و حتی نیمه‌خودکامهِ بی‌شماری وجود دارند که نمی‌خواهند به طور انحصاری به چین یا آمریکا تعلق داشته باشند

«جنوب جهانی»´ مفهومی  است که از چندی پیش در  پژوهش های فراملیتی و پسا استعماری به کار می رود. این مفهوم اشاره دارد به کشور های آفریقا و آمریکای لاتین، و نیز کشورهای درحال‌توسعه در آسیا. «جنوب جهانی»، به عنوان قطبی در برابر «شمال جهانی»، یعنی کشورهای ثروتمند، قرار داده می شود.‌

سیاوش قائنی

در نیمۀ دوم قرن بیستم، گروه‌هایی مانند “جنبش عدم تعهد” و “گروه ۷۷” در سازمان ملل متحد تلاش می‌کردند تا پی جوی منافعِ جمعی کشورهای فقیر و استعمارزده در جهانی باشند که آن را قدرت‌های استعماری پیشین به تسخیر خود در آورده بودند. پس از پایان جنگ سرد، در دهه‌های تک ‌قطبی جهان، خواسته ها و اهداف کشورهای جنوب جهانی در پاورقی های ژئوپلیتیک نادیده گرفته شد.

اما امروز´ بار دیگر کشور های «جنوب جهانی» در ائتلاف‌های نوین، کارآمد و رشدیابنده همانند گروه «بریکس» به صحنه ژئوپلیتیک باز گشته اند. این کشورها شروع کرده اند به محدود کردن کنشگری قدرت‌های بزرگ و وادار ساختن آنها به پاسخگویی به تاریخ سیاه استعماری شان.

در همین راستا، نشریه آلمانی تاتس (taz) در تاریخ ۳۰ سپتامبر ۲۰۲۴ مقاله ای از یورگن تریتین با عنوان «ظهور جهانی با فروتنی بیشتر» را منتشر کرده است. باید در نظر داشت که نویسنده این مقاله´ در دولت «گرهارد شرودر»´ وزیر محیط زیست و رئیس فراکسیون سبزها و زمانی عضو کمیسیون امور خارجی پارلمان آلمان بوده است. 

تریتین در این مقاله می نویسد:

«غرب» تنها یک سوی جغرافیایی نیست، «غرب» همچنین یک “مفهومِ ارزشی- سیاسی”  است که به عنوان یک هویت سیاسی عرضه می‌شود.

او در نوشتار خود´ «غرب» را دو گونه ارزیابی می کند؛ نخست «غرب» چونان مفهوم ارزشی یا «غرب  سیاسی» و  دیگری «غرب واقعی» و یا «غرب واقعاً موجود». 

 «غرب»  چونان” مفهومِ ارزشی- سیاسی” در «انقلاب فرانسه»، در «دموکراسی وست مینستر انگلیس»، در «قانون اساسی آمریکا»  و در «قانون اساسی آلمان»  تبلور یافته است.  به دیگر سخن، مفهوم ارزشی «غرب» یعنی حاکمیت قانون، یعنی تفکیک قوا، یعنی آزادی بیان، سازمانیابی، مطبوعات و همچنین آزادی تجارت. این «مفهومِ ارزشیِ غرب» ـ به عنوان دستاورد انکار ناپذیر صد ها سال پیکار تودۀ فرودستان، حزب ها، سندیکا ها و سازمان های پیشرو ـ آزادی و رفاه را گسترش داده و در اعلامیه جهانی حقوق بشر سازمان ملل متحد که به تصویب همه اعضای آن رسیده، بازتاب یافته است.

اما «غرب واقعاً موجود» از همان ابتدا، با «مفهوم ارزشی غرب» در تضاد بود.

هر چند ایالات متحده آمریکا بر اساس یک قانون اساسی درخشان بنا شد، اما از همان آغاز´ با نژادپرستی و برده‌داری علیه سیاهان، خشونت و نقض قراردادها علیه مردم بومی آمریکای شمالی، همراه بود (آنچه که هم اکنون در دو موزه بزرگ در واشنگتن دی‌سی قابل مشاهده است).

«دموکراسی وست مینستر انگلیس» مستعمره های خود را در هند و آفریقا به گونه ای وحشیانه‌ای مورد بهره کشی قرار داد.

و یا سرزمینِ انقلاب کبیر فرانسه که کشورهای پرشماری، از ویتنام گرفته تا الجزایر و سواحل آفریقا را زیر سلطۀ استعماری خود داشت.

امپراتوری آلمان، رایش دوم، استعمارگری که  با «مفهوم ارزشی غرب»  کاملاً بیگانه بود، پس از جنگ جهانی دوم  به بیش  از ۵۰ سال  نیاز داشت تا تبهکاری ها و نسل‌کشی خود را در نامیبیا بپذیرد.

«غرب واقعاً موجودِ»´ به همراه اتحاد جماهیر شوروی´ اروپا را از شر فاشیسم آزاد کرد، که این به نوبۀ خود دستاورد تاریخی بزرگی به شمار می رود. با پیروزی بر آلمان نازی´ آن «نظام حقوق بین‌المللی» ای پدید آمد که تا به امروز در چارچوب سازمان ملل متحد باقی مانده است.

ناگفته نماند که این نظام حقوق بین المللی که بازتاب و برآیند توازن قوای پس از جنگ جهانی دوم بود، با «مفهوم ارزشی غرب» حتی پس از سال ۱۹۴۵ نیز در تضاد بود. 

اما امروز جهان تغییر کرده است. جهان امروز دیگر جهانی نیست´ که در آن´ هند و چین در فقر و گرسنگی نگهداشته شده و مستعمره باشند. دیگر زمانی که کشور های  فرانسه و بریتانیا خود را قدرت‌های جهانی می‌پنداشتند سپری شده است.

هند مجبور شد دموکراسی را´ از راه مقاومت بدون خشونت علیه انگلستان´ به دست آورد. الجزایر و ویتنام خود را با جنگ های آزادیبخش از چنگال استعمار فرانسه رها  کردند. پس از پیروزی بر فرانسه، ویتنام ناگزیر به ادامۀ جنگ آزادی بخش خود علیه آمریکا شد. مردم ویتنام در پیکار قهرمانانه ی خود شاهد بمباران های وحشیانه ایالات متحده آمریکا بودند ـ دولت و ارتش آمریکا می خواست این کشور کوچک را به عصر حجر ببرد. 

ایالات متحده آمریکا´ در سراسر آمریکای جنوبی´ حکومت‌های نظامی برپا کرد. ارتش آمریکا´ نه تنها به گرانادا کوچک، بلکه به‌طور غیرقانونی به عراق نیز حمله کرد.

سرمایه‌داری اروپا و آمریکا، همواره تضاد بین دموکراسی و سرمایه‌داری را به زیان دموکراسی حل کرده است.

مردم کشور های آفریقای جنوبی، برزیل، شیلی و غیره برای دستیابی به «مفهوم ارزشی غرب» ناگزیر بوده اند که در برابر «غرب واقعاً موجود»´ گاه از طریق جامعۀ مدنی و گاه به زور اسلحه  پیکار کنند. «نلسون ماندلا» و «رونی کاسریلس» در آفریقای جنوبی، «لولا دا سیلوا» و «دیلما روسف» در برزیل نمونه های درخشان و ستایش ‌برانگیزی این مبارزه هستند.

امروزه آفریقای جنوبی و برزیل همراه با هند و بخش دیگری از «جنوب جهانی»، عضو جامعه کشورهای «بریکس» هستند. «بریکس» آشکارا بر ضد »غرب واقعاً موجود « سازمان یافته است.

«جنوب جهانی» تناقضات سرمایه‌داری دموکراتیک اروپا و آمریکا را با دقت زیر چشم داشته و دارد. زیرا این تناقضات حلقه هایی هستند از زنجیرۀ دیرپای  خود ستایی و خودبزرگ ‌بینی‌های استعماری و نیز خوارداشت و کوچک بینی غیرسفیدپوستان. 

ساموئل پی. هانتینگتون، دانشمند علوم سیاسی آمریکایی (نویسنده »برخورد تمدن‌ها»)، که قطعاً یک ایدئولوگ ضد امپریالیست نبود، نوشت:

»غرب با برتری ایده‌ها، ارزش‌ها یا دین خود جهان را فتح نکرد(…)، بلکه از طریق برتری در کاربرد خشونت سازمان‌یافته´ این کار را انجام داد. غربی‌ها اغلب این واقعیت را فراموش می‌کنند؛ اما غیرغربی‌ها هرگز آن را فراموش نمی‌کنند.»

« یورگن اوسترهامل» ، تاریخ ‌نگار آلمانی و استاد «تاریخ از منظر جهانی»، که در سال ۲۰۱۴ سخنران جشن تولد ۶۰ سالگی آنگلا مرکل بود، به درستی اشاره می‌کند:

«در جوهر و هسته مفهومی «غرب»، ایده «خود برتری» نهفته است. و همواره «غیرغربی‌ها» پست ‌تر ارزیابی می شوند. از این روی، «غرب» یک مفهوم متکبرانه است. جنوب جهانی «غرب» را مفهومی منفی و ‌گناهکار می داند.»

در همان سخنرانی´ اوسترهامل می گوید: 

«عملاً به سود اروپا و آلمان است که با پندار خود برتری بینی خداحافظی کرده و با فروتنی بیشتری در سطح جهانی ظاهر شوند.»

روزگاری که «غرب»، آمریکا و اروپا، می‌توانستند این تکبر را در جهان اعمال کنند، دیگر به سر آمده است. در جهان کنونی، بخش بزرگی از جنوب جهانی دیگر به «سرمایه داری  دموکراتیک» به چشم الگوی رشد و رفاه نمی نگرند. این واقعیت را از جمله در رشد اقتصادی چین می توان مشاهده کرد: رهایی ۸۰۰ میلیون نفر از فقر مطلق و پیدایی طبقۀ متوسط جهانی´ بدون جهانی‌سازی امکان‌پذیر نبود. اما این اتفاق بدون دموکراسی و بدون آزادی رخ داد. حتی اگر تلخ باشد: مدل رفاهی سرمایه‌داری دموکراتیک اکنون یک رقیب واقعی پیدا کرده است.

بخش‌های وسیعی از جهان´ دیدگاه کسانی را که امروز  دنیا را در جنگ «غرب علیه بقیه» می دانند، به عنوان دیدگاه وارثانِ خودپرست یک تاریخ تاریک استعماری به شمار می آورند. چراکه این دیدگاه نادیده می‌گیرد که کشورهای بزرگ و کوچک دموکراتیک و حتی نیمه‌خودکامهِ بی‌شماری وجود دارند که نمی‌خواهند به طور انحصاری به چین یا آمریکا تعلق داشته باشند. 

هستند  کشورهایی همچون ژاپن، کره جنوبی و سنگاپور که امنیت خود را به آمریکا سپرده اند، اما در زمینۀ تجارت با چین همکاری می کنند. این امر در مورد حکومت تک حزبی ویتنام، یا در مورد دموکراسی‌هایی مانند آفریقای جنوبی یا هند ـ با وجود همکاری نظامی آنها با روسیه ـ، صدق می کند.

گردش امور دنیای چندقطبی امروز´ دیگر توسط بلوک‌های سخت و ثابت پیش از جنگ سرد تعیین نمی‌شود، بلکه در فرآیندها و مذاکرات پیچیده ای  که در آنها منافع ملموس کشورها نقش تعیین‌کننده‌ای پیدا کرده اند شکل می گیرد.

از نظر اقتصادی، امروز دیگر همسویی «غرب واقعاً موجود»  یک افسانه است. در بازارهای اقتصادی، آمریکا و اروپا´ نه متحدان، که رقبای یکدیگر هستند. جو بایدن´ جنگ تعرفه‌ای ترامپ علیه اروپا را ـ که «بدتر از چین» است ـ متوقف نکرد، بلکه اخیراً شمار آن تعرفه‌ها را بیشتر هم کرده است.

سرمایه‌داری دموکراتیک همیشه در رویارویی با ناسازگاری و دوگانگی بین دموکراسی و سرمایه‌داری، به زیان دموکراسی عمل کرده است.

چالش‌های جهانی، از بحران اقلیمی، نابرابری، بیماری‌های همه‌گیر گرفته تا جنگ‌ها و درگیری‌ها´ مسائلی نیستند که اروپا به‌تنهایی یا حتی با کمک آمریکا بتواند به آن‌ها بپردازد. برای این کار به شرکای جهانی نیاز است: شرکای قدیمی و آزمایش‌شده، و همچنین بدون تردید شرکای جدید. این شرکا را نمی‌توان با تکیه بر «غرب» به دست آورد.

زمان آن فرارسیده است که این مفهوم از «غرب» را کنار بگذاریم، چرا که به اروپا بیشتر آسیب می‌رساند تا کمک. یک دم نباید از نظر دور داشت که «غرب» همچون مفهوم ارزشی که به انقلاب کبیر فرانسه در سال ۱۷۸۹، قانون اساسی آمریکا و دموکراسی، حاکمیت قانون و حقوق بشر اشاره دارد، هرگز غرب واقعی نبوده و نیست.

ما در دنیای چندقطبی زندگی می‌کنیم. آن که می‌خواهد «جنوب جهانی» را به حریم خود جلب کند، باید از «غرب»، از «غرب واقعاً موجود»، از لفاظی‌های خودپرستانه، و مهم‌تر از همه از خشونت و جنگ پرهیز کند. تنها از این راه است که ایده مفهوم ارزشی غرب  می‌تواند به عنوان یک چشم‌انداز جهانی زنده بماند.

یادآوری

نویسنده’ پیش تر  سلسله نوشتارهایی در باره سرمایه داری زیر عنوان اصلی «شیوه ی تولید سرمایه داری: گشایش ها، فاجعه ها، تنگناها و بن بست ها» داشته که در همین سایت منتشر شده است. در آن مجموعه جستار، دو نوشته زیر عنوان «لیبرالیسم و سرمایه داری» و «سرمایه داری و دموکراسی» به چشم می خورد که نگارنده به گونه ای گسترده به درونمایه ی نوشتار «یورگن تریتین» پرداخته است.  علاقمندان برای آگاهی بیشتر می توانند به آنهارجوع کنند.

سیاوش قائنی

۱۵ مهر ۱۴۰۳ / ۶ اکتبر ۲۰۲۴

اين مطلب را به شبکه های اجتماعی ارسال کنيد

https://akhbar-rooz.com/?p=252616 لينک کوتاه

3.2 5 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رضا فانی یزدی
رضا فانی یزدی
1 روز قبل

این‌گفته هانتیگتون که در مقاله اخیر سیاوش عزیز به آن اشاره می کند واقعا نکته مهمی است که در بخش دوم کتاب هانتیگتون «برخورد تمدن‌ها و بازسازی نظم جهانی» اساس این‌ بخش از کتاب است که می گوید:
در طول تاریخ، تمدن‌های غربی نه به خاطر برتری فرهنگی یا ایدئولوژیکی خود، بلکه به خاطر توانایی در استفاده از خشونت سازمان‌یافته به قدرت و سلطه جهانی دست یافته‌اند. این موضوع به‌ویژه در دوره‌های استعمار و امپریالیسم قابل مشاهده است، جایی که برتری نظامی و فناوری‌های جنگی به غرب اجازه داد بر مناطق وسیعی از جهان مسلط شود. او همچنین به این نکته اشاره می‌کند که این واقعیت اغلب توسط غربی‌ها فراموش می‌شود، اما مردم کشورهای غیرغربی آن را به‌خوبی به یاد دارند.
اما جالب است که بسیاری از دوستان ما این را اصلا به یاد نمی آورند ‌و بر این تصورند که تسلط غربی ها محصول تفکر و ایدیولوژی و حتی دین آنها بود و نه خشونت سازمان یافته.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x