چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳

چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳

«ای گنج هدر رفته ی اندوختنی» – ع. روستایی

هشتم اکتبر یادآور یکی از فجایع تاریخ سرمایه داری است. سال روز شهادت ارنستو چه گوارا . این مبارز راه آزادی در چنین روزی در سال ۱۹۶۷ به دست دشمنان بشریت کشته شد. نام چه گوارا بی گمان در آینده نیز – هم چنان که امروز- بر تارک جنبش سوسیالیستی و خیزش های عدالت خواهانه ی مردم جهان خواهد درخشید. پرچمی که چه گوارا بر ضد ستم برافراشت به ویژه مرگ دل خراش او همان اندازه که بر اعتبار آرمان سوسیالیسم نزد افکارعمومی مردم افزود؛ داغ ننگی بر پیشانی سرمایه داری جهانی کوبید و رسوایی اخلاقی اش را بیش از پیش به نمایش گذاشت.

بورژوازی در سال هایی که از عمرش برجاست هم چنان از نام چه گوارا رنج خواهد برد. اما در پسِ ستایش های پرشور وحماسی از این اسطورهِ کمونیسمِ سده بیستم در باره میراث سیاسی او چه می توان گفت؟

تا آن‌جا که به جنبش واقعی پرولتاریا بازمی گردد؛ تجربه چه گوارا بسیار بیش تر از آن که راه گشا یا الهام بخش باشد؛ مهلک و ویران گر بوده است. این اعتراف تلخ اما چیزی از اعتبار چه گوارا و یاران او در جایِ مبارزان راه آزادی و عدالت اجتماعی نمی کاهد. هم‌چنان که عدالت جویانی چون اسپارتاکوس، بوگاچف، زاپاتا، بولیوار و… در خاطره جمعی مردمان ستم‌دیده زنده اند.

از نیمه دوم سده ی گذشته زیر تاثیر سه عامل کمابیش هم زمان

۱-بحران فراگیر و ساختاری سرمایه

۲- پیدایش نشانه های ضعف و فتور و سپس فروپاشی اردوگاه موسوم به سوسیالیسم.

۳- بی عملی و گرایش به راست احزاب و رهبران الیگارشی اتحادیه های کارگری.                             

سرمایه داری تهاجم گسترده ای برای بازپس گرفتن امتیازهای ناچیزِ زحمت کشان آغاز کرد. سرمایه داری جهانی سرخوش از ضعف دشمنان و سراسیمه از بحران گریبان گیرش بساطِ دولت های به اصطلاح رفاه را برچید و در برخورد با مطالبات زحمت کشان نقاب فریب کارانه ی لیبرالیسم را از چهره برداشت‌. در چنان موقعیت خطیری که اتحاد و انسجام در اردوی کار ضرورتی حیاتی بود خیل پرشماری از کنش گرانِ این اردو زیرِ تاثیر آموزه ها و بیش تر از آن آوازه ی چه گوارا و خیزش های هم سو از جای گاه طبیعی خود بریدند و در جست وجوی سوسیالیسم در کج راهه های کوه و بیابان و سپس خانه های مخفیِ درون شهرها سرگردان شدند. ترک سنگر اصلی، دست یازیدن به روش هایی از مبارزه که ستم را به طور کلی و بعضاً انتزاعی نشانه می گرفت؛ از چند جهت به جنبشِ ضدسرمایه یِ طبقه کارگر آسیب رسانید. نخست آن که اردوی کار را دچار شکاف کرد و آن را از بخشی از نیروهای کارآمدش محروم ساخت. هم چنین مرکز ثقل مبارزه به مکان هایی انتقال یافت که بورژوازی آن را مغتنم می شمرد. از منظر پایوران سرمایه اگر قرار است زحمت کشان برای استیفای حقوق خود بجنگند؛ همان بهتر که آوردگاه، هرچه بیش تر از حوزه اصلی تولیدِ گردش طبیعی سرمایه به دور باشد. زیرا در مکان هایی غیر از حوزه تولید است که سرمایه داری از برتری استراتژیکِ قاطعی برخوردار است و دست بالا در کاربردِ قهر از آن اوست. ارتجاع هم چنین توجیهی فریب کارانه برای میلیتاریزه کردن زنده گی سیاسی و اجتماعی در مقیاس جهانی به دست آورد و سرانجام این که خیزش هایی از این دست بنابر طبیعت خود به اقشار غیر پرولتری جنبش خلق تعلق دارد. اقبالِ هواداران پرولتاریا به شیوه هایی از این دست، سهم و نقش این طبقه را در جبهه ضد سرمایه داری فروکاست و تمام میوه ها را در سبد خرده بورژوازی قرار داد. حماسه چه گوارا در میان توده های پرولتری – جدا از ستایش و هم دردی انسانی- پژواکی نیافت زیرا کارگران فراتر از هر تجربه ای با گوشت و پوست دریافته اند که شریان حیاتی سرمایه نه در بیشه زارهای بولیوی بلکه جایی است که سرمایه را تولید و بازتولید می کند. از این جاست که خون لازم به سراسر کالبد سرمایه داری و نظم متابولیک آن سرازیر می شود.

میراث سیاسی چه گوارا اگر چه محل مناقشه است؛ پیام اخلاقی آن اما روشن و بی ابهام است:

انسان هم روزگار ما حتی در میان دریایی ا ز تباهی که نظام سرمایه پیرامون جهان برکشیده است می تواند “امکان عینی” انسان شدن را واقعیت بخشد و به قله های شرافت و انسانیت دست یابد. چه گوارا این زیباترین ” خرده بورژوا” در زمانه ی ما نشان داد آن جا که پایِ رفاه و خوش بختیِ بشریت در میان است ؛ می توان تارهای عنکبوتی مزایای حقیر را از دست و پا گشود؛ از پیله تنگ و محدود اندیشه های سترونِ بورژوایی بیرون جهید و از منظری دیگر از چشم انداز کار و زحمت در جهان نظر کرد. چه گوارا هم‌چنین نشان داد که زیرپوست واقعیت های بی واسطه، تلخ، تجربی، خشن و ناانسانی روزگار ما “رویایی واقعی” و “واقعیتی رویایی” در تک و تاز است. رویایی که تصاحب آن ارزش فداکاری و جنگیدن را دارد. سوسیالیسم.

روزگاری که قرار بود طبقه کارگر پشت به سیاست و تنها در سپهر اقتصاد برای بهبود زنده گی روزانه اش برزمد و پیکار برای تحقق آرمان اصلی یعنی برانداختن نظم سرمایه را به قهرمانانی از تبار چه گوارا واگذارد؛ اکنون سپری شده است. چنین تقسیم وظیفه ای که در اساس، انحرافی از مارکسیسم است؛ از هر دو جانب به زیان پرولتاریاست. زیرا نه زنده گی روزانه اش به بود می یابد و نه آرمان اش که در واقع تمامیت زنده گی اوست [ پرولتاریا آرمانی مگر زنده گی اش ندارد.] لباس واقعیت می پوشد. چنان که بسیار دیده ایم آرمان های والا اما جدا از زنده گی – حتی در صورت پیروزی- عنان گسیخته راه خود می روند و مبارزه ی اقتصادی ناب نیز در حالت گرفتار آمدن در تارهای روزمره گی چیزی فرادست نمی آورد.

این نکته که آیا خیزش هایی از نوع چه گوارا، در روزگار خود، تحمیلی ناگزیر از جانب تاریخ بوده اند یا نه؟ این که از آن ها گریزی بود یا نبود؟ بحثی درازدامن است که در این کوتاه نمی گنجد. اما هرچه هست بر آموزه های آن نمی توان‌ چشم فرو بست.

با این‌همه، پویندگان راه سوسیالیسم روشن بینی امروز خود را در هم سنجی با گذشته تنها وام دار جمع بندی تجربه ها، آموختن از خطاها و پرهیز از کج روی های خود نیستند. مغرور نباید بود هیچ اندیشه ای نیرومندتر از واقعیت نیست. آگاهی نسبی امروز ما به تنهایی برآیندِ اندیشه صرف و درس آموزی از تاریخ نیست؛ بیش تر از آن نتیجه ی تغییر در خود واقعیت عینی است. مارکس نوشته است:

در فرآیند آگاهی کافی نیست اندیشه در واقعیت رسوخ کند. واقعیت نیز می باید به سوی اندیشه آغوش بگشاید.

اما در ارتباط با گفت وگوی ما کدام واقعیت تغییر کرده است؟ بی گمان این واقعیت که اقشار میانی که تا پبش از این هم‌پیمانان سیاسی اما به هر حال “بیرونی” پرولتاریا بودند و آرمان هایِ عدالت خواهانه، پاره ای از آن ها را باطبقه کارگر پیوند می داد؛ اکنون با رانه ی شکاف طبقاتی از منزلت پیشین فرو افتاده اند و در صفوف پرولتاریا جای گرفته اند هم از این رو به شیوه پرولتاریا با نظام سلطه روبه رو می شوند و ذهنیت انقلابی آن ها از جنس ذهنیت و آگاهی پرولتاریاست. پس جای شگفتی نیست اگر تصور کنیم دکتر ارنستوچه گوارا کوه و کمر را پس پشت نهاده و به صفوف کارگران پیوسته است. به کارخانه. جایی که به آن تعلق دارد. هرچند کوتاه زمانی نشانی اش را گم کرده بود. آن جا، سرچشمه ی جوشان تولید و بازتولیدِ زنده گی. هم‌چنان کانون مرکزی تولید سرمایه و ستم. چه گوارا به جمع کارگران باز می گردد. با همان صلابت اخلاقی و سیمای انسانی. اما نه با دست خالی که با گنجینه ای از تجربه. نه در تن‌پوش چریکی که در وجدان جمعی پرولتا یای جهان.

فردای سرمایه داری از امروزش تاریک تر است.

شانزدهم مهر ۱۴۰۳

اين مطلب را به شبکه های اجتماعی ارسال کنيد

https://akhbar-rooz.com/?p=252481 لينک کوتاه

3.8 13 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نیک
نیک
1 روز قبل

روستائی گرامی ممنون میشوم اگر بر خلاف بیشتر مقاله نویسان چند سال اخیر که تمایلی به پاسخ ندارند توضیح دهید که چرا چگوارا را خرده بورژوا میدانید و کلا فرق بین کارگر/پرولتاریا با خورده بورژوا در کجاست؟ آیا کارمندان و معلمان و پرستاران خورده بورژوا هستند یا کارگر. ممنون.

اوس کاظم بنا
اوس کاظم بنا
1 روز قبل

آقا و یا خانم ع روستایی . بدن مرا ببرید زیر ساطور ، نمی توانم بپذیرم که سیستم سرمایه داری ( بنا به درسی که خوانده ام و آنرا در عمل مشاهده کرده ام ) که مبتنی بر ” ارزش افزوده ” است ، حتما و قطعا منجر به رفاه اجتماعی برای ساکنان آن منطقه خواهد بود . این را از این جهت گفتم که توضیح دهم اندیشه ام را . بتازگی کتابی بدستم رسید از همسر رسمی و دومی “ارنستو چه گوارا ” که کوبایی الاصل است و شرح حال زندگی این دو . توضیح نمی دهم دید خودم را از این دوره کوتاه هشت ساله که پزشک انسان دوستی رادر کشور ” بولیوی” به همراه همرزمانش به قتل رساندند و آنها هم می خواستند که برای رسیدن به اهدافشان ، عده ای را به قتل برسانند . اما او از نظر اندیشه بسیار ساده لوحانه و بر اساس یک تئوری انتزاعی شروع به یک حرکت مسلحانه می‌کند که حتی ” فیدل کاسترو ” هم نتایجش را از قبل می دانست . پس به دوستاران ” ارنستو چه گوارا ” پیشنهاد می کنم که این کتاب را بخوانند .

کهنسال
کهنسال
1 روز قبل

چه گوارا توسط ارتش بولیوی در ۹ اکتبر ۱۹۶۷ اعدام گردید. بلافاصله بعد از مرگش دست‌های چه گوارا بفرمان روبرتو چونتانیلا قطع گردید. وی بعد از جنایتش از دولت بولیوی خواست که او را به کشوری امن بفرستد و دولت بولیوی او را سرکنسول خودش در شهر هامبورگ آلمان کرد.
مونیکا ارتل این خانم جوان آلمانی که فردی انقلابی و همدرد مردم محروم بود در آوریل ۱۹۷۱ وارد کنسولگری بولیوی در شهر هامبورگ آلمان شد به اتاق روبرتو چونتانیلا رفت به جنایتکار گفت: «جنایتکار: فکر کردی از انتقام خلق‌ها در امان هستی؟ فکر کردی دنیا همینطوری بی‌حساب و کتاب هست؟ نه! هرگز! دنیا حساب و کتاب دارد. آمدم انتقام چه گوار و خلق‌های محروم را از تو بگیرم.
ما نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم!
این جمله از آن زمان به جا مانده است.
به امید پیروزی جنبش دادخواهی و محاکمه جنایتکاران چند دهه در ایران!

بهمن پارسا
بهمن پارسا
1 روز قبل
پاسخ به  کهنسال

درود بر شما. دونکته و سپاس. یکم ان عنصر کثیف نامش (کویینتانیا) بود. دوم و ظرافت تاریخ، ارتل فرزند یکی از سران نازی بود که به ارمانهای کمونیسم عشق ورزید و در بولیوی ، همانجا که (گه وارا) به قتل رسید، به دست فاشیستهای بولیویایی کشته و هرگز از جسد و جای ارامش وی خبری نشد. بازهم درود.

کهنسال
کهنسال
1 روز قبل
پاسخ به  بهمن پارسا

با درود و سپاس بابت توجه و تکمیل(شاید هم نحوه تلفظ در زبانهای مختلف باشد؟). نام چه گوارا برای من یادآور مسعود احمدزاده و انقلابیون سیاهکل است.تندرست وشاد باشید!

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x