شنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۳

شنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۳

یـادداشـت های شـــــبانه: (۱۱۵) – ابراهیم هرندی

۷۱۲. پرسش های بنیادی

هرجامعه در هر دوره گیرها و گرفتاریی دارد که زمینه سازِ پرسش های بنیادی آن دوره می شود. این گرفتاری ها سه گونه اند: نخست بومی، سپس منطقه ای و سوم جهانی. برای نمونه،  در کشور ما، وجوندِ حکومتِ “مرگ برامریکا”، مشکلی بومی و ویژه ی ایران است. اما کم آبی، گرفتاری همه ی کشورهای خاورمیانه است و گیری منطقه ای ست. اما آلودی اب و هوا، پدیده ای جهانی ست. بازتاب این گیرها و گرفتاری های سه گانه، بر هر کشور فهرستی از پرسش های بنیادی را میدان می دهد که اهل اندیشه باید آن ها را دریابند و به پاسخ یابی برای هریک از آن ها بپردازند.

پرسش های بینادی هر جامعه، گفتمان هایی سیاسی اند. از اینرو، حکومت و یا دولتِ آن جامعه، خواهان آشکار شدن آن ها در گستره ی همگانی نیست و همواره می کوشد که پرسش های هدفدار دیگری را در راستای سود و سیاست های خود جایگزین آن ها کند. برای نمونه، اکنون که ایران در آستانه ی جنگی خانمانسوز و یرانگر با اسرائیل است، به گمانِ من بنیادی ترین پرسش این است که چرا و چگونه از میان همه ی کشورهای جهان، امروز ایران باید با اسرائیل درجنگ باشد؟ این پرسش می تواند ده ها پاسخِ ازجنسِ پاسخ های ساده و آنی که نیازی به درنگ و اندیشیدن و پژوهش ندارند، داشته باشد. اما پاسخ یابی برای این چرایی و چگونگی کارِ آسانی نیست. واشکافی این پرسش، می تواند ده ها پرسشِ پُردنباله ی دیگر به ذهن شنونده بیاورد، که من در این یادداشت به برخی از آن ها اشاره می کنم:

چرا ایران؟ چرا اسرائیل؟ چرا اکنون؟ چرا این گونه؟ چرا جنگ؟ چه اندیشه، رویداد، دشمنی، بدفهمی، پیشینه ی تاریخی، دینی، قومی، ملی، زیستبومی، یا بده بستان اقتصادی، یا چالشِ استراتژیک، یا رقابت نظامی یا مالی یا……به این رویارویی کشیده شده است؟

آیا این رویارویی پروسه است یا پروژه؟ اگر پروسه است، آیا هدفمند بوده است یا خودبخود آغاز شده است و یا بخشی از بازتاب های پیش بینی نشده یا پیش بینی ناپذیرِ پروسه ی دیگری بوده است. اگر پروژه است، چه کسی با چه هدفی آن را آغاز کرده است؟ ماهیّتِ این پروژه اقتصادی ست یا سیاسی یا فرهنگی یا تاریخی؟ پیوند استراتژیک آن با سود و زیان ایران چیست؟ چرا پیش از آن که این پروژه به نقطه بی بازگشت کنونی برسد، کسی یا کسانی جلوی پیشرفت آن را نگرفته اند؟ چرا اکنون کسی در پی یافتن راه چاره دیگری نیست. چرا، چرا و چراهای دیگر.

برای پاسخ دادنِ این پرسش بنیادی، نخست باید همه ی پرسش های پی آیندِ آن را پاسخ داد. بدبختانه پیدایش نفت در ایران و جایگاه استراتژیک آن در رقابت های ابرقدرت های بزرگ سبب شده است که مردمانِ ایران در دوسده ی گذشته، زمانی و مکانی برای شناسایی و بررسی پرسش های بنیادی کشور خود نداشته باشند و از سود و زیان ملی کشور خود بی خبر باشند.     

***

۷۱۳. شـعـر

خیابان های این شهر
بجایی نمی روند
و کشاله ی بندبندشان
در انتظار کلنگ
تیر می کشد.

آینه و شعمدان
زیور و زمهریر
و تلاوتِ بیگاه پوچی
از پشتِ گوشِ هوش

هیچ کس با هیچ کس
باهوده چیزی نمی گوید

در شکوهِ گورستانی این دیار
کسی نیامده، رفته است
و جای خالی اش هر روز
با توریست های مشنگ
سلفی می گیرد.

***

۷۱۴. در آینه ی تاریخ

سال ها پیش نوشتم که اهل دین تنها با علوم اجتماعی و هنر دشمنی ندارند، بلکه از علوم طبیعی مدرن هم می ترسند. از فیزیک و شیمی و دیگر علوم تجربی هم. ترس شان همیشه برای این بوده است که می دانند این علوم، با پوچاندنِ بنیاد افسانه ای “آیات و بینّات” دینی، آئین آن ها را بی بها می کند. گفتم “اهل دین” و نه آخوندها تا گفته باشم که این گروه تنها آخوندها نیستند. هرکه در جهانِ اندیشه، دلی برای اوهام افسانه ای دارد، از حقیقت گریزان است و بی که بداند و یا بخواهد، اهل این حلقه است. دینداری، پیش از آن که روشی رفتاری و کرداری باشد، منشی زیستی ست. منشی که ریشه ی تاریخی دارد و می تواند بسیار آسان ما را برای مبارزه با خودمان و با یکدیگر همگام کند و شکلی نهادینه به آن مبارزه بدهد. پرت نشویم.

بله، اهل دین، تنها آخوندها نیستند و مبارزه با آگاهی و روشنگری نیز پیشینه ای دراز دامن در فرهنگ ما داشته است. من در این یادداشت، نامه ای را با شما در میان می گذارم که نمادِ کوچکی از آنچه می گویم است.

در بهمن ما سال ۱۳۳۲ شمسی، نامه ای از سوی انجمن اصلاحات اجتماعی بخش ۵ تهران به وزیر فرهنگ فرستاده شد که در آن از تدریس فرضیه ی داروین در دبیرستان های ایران شکایت شده بود و از وزیر خواسته شده بود که این کار که، “مخالف با اصولِ دیانت و متون قرآن کریم و متناقض با اصول ملیّت و شاهدوستی می باشد، منع شود.” بهتر است متنِ نامه را در اینجا با پاسخ آن بیاورم:

آقای جعفری کفیلِ خداشناس محترم وزارت فرهنگ

اعضای موسس هیئت مدیره ۲۴ نفری این انجمن حسب الامر جناب نخست وزیر که طی مرقومن ۲۳۰۹/۲ تاریخ ۳۲/۱۰/۱۳ امر فرمودند که به آنجناب تصدیع دهیم، خاطر عالی را قرین تصدیع می داریم. علاه بر این که تدریس فرضیه های داروین در برنامه مدارس متوسطه مخالف با اصول دیانت توت متون قرآن کریم و متناقض با اصول ملیّت و شاهدوستی می باشد. ضمناً چون دوسال است که فرضیه مزبور به وسیله عده ای از دانشمندان انگلیسی و امریکایی که در کوه های البرز و جبال شرقی خاک عراق عرب، اسکلت هایی مربوط به انسان های ۷۵ تا صدهزار سال پیش کشف کرده اند، باطل و مطرود شده است، لذا دستور فرمایید حال که چون جنابعالی در رأس فرهنگ کشور هستید و حال که شورای هدایتِ ملت تشکلیل شده است، تدریس فرضیه های داروین از برنامه علوم طبیعی دبیرستان ها منع گردد، زیرا تدریس آنها تا به حال موجب شده است که لااقل هرسال صدها جوانِ سُست عقیده و بی ایمان و حتی بی وطن از دبیرستاه های ما به اجتماع تحویل داده شود که هرگاه این جوانان معلم شوند، جهنمِ سوزانی از بی ایمانی و بی وطنی تشکیل خواهند داد و یقین بدانید مقدار عمده ای از فسادها و مخالفت هایی که با ملیّت ما شده است ناشی از تدریس فرضیه های مزبود بوده است که مخالت و تناقض تام با قران کریم دارد.

از طرف اعضای انجمن

(مُهر و امضای اعضاء)

پاسخِ وزارت فرهنگ به نامه ی انجمن.

انجمن اصلاحات اجتماعی بخش پنج تهران،

نامه شماره ۷۱۵ به تاریخ ۳۲/۱۱/۱۲ که به عنوان جناب آقای جعفری کفیل محترم فرهنگ تقدیم داشته بودید، بدستور جناب ایشان، کمسیونی از چندتن از دبیرانِ متدّین و دانشمند تشکیل گردید و در نتیجه نظریاتی که داده اند برای آن انجمن محترم ارسال می گردد. ضمناً متذکر می شود که تا فرهنگیان که تا فرهنگیان متدّین و خداشناس، دین پرست و با ایمان مصدر کار هستند، ممکن نیست کوچک ترین فرضیه علمی و یا مباحثی که لطمه به دین و دنیای مردم این مردم مملکت دارد، بتواند در کلاس ها و دروس و ساحت فرهنگ مجال بروز پیدا کند. لذا مجال بدهیند که تا حّد ضرورت و امکان از آن ممانت به عمل آید.

………….

البته این کشمکش با پاسخِ کفیلِ خداشناس پایان نیافت و رئیس شورای هدایت دوباره نامه نوشت که: آقا کجای کاری؟ ما پیش از تو با جناب وزیر مکاتبه داشته ایم و او قول هایی به ما داده است. پرونده را بخوان و به ما بنویس که چندتا از آن قول ها عملی شده است.

این گونه بخش های تاریخ آنچنان گویاست که نیازی به تفسیر ندارد. اما من از یکی از ده ها نکته ای که هنگام خواندن این نامه ها به ذهن ام رسید، نمی توانم بگذرم و آن این که “جهنم سوزانی از بی ایمانی و بی وطنی” ای را که “شورای هدایت کشور” هشدارش را در نامه اش داده است، پشتیبانی از دین و ایمانی بود که خودِ آن شورا و نهادهای همگون و جناب وزیر و حکومت پهلوی را برانداخت و آخوند را برتخت شاهی نشاند!

***

۷۱۵. آوردگـاهِ وسـوسـه

این سایه ی ماست
که دامن مهتاب را آلوده است
وگرنه شبتاب تر ازاین
از مهتابی کهکشان
تا دره های روشن بامداد
پیداست که پیدا نمی شود.

روزگارِ بارانی ما را
بُغض گلوگیری
که بر مرمرِ سپیده تَرک می خورد
تفسیر می کند
چرا؟
باران نشان راه و رفتن است
یا مویه ی درماندن؟

دیوانه وار می رود این رود
شب
تب
ترانه
تاب-رُباتر
شوری که پشت همهمه پنهان،
بی واژه می برد دلِ ما را.

شاید کسی از آنسوی باران

چیزی برای گفتن و آشفتن دارد.

جایی برای رفتن

شاید رازی از دلِ سازی، آوازی
گریخته است.

بیهودگی ست
فلسفه خواندن
بربام گورهایی
که هستن و دانستن را بی بها کرده اند
و رویای آدمیان را
خاموشی خوابی بی فردا.

فرخنده باد
نازِ نگاهی
که گسترای سپیده را
آوردگاهِ وسـوسـه می خواهد.

***

۷۱۶. پُرخوری، بلای جان دارایان و توانایان روزگارِ مدرن

پُرخوری بلای تازه ای در فهرست کردارهای نکوهیدنی انسان است. بلایی که ریشه در شیوه ی ریستن انسان دارد و جانورانِ دیگر با آن بیگانه اند. در طبیعت جانورِ چاق پیدا نمی شود، زیرا که جانوران جنگلی، دسترسی به خوراکِ بیش از نیازِ خود ندارند. آنچه را نیز که بدست می آورند، با جست و خیز و گریز و ستیز و رنج و دشواری بسیار می یابند. انسان نیز پیش از پیدایش کشاورزی این چنین می زیست و کسی را یارای خوردن بیش از نیاز نبود. اما زمانی که او توانست که از هر تخم که می کاشت، هفتاد تخم بردارد، نیز توانست شکم خود را در هربار خوردن، سیر کند. فراتر از آن، به توانایی تازه ای بنامِ “ذخیره ی آذوقه” نیز دست یافت. از آن پس، کسانی که دسترسی به خوراک و نوشاک داشتند، می توانستند که بخشی از میوه ها و دانه ها و فراورده های دامی را به شیوه های گوناگون برای آینده ذخیره کنند.

پیش از پیدایشِ کشاورزی، همگان همیشه گرسنه بودند و دهانِ گشاد و آغوش گشوده ی هیولای مرگ پیشارویشان بود. در آن روزگاران، نزدیک به نیمی از کودکان به یکسالگی نمی رسیدند و آنان که از خوانِ خطرناک خردسالی می گذشتند، بیست و چندسالی بیش نمی زیستند. زندگی انسان در آن زمان، زیستن برلبه ی پرتگاه هستی بود. در آن روزگاران، میانگین سنِ آدمی ۲۵ سال بود. گاه خراشی کوچک بر روی پوست تن، زخمی چرکین می شد و فرد را زمینگیر و نابود می کرد. یا خوردن برگی، دانه ای، میوه ای، گوشت آلوده ای و یا جرعه ی آبی، قطره ی عسلی، دانه ی زهرآگینی و یا گرما زدگی یا سرماخوردگی، بسیار آسان، هستی ستان می شد. این گونه بود که در آن دوران، زندگی انسان در جنگل‏ های تاریک و ترسناک و سپس در دشت‏ های فراخ و کرانه ی دریاها، ستیزِ هماره و بی ‏پایان برای زنده ماندن و گریز از گرسنگی و تشنگی و سرما و گرما و جانوران درنده و بیماری‏ های توانکاه بوده. آنگاه نه کسی توانِ پُرخوری داشت و نه کسی به پیری می رسید و نه هرگز هیچ زمینگیری می‏ توانست زنده بماند، زیرا که تلاش شبانروزیِ هرکس، تنها می ‏توانست، نیاز یک نفر را برای یک روز برآورد و چون گروه‏ های انسانی، هماره در سفر و گذر از دشتی به دشتی دیگر بودند، پس انداز و ذخیره کردنِ خوراک و پوشاک شدنی نمی ‏بود.

انسان نیز، چون جانورانِ دیگر، اهل پُرخوری تا سیری ست و هربار که دست به غذا می ‏برد، – گاه بی که بداند و یا بخواهد- تا هنگام سیری می ‏خورد. البته انسان در بسیاری از سرزمین ‏ها، دیگر نیازی به چنین کاری ندارد، زیرا می ‏داند که همیشه دسترسی به خوردنی و آشامیدنی دارد و می ‏تواند خوردن خود را برنامه ریزی کند (بامدادی، نهار، عصرانه، شام، سحری..). اما کردارهای برآیشی، واکنُشِ آنی به دگرگونی‏ های زیستبومی نشان نمی ‏دهند. توانایی گردآوری بیش از نیاز، پس از پیدایش کشاورزی، نزدیک به ۱۰ تا ۱۵ هزار سال پیش، پدید آمده است. این زمان با سنجه های برآیشی، بسی کمتر از یک ثانیه در برابر یک سده است. از اینرو بسی بیش از بسیاری از زمینه ‏های رفتاری و کرداری انسان، ریشه در دوران پیش از کشاورزی دارد.

اما آنچه پُرخوری را بلای بزرگ دارایان در روزگارِما کرده است، توانانی تولیدِ انبوه با کشاورزی و دامپروری مکانیزه و صنعتی ست. این چگونگی سبب شده است که کمیاب ترین میوه ها و دانه ها و سبزیجات، همیشه در هرجا که مشتری توانمند هست، یافت شود. در روزگاران کهن، قند، پدیده ی بسیار نادر و کمیابی بود که بسی بیش از بسیاری از مردم، تنها نام آن را شنیده بودند. اکنون این ماده با ان که یکی از زهرهای کشنده ی انسان شناخته شده است، آنچنان آسانیاب و فراوان است که پیدا کردن خوراک و نوشاک بی شکر را دشوار کرده است. این چگونگی را درباره چربی نیز می توان گفت. روزگاری خوراک های چرب و شیرین مانندِ کره و عسل، تنها در سفره های دیوانیان و درباریان یافت می شد و دیگران آن ها را در خواب می دیدند. برخی از خوردنی های مفید و بسیار سودمند مانندِ پسته، گردو، فندق، بادام و…. همیشه و همه جا در دسترس نبود. اما اکنون نزدیک به همه ی میوه ها و دانه های جهان را در سوپرمارکت های شهرهای بزرگ و فروشگاه های آنلاین می توان یافت و بسیاری از مردم جهان با میوه های نوپدید مانند: موز، کیوی، اوکادو، لایچی، پاپایا، منگو، دوریان و…. آشنا هستند.

 این چگونگی از سویی سفره های دارایان و توانایان را رنگین تر و سنگین تر کرده است، اما از سوی دیگر به پُرخوری و هماره-خوری نیز کشیده است. پُرخوری نیز بلایی ست که گذشته از چاقی، نه تنها بیماری های کلیوی، گوارشی، قلب، سکته و سرطان را فراگیرتر کرده است، بلکه زمینه سازِ برخی از بیماری های تورینه ی اعصابِ انسان مانند؛ افسردگی، بدخوابی، آسیمه سری، حافظه پریشی، الزایمر هم می شود. 

……….

  1. https://pubmed.ncbi.nlm.nih.gov/34256024/
  2. https://www.sciencedirect.com/science/article/pii/S0969996119302487
  3. https://newsnetwork.mayoclinic.org/discussion/overeating-may-double-the-risk-of-memory-loss/

یـادداشـت های شـــــبانه: (۱۱۴)

یادداشت های پیشین در سایت اخبار روز.

https://akhbar-rooz.com/?p=252178 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x