شنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۳

شنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۳

پیوند ایبسن با جنبش کارگری – میرمجید عمرانی

ایبسنِ شورشگرꞌ تا زمانی که جامعه‌ی بورژوایی در میان است، زنده خواهد بود و ایبسنِ هنرمند و پرورشگرꞌ پس‌ازآن هم زنده خواهد بود

پیوند ایبسن با جنبش کارگری[۱]

ایبسنِ شورشگرꞌ تا زمانی که جامعه‌ی بورژوایی در میان است، زنده خواهد بود و ایبسنِ هنرمند و پرورشگرꞌ پس‌ازآن هم زنده خواهد بود.  
کلارا سِتکین[۲]  ۱۹۰۶

ایبسنꞌ بهار ۱۸۵۰ برای نخستین بار به کریستیانیا[۳] رفت تا دیپلم[۴] بگیرد. به‌زودی، بیش‌تر برخاسته از تنگ‌دستی، از برنامه‌ی خود برای آموختنِ پزشکی گذشت. به جایش، بدون آن که نام‌نویسی کرده باشد، به کلاس‌های فلسفه و زیباشناسی دانشگاه رفت. هجده ماهی که در پایتخت بود، برایش یک دوره‌ی آموزش سیاسی بود. در آن سال‌ها برخوردهای اجتماعی و سیاسی به اوج رسیده بود و برای نخستین بار، سرشتِ پیکار طبقاتی پیدا کرده بود. با آن که فرگشتِ ضدانقلابی در کشورهای دیگر آغاز شده بود، پیکارِ کارگران و لایه‌های نیمه‌پرولتر جنبش دمکراتیک نروژ در سال‌های ۱۸۵۱ـ۱۸۴۸ سخت بالا گرفت. کارگران که از سوی مارکوس تِرانه[۵]‌ (۱۸۱۷ – ۱۸۹۰) ی سوسیالیست رهبری می‌شدند، در بسیاری از بخش‌های کشور در انجمن‌های کارگری گرد می‌آمدند. آن‌ها آن زمان

“سخت کوشیدند تا جنبشِ سیاسی مستقل خود را در چپ‌ترین بخش جناح دمکراتیک و با چشم‌اندازی سوسیالیستی بیافرینند. جنبشِ هواداران تِرانه پایه‌های جامعه‌ی نروژ را به لرزه درآورد.”[۶]

برنامه‌ی این جنبش، گذشته از خواست‌های دمکراتیکِ همگانی،  دربردارنده‌ی اندیشه‌های ناپخته‌ی سوسیالیستی بود و اقداماتِ پیروانِ آن بیش‌تر سرشتِ خودپو داشت. اپوزیسیون دهقانی و اپوزیسیون لیبرال، به وارونه‌ی کارگران، یارای کنشگری واقعاً انقلابی نداشتند. در واقع، بورژوازی لیبرال صدای خود را تا سخنگویی نیروهای پیشرو بلند کرد و مُرگن‌بلاده‌[۷]ی لیبرال’ انقلاب فوریه‌ی ۱۸۴۸ در فرانسه را این گونه خوشامد گفت: 

“فرانسه بار دیگر به جهان نشان داد که مردم می‌توانند بر خود فرمان برانند و خواهند راند. ـ ـ ـ ولی این رویداد برای ما نروژی‌ها هم بیدارکننده خواهد بود. دوستانِ آزادی مردم که این جا به دشواری برای پاک‌سازی بازمانده‌های فراوانِ دورانِ خودکامگی گذشته و نیز کاربستِ بی‌کم‌وکاست حقوقِ مردم کار  می‌کنند، باید در این پیشامد گواهی بر درستی کوشش‌‌اشان می‌یافتند. از این گذشته، باید آموخت که آن چه به آن نیاز است، عمل و عزم است و نه چک‌وچانه‌زنی.”[۸]  

ولی در سال‌های پس‌ازآن که امکان دستیابی به خواست‌های دمکراتیک به یاری جنبشِ توده‌های مردمِ شهر و روستا فراهم شد، نیروهای لیبرال درست از این عمل و عزم بهره‌ای نداشتند. آدولف سْتابِل[۹]، سردبیر مرگن‌بلاده و سخنگوی اپوزیسیون بورژوایی، و اوئه‌لاند[۱۰]  رهبر دهقانان’ در آوریل ۱۸۴۸ قطع‌نامه‌ای را در مجلس در برابر شاه نهادند که خواستار دولتی دمکراتیک به سرپرستی مجلس می‌شد. ولی مذاکرات دورودراز به جایی نرسید و آن چه بازماند، یاوه‌گویی‌های بلندپروازانه‌ی لیبرال‌ها بود. 

ایبسن در چنین روز و روزگاری به کریستیانیا رفت و آن جا به چپ‌ترین بخشِ جنبشِ دمکراتیک ـ هواداران تِرانه ـ پیوست، در گردهمایی‌ها و نمایش‌های خیابانی آن‌ها شرکت جست و توانِ خود را چون نویسنده‌ی سیاسی، طنزنگار و کاریکاتوریست در دسترس آن‌ها نهاد. ایبسن نه‌تنها نخستین، بلکه ده‌ها سال تنها نویسنده‌ی بزرگ نروژی بود که خامه‌ی هنرمندانه‌ی خود را برای کارگرانِ پیکارگر به کار گرفت. دیرترها، در سال‌های هشتاد، شل‌لاند [۱۱] و بیُرنسُن [۱۲]  نیز آشکارا پا به میدانِ پاسداری از حقوقِ استثمارشدگان نهادند.

بیشینه‌ی زندگینامه‌نگارانِ ایبسن این بخش مهم از زندگی ایبسنِ جوان را یا با خاموشی برگزار کرده‌اند یا سرسری از روی آن گذشته‌اند، ولی آزموده‌های آن سال‌های توفانی، برای فرگشتِ ایبسنِ انسان و هنرمند سرنوشت‌ساز بودند و به او یاری دادند تا نگاه‌اش را رو به آینده‌ای فراتر از واقعیتِ بورژوایی بگرداند. پیوندِ نزدیک او با رزمِ سیاسی و اجتماعی، توان این را به او داد که دروغ و دورویی ژرفِ جامعه‌ی بورژوایی را به‌تر از هر نمایشنامه‌نویسِ دیگر سده‌ی ۱۹ آشکار سازد. اولاف دال‌گارد [۱۳]  می‌نویسد:

“بدون خشم تندی که محاکمه‌ی این‌ها در ایبسن جوان برانگیخت، درک شورش همیشگی او در برابر “پایه‌های جامعه”[۱۴]  دشوار است.”[۱۵]

ایبسن چنان که کلارا سِتکین نوشته، از راهِ هنر خود به پیدایی “ناآرامی، آشفتگی، دودلی و برافروختگی در جهان بورژوایی” یاری رساند” و از نیروی پایداری آن در برابر تاخت‌وتاز پرولتاریا کاست”.[۱۶]  

گرچه ایبسن‌پژوهی پردامنه‌ی بورژوایی در بیش از نیم‌سده [۱۷] سخت سرگرم روشنگری تکانه‌های درونی و روحی زندگی او بوده، تاکنون هیچ بررسی ژرفی از پیوند او با جنبشِ تِرانه و پیامدهایش برای هنر وی در دست نیست. بخشِ بزرگی از این پژوهش یا دانسته پیوند نزدیک میان نوشته‌های ایبسن و نیروهای پیشروی جامعه، به‌ویژه جنبش کارگری را نادیده گرفته یا کوشیده آن را با نیازهای ایدئولوژیکِ بورژوایی سازگار کند. این شیوه را به‌ویژه در برخوردِ بورژوازی آلمان به ایبسن می‌توان دید. هنریک یَه‌گِر [۱۸] و دیگر کارشناسانِ تاریخِ ادبیاتِ نروژ کوشیده‌اند گزارشی درست از پیوندِ ایبسن با جنبشِ کارگری به دست دهند، هرچند بدون ارزیابی پیامدهای هنری و ایدئولوژیکِ آن. ازاین‌رو، در رویارویی با پژوهشِ اندک در این زمینه، این جا کوشش می‌شود تا آن دوره‌ی همکاری او با جنبشِ تِرانه، به‌ویژه با گوشه‌چشمی به کار و زندگی سپسین وی، بررسی گردد.

ایبسن کمی پس از رسیدنِ به پایتخت، رشته دوستانی پیدا کرد که یا تکاپویی در جنبشِ کارگری داشتند یا در جناحِ چپِ روشن‌فکرانِ جوان بورژوا ـ دمکرات بودند. او آن زمان با دانشجویی به نام  تئودور آبیل‌گُر [۱۹] زندگی می‌کرد که او را با آماج‌های جنبشِ مارکوس تِرانه [۲۰] ـ نخستین رهبرِ کارگرانِ نروژ ـ و سپس خود او آشنا کرد. در گفت‌گو‌های پرشور میان تِرانه و ایبسن آرام‌آرام روشن شد که  

“اندیشه‌هایی که تِرانه از آن‌ها دفاع می‌کرد، خویشاوندی‌های بسیاری با درونِ خود ایبسن داشت. همان زمان برایش روشن شد که برای آدم نو، آن گونه‌ی نوی والاترِ آدم که آرمان او بود، جامعه‌ی نویی نیاز بود. بی‌گمان شور رزمی و ازخودگذشتگی مارکوس ترانه، کنش‌خواهی، دلاوری و بی‌باکی‌اش سخت بر نویسنده‌ی کاتیلینا کارگر شده بود.”[۲۱]  

ایبسن ۲۹ مه ۱۸۵۰ در نمایش اعتراضی به اخراج نویسنده‌ی دمکرات پاول هاررو هاررینگ [۲۲] که به نروژ آمده بود و هفته‌نامه‌ی آوای مردم [۲۳] اپوزیسیون را درمی‌آورد، شرکت جست. اخراج هاررینگ زمانی روی داد که جنبش تِرانه در اوج بود و ترس به دلِ فرمانروایان می‌انداخت. ازاین‌رو، اعتراض بسیاری از دمکرات‌های کشور، به سوی تصمیم‌های خودسرانه‌ی حکومت شاه روی گرداند. کمابیش دو هزار تن در نمایش خیابانی شرکت جستند و ایبسن و بیُرنسُن و وین‌یه [۲۴] از کسانی بودند که نام خود را زیر قطعنامه‌ی آن نوشتند. وین‌یه سروده‌ی بلندی برای هاررو هاررینگ نوشت و در آن به سانسور اندیشه در نروژ تاخت. این اقدامꞌ باید آغاز پشتیبانی گرمِ بیش‌ترِ ایبسن از جنبش تِرانه بوده باشد.

تِرانه در ۱۸۱۷ در کریستیانیا به دنیا آمده بود و از ۱۸۴۸ زندگی خود را سراسر به پای سیاست نهاد و در اوت ۱۸۴۸ سردبیری روزنامه‌ی لیبرالِ درام‌منس آدرس‌سه [۲۵] را به دوش گرفت و در این روزنامه تاخت‌وتازهای تندی به بلندپایگان واپس‌گرا و فرمانروایان کرد و پرده از یاوه‌گویی دمکراتیک بورژوازی لیبرال برگرفت.

تِرانهꞌ به‌خوبی از تنگناهای دمکراسی دهقانی نروژ که تنها خواستِ دلِ توانگران را برمی‌آورد، آگاه بود. خُرده‌هایی که ایبسن کمی دیرتر در جستارهای ستیزگرانه‌ی خود و پیش از همه در طنز سیاسی نورما [۲۶] به موضع بزدلانه‌ی بورژوازی لیبرال گرفت، تِرانه در همان پایان ۱۸۴۸ با زبانِ هشیارِ روزنامه‌نگاری‌اش گرفته بود.  

خواست‌های سیاسی پیروان تِرانه در مه ۱۸۵۰ در نامه‌ای در برابرِ شاه نهاده شد. درخواستꞌ بیش از دوازده هزار امضا داشت و خودِ تِرانه آن را به دست فرمانروای سوئدی نروژ داد. خواست‌های بنیادی، رای همگانی و بهبودِ روزوروزگارِ رعیت‌ها بود. از این‌ها گذشته، خواست‌های پیروانِ تِرانه ـ آزادی اقتصادی، بهسازی آموزش، بهسازی دادگستری و دیگر چیزها ـ روی‌هم‌رفته با خواست‌های اپوزیسیون دهقانی خوانایی داشت.

تِرانهꞌ گذشته از انجمن‌های کارگری، نشریه‌ی کارگری را نیز پایه نهاد. نخستین شماره‌ی روزنامه‌ی انجمن‌های کارگری در ۵ مه ۱۸۴۹ درآمد. یکی از همکاران آن ایبسن بود که برای روزنامه هم می‌نوشت و هم کاریکاتور می‌کشید. شوربختانه، ایبسن‌پژوهان نروژ هنوز نتوانسته‌اند دامنه‌ی نوشته‌های بدون نامِ او را به‌درستی روشن کنند. به‌هررو، یک‌رشته سروده‌های طنز که به خیانتِ بورژوازی لیبرال به جنبشِ دمکراتیک پرداخته‌اند، از کارهای ایبسن به شمار می‌آید [۲۷]. برای نمونه، به باورِ ایوار دیگرنس [۲۸]، سروده‌ی طنزآمیز در باره‌ی س۟تابل سردبیر مُرگن‌بلاده‌ی لیبرال، نوشته‌ی ایبسن بود [۲۹]. ایبسن در گردهمایی پیروانِ تِرانه در خانه‌ی دوستش آبیل‌گُر نیز شرکت می‌جست [۳۰]. بهار ۱۸۵۱ ایبسن در کلاس‌های یکشنبه‌ی انجمنِ کارگری کریستیانیا آموزگار بود، ولی در این باره اطلاعی بیش از یک آگهی در روزنامه‌ی انجمنِ کارگری در دست نیست. [۳۱].  

در این میان، ارتجاع که از شورِ انقلابی کارگران نگران شده بود، دلگرم از فرگشتِ ضدانقلابی در سراسرِ اروپا، به تاخت‌وتاز به سازمان‌های کارگری و رهبران‌اشان پرداخت. تِرانه، آبیل‌گُر و چهار تنِ دیگر از رهبرانِ جنبش در ۷ ژوئیه‌ی ۱۸۵۱ دستگیر شدند. بازداشت‌هاꞌ گسترده بود و ایبسن نیز در میان مظنونان. او، آن چنان که به زندگینامه‌نگار خود هنریک یَه‌گِر گفت، می‌ترسید دستگیر شود، چرا که با رهبرانِ کارگران رفت‌وآمد داشت و در روزنامه‌اشان قلم زده بود [۳۲]. تنها چون حروف‌چینی هشیار بود و دست‌نوشته‌ها و دیگر اسناد را به هنگام بازرسی ساختمان پنهان کرد، ایبسن از دام جَست. بااین‌همه، او به هم‌رزمان خود پشت نکرد. روزنامه‌ی انجمن‌های کارگری[۳۳] که پس از دستگیری تِرانه و آبیل‌گُر، بار دیگر به رهبری برن‌هارد هانسن [۳۴] درآمد، ایبسنꞌ همکاری خود را با آن پی گرفت. هانسن در ویرایش روزنامه با دردسر روبه‌رو بود و داستانِ یاری ایبسن در این کار را باز گفته است [۳۵].  

این جا این پرسش پیش می‌آید که اندیشه‌های جنبش تِرانه چه تأثیری بر کار و زندگی ایبسن داشت یا بهتر است این گونه پرسید که برخورد او به طبقه‌ی کارگر و سوسیالیسم چه گونه شد؟ نخست باید گفت که شرکت در پیکار انجمن‌های کارگری، چشم‌اندازی را که او به آن امیدوار بود، به رویش نگشود. گرچه شخصیتِ ویژه‌ی تِرانه، کنش‌گری و بی‌باکی‌اش سخت بر ایبسن کارگر شد، برداشت‌های ناپخته و آمیخته به پندارش از سوسیالیسم، چندان راهی به دلِ او نیافت. او در گفت‌وگو با هنریک یَه‌گِر گفته بود که

“ازآن‌گذشته، با دیدگاه‌های رهبران هم‌آوا نبود و شاید هیچ موضع روشن و مشخصی در برابر اندیشه‌های سوسیالیستی که زمینه‌های جنبش را می‌ساخت نداشت. جنبشꞌ بگویی‌نگویی تنها ازآن‌رو برایش گیرا بود که زندگی و پویایی در آن بود.”[۳۶]

ایبسنꞌ دیرترها هم نه سوسیالیست شد و نه هوادارِ فلسفه‌ی طبقه‌ی کارگر. ولی از درنیافتن پیکار طبقاتی کارگران تا پشت کردنِ به آن گام بزرگی است که او هرگز برنداشت. به وارونه، زندگی و هنر او با رشته‌های بی‌شماری به رزمِ کارگران گره خورد. کوششِ ایبسن برای آزادسازی شخصیت، نه تنها ناسازگاری‌ای با سوسیالیسم ندارد، که با آن در پیوند است.  

“ایبسن امیدهای گرانبار بسیاری به شخصیت‌ها می‌بست، نه برای آن که او توده‌ها را خوار می‌داشت، بلکه برای آن که او به نیروهای خفته‌ی آن‌ها باور داشت. او با درخواستِ بیش‌ترین شکوفایی ممکن برای فرد، می‌خواست کنشِ آدم‌های بسیار را نه نفی، بلکه سرشارتر کند: ارزش عقلانی و اخلاقی هر تک‌آدمیꞌ نیروی تأثیرگذار جمع را افزایش می‌داد. ازاین‌رو، او رأی‌ها را نمی‌شمرد، آن‌ها را وزن می‌کرد. بیش‌تر از همبستگی استوار میان آدم‌ها، به روحی که میان‌اشان زنده بود ارزش می‌نهاد و برای همین این را نمی‌دید که در روندِ پیشرفتِ تاریخی، کمیت به کیفیت تبدیل می‌شود.”[۳۷] 

با همه‌ی سرخوردگی‌هایی که فروپاشی جنبش تِرانه با خود داشت، ایبسن دست‌افزارهایی برای زندگی پررزم نویسندگی‌اش از آن به چنگ آورد. شیرینی‌ها و تلخی‌هایی که در کنارِ کارگران چشیده بود، نگاهش را به روی کاستی‌های درونی جامعه‌ی بورژوایی تیز کرد. آزموده‌هایش، بخشی از هنرش شد که دو عنصر کارساز می‌توان در آن دید.

نخست آن که، همه‌ی کارِ سراسرِ زندگی ایبسن سرشار از اندیشه‌ی بزرگِ زیروزبرسازی اجتماعی است. باورِ او به جهانی نو و بهتر، کشش او به راستی، آزادی و زیبایی و هماهنگی راستینِ میان فرد و جامعه، در چهره‌های بزرگِ نمایشی‌اش جان یافته است. ولی شوربختی ایبسن این است که اندیشه‌های انقلابی او در برخورد با واقعیتِ اجتماعی‌ پایدار نماند. ازاین‌رو، چهره‌های شورشی نمایشنامه‌های او همیشه قهرمان و هم‌زمان شهیدِ آرمان‌های خود برای نوسازی جهان‌اند. “شورشِ جانِ آدمی” که ایبسن در نمایش “تاریخی‌جهانی” پادشاه و جلیلی [۳۸] (۱۸۷۳) از آن می‌گوید، باید زمینه را برای گام برداشتن در پیشاپیشِ جنبشِ تاریخی هنوز ناپخته فراهم می‌ساخت و راه‌هایی که زمانی انسانیت باید بر آن‌ها پیش می‌رفت، دست کم در پهنه‌ی روحی و اخلاقی پاک می‌شد. ایبسن پیکار برای آینده‌ی آدمی را این گونه به شیوه‌ی خود پی گرفت و این باور در او نشست که باید از راهِ هنرش در زمینه‌چینی برای آزادی آدم‌های عادی، کارگران، زنان، جوانان و ستمدیدگانِ خاموش و گمنام شرکت کند و  به آن‌ها یاری رساند.

عنصر سرشتی دیگر هنر او ـ اعتراض آگاهانه به جامعه‌ی بورژوایی ـ نیز ریشه در عنصرِ نخست دارد. او در جست‌وجوی خود در پی راهی برای پیشبرد کارِ آزادسازی خویش، گاه در دورانِ باستان فرورفت و گاه در تاریخ سده‌های میانه‌ی مردمِ خود. ولی نه نیروهای زمینی یا روحانی تاریخِ کهن، نه جنگاورانِ زمانِ ویکینگ‌ها یا پیروزمندان مسیحی ـ فئودالی پس از آن‌ها نتوانستند پاسخی به پرسش‌های سوزان روز دهند. او سرانجام آن چه را که از گذشته نتوانست بیرون کشد، کوشید از دلِ واقعیت زمانه‌ی خود دریابد. او در کوشش برای پاکسازی راهِ دستیابی به شخصیت وارسته‌ی همه‌جانبه، دست به کار ویران کردن همه‌ی راه‌بندهای پیشرفتِ اجتماعی شد. آن جا که در پیکار برای فلسفه‌ی راستی، پاسخی دستش را نگرفت، به تاخت‌وتاز سرراست به فلسفه‌ی دروغ پرداخت و به سرزنش کارکردِ دردناکِ جامعه‌‌ی بورژوایی روی آورد. این گونه، دروغ زندگی بورژوازیꞌ تجربه‌ی بنیادین درونِ نوشته‌ی او می‌شود.    

ایبسنꞌ دل‌اش همه‌ی زندگی برای کار و پیکار کارگران نروژ می‌تپید و پیوسته همبستگی خود را با آن‌ها نشان می‌داد. زمانی که آن‌ها باز در سال‌های هشتاد خود را سازمان دادند، به درستی می‌توانستند به ایبسن به چشم یار و یاور خود بنگرند. ایبسن که در ۱۸۸۵ به تروندهیم [۳۹]  رفت، کارگران برای بزرگداشت او راه‌پیمایی‌ای به راه انداختند. او در سخن‌رانی‌اش برای آن‌ها گفت که بر این باور بود که برای دستیابی به آزادی واقعی، باید عنصری والا به زندگی همگانی راه می‌یافت. او از این گفته، نه والایی ارثی یا پولی، بلکه “والایی سرشت، جان و اراده” را پیش چشم داشت. ایبسن گفت که امید دارد آن والایی

“از راهِ زنان‌امان و کارگران‌امان به ما برسد”

و افزود که آماده است تا نیرومندانه به چنین بازسازی‌ای در جامعه یاری رساند:

“این دگرگون‌سازی اوضاع جامعه که اینک در اروپا زمینه‌چینی می‌شود، در بنیاد به جایگاهِ آینده‌ی کارگران و زنان می‌پردازد. این آن چیزی است که من با همه‌ی توان به آن امید دارم، چشم به راه آن‌ام و برایش خواهم کوشید.” [۴۰]

ایبسن در پاسخ به تلگرافی که برای شصت‌امین زادروزش از دکتر اُسکار نیس‌سن[۴۱]  که رهبرِ انجمنِ کارگران کریستیانیا بود نوشت:

“… از شما خواهش می‌کنم به اعضای انجمن‌اتان بگویید که در میانِ همه‌ی طبقه‌های کشورمان، طبقه‌ی کارگر به دلِ من نزدیک‌تر است و ازتان خواهش می‌کنم این را هم بگویید که در آینده‌ای که من به آن باور و امید دارم، شرایط زندگی و وضع اجتماعی‌ای برای کارگران پیش‌بینی خواهد شد که من با شادی پرشور به آن خوش‌آمد می‌گویم.”[۴۲]

ایبسن روشن‌تر از بسیاری از هم‌زمانان خود دید که با قدرت‌یابی سیاسی بورژوازی نروژ در ۱۸۸۴، گره‌های بنیادی اجتماعی و انسانی ناگشوده می‌ماند. او یک سال پس از پیروزی سیاسی بورژوازی لیبرال و برقراری پارلمانتاریسم، سرخوردگی خود را در سخن‌رانی‌اش در تروندهیم نشان داد. کارꞌ در زمینه‌ی آزادی ناگزیر عقیده و بیان چنان که او چشم داشته بود، پیش نرفته بود. او گفت:   

“ازاین‌رو، این جا هنوز کار بسیاری باید کرد تا بتوانیم بگوییم به آزادی واقعی دست یافته‌ایم. ولی دمکراسی کنونی‌امان بعید است بتواند از پسِ این وظایف برآید.”[۴۳]

ایبسن پاسخی به این که چه گونه باید از پس این وظایف برآمد نداد. به‌هررو، سال‌های پختگی فلسفی ایبسنꞌ سال‌هایی بود که آرمان‌های انقلابی بورژوایی ناکارآمدی خود را نشان داد و دمکراسی دهقانی در کردار واداد. این که او آن زمان کارگران و افت‌وخیزِ پیکارشان را در آب‌وخاک خود دید، از اهمیت بنیادی‌ای برخوردار بود. این دیده‌ها، برای سرشتِ پیچیده و پرازناهمسازی هنر او بسیار تعیین‌کننده بود. او در ۱۸۹۰ گفت که “مسئله‌ی سوسیال دمکراسی را (…) بسته به توان و امکان”[۴۴]  بررسی کرده بود.

به‌هررو، ایبسن به یاری هنر واقع‌گرایانه‌ی خود به هدفِ مشترک نزدیک شد. او در سال ۱۸۹۰ اعلام کرد که با توصیفِ شخصیت و سرنوشتِ آدم‌ها “بدون آن که آگاهانه و مستقیما خواسته باشد، به همان نتایجی رسیده بود که فیلسوفانِ اخلاقی سوسیال دمکرات از راه پژوهش علمی”.[۴۵]  راستش نباید این سخن را موبه‌مو پذیرفت، ولی به‌هررو، این گفته‌ گواهِ کوشش‌های روبه‌آینده‌ی ایبسنِ حقیقت‌جو است که خود را با پیکار آزادگرانه‌ی آدمی در پیوند می‌دید.  


[۱]  ـ این نوشته برگرفته از کتابِ  رئالیسم هنریک ایبسن Henrik Ibsens realisme نوشته‌ی هُرست بین Horst Bien ایبسن‌شناسِ آلمانی است.

[۲] – Clara Zetkin

[۳] – Christiania

[۴] – artium

[۵] – Marcus Thrane

[۶]  ـ تاریخِ حزبِ کمونیستِ نروژ. ج. ۱. سردبیر: Just Lippe ، اُسلو ۱۹۶۳، ص. ۱۶

[۷] – Morgenbladet

[۸]  ـ هالدان کُهت Halvdan Koht ، سال انقلاب ۱۸۴۸، اسلو ۱۹۴۸، ص. ۸۶

[۹] – Adolf Stabell

[۱۰] – Ueland

[۱۱] – Kielland

[۱۲] – Bjørnson

[۱۳] – Olav Dalgard

[۱۴]  ـ به شوخی یا ریشخند، بلندپایگان جامعه را گویند.

[۱۵]  ـ اولاف دال‌گارد، اسلو، نامه به نویسنده‌ی کتاب، ۱۹ آوریل ۱۹۶۵.

[۱۶]  ـ کلارا سِتکین، هنریک ایبسن. ۱ سِتکین، در باره‌ی ادبیات و هنر. برلین ۱۹۵۵، ص، ۴۲

[۱۷] ـ این سخن به زمان نگارش کتاب در سال ۱۹۶۳ برمی‌گردد.

[۱۸] – Henrik Jæger

[۱۹]– Theodor Abildgaard

[۲۰]  ـ پاییز ۱۸۴۹ که ایبسن هنوز در گریمستاد Grimstad زندگی می‌کرد، تِرانه انجمن کارگری‌ای در آن جا بنیاد نهاد. می‌توان گمان برد که ایبسن همان زمان سروکاری با این جنبش پیدا کرد. نگاه کنید به: هالدان کُهت، هنریک ایبسن ـ زندگی یک نویسنده، چاپ دوم، اسلو ۱۹۵۴، جلد ۲: ۱۹۰۶ ـ ۱۸۶۷، ص. ۸۸

[۲۱]  ـ آروید گ. هانسن Arvid G. Hansen، کارگری در ادبیات نروژ. از وَرگه‌لاند Wergeland تا امروز، اسلو ۱۹۶۰، ص. ۴۱.

[۲۲] – Paul Harro Harring

[۲۳] – Folkets Røst

[۲۴] – Vinje

[۲۵] – Drammens Adresse

[۲۶] – Norma

[۲۷]  ـ نمونه‌هایی از این‌ها را کُهت در نوشته‌ی خود آورده، هنریک ایبسن ـ زندگی یک نویسنده، جلد ۱: ۱۸۶۷ ـ ۱۸۲۸ و ص. ۷۶.

[۲۸] – Ivar Digernes

[۲۹]  ـ ایوار دیگرنس، هنریک ایبسن و جنبش تِرانه. ۱ اول ماه مه، روز نو، اسلو ۱۹۵۶، ص. ۴.

[۳۰]  ـ یَه‌گِر، هنریک ایبسن ۱۸۸۸ ـ ۱۸۲۸، ص. ۷۲

[۳۱]  ـ ایوار دیگرنس، هنریک ایبسن و جنبش تِرانه. ۱ اول ماه مه، روز نو، اسلو ۱۹۵۶، ص. ۴.

[۳۲]  ـ هانس میدبُ Hans Midbøe یاداشت‌های تا آن زمان ناشناخته‌ی یَه‌گر ـ یادداشت‌های هنریک یَه‌گِر از گفت‌گوهایش با ایبسن ـ را در افزوده‌ای بر کتاب پرتویی گذرا بر ایبسن درآورد، اسلو ۱۹۶۰، ص. ۱۴۱

[۳۳] – ArbeiderForeningernes Blad

[۳۴] – Bernhard Hansen

[۳۵]  ـ ایوار دیگرنس، هنریک ایبسن و جنبش تِرانه. ۱ اول ماه مه، روز نو، اسلو ۱۹۵۶، ص.۵.

[۳۶]  ـ میدبُ، پرتویی گذرا بر ایبسن، ص. ۱۶۱.

[۳۷]  ـ کلارا سِتکین، هنریک ایبسن: در باره‌ی ادبیات و هنر. ص. ۴۱.

[۳۸]  – Kejser og Galilæer

[۳۹] – Trondheim

[۴۰]  ـ مجموعه‌ی نوشته‌های ایبسن، چاپ صد سالگی، جلد ۱۵، ص. ۴۰۷.

[۴۱] – Oscar Nissen

[۴۲]  ـ ایبسن به اُسکار نیس‌سن، ۲۹ مارس ۱۸۸۸، مجموعه‌ی نوشته‌های ایبسن، چاپ صد سالگی، ج. ۱۸، ص. ۶۰.

[۴۳]  ـ مجموعه‌ی نوشته‌های ایبسن، چاپ صد سالگی، جلد ۱۵، ص. ۴۰۷.

[۴۴]  ـ ایبسن به هانس لین بِرَکستاد Hans Lien Brækstad، اوت۱۸۹۰؛ مجموعه‌ی نوشته‌های ایبسن، چاپ صد سالگی، جلد ۱۸، ص. ۲۵۱.

[۴۵]  ـ مجموعه‌ی نوشته‌های ایبسن، چاپ صد سالگی، جلد ۱۸، ص. ۲۵۲.

https://akhbar-rooz.com/?p=250998 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x