پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳

پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳

نگاهی به داستان «قرعه کشی» اثر شرلی جکسون – شیوا شکوری

«قرعه کشی» داستانی کوتاه در رده آثار کلاسیک ادبیات امریکاست که  توسط شرلی جکسون (۱۹۶۵-۱۹۱۶) نخستین بار سال ۱۹۴۸، در مجله «نیویورکر» منتشر شد. واکنش منفی خوانندگان به این داستان، شرلی جکسون و ناشر او «نیویورکر» را شگفت زده کرد.  نامه‌های تنفر‌آمیز زیادی به دفتر مجله فرستاده شد و اشتراک ها لغو شدند. این داستان در افریقای جنوبی هم ممنوع اعلام شد. چون در آن زمان آفریقای جنوبی توسط افریکانرها که از تبار هلندی و فرانسوی و آلمانی بودند، اداره می‌شد و حکومت آپارتاید تازه به قدرت رسیده بود و نمی‌خواست که هیچ نوع محتوایی باعث به چالش کشیدن وضعیت موجود شود. این داستان ساختارهای اجتماعی و سیاسی را به چالش می‌کشید و به نوعی به نقد سنت‌های بی‌پایه و ناعادلانه در جوامع  و نیز پیروی کورکورانه از سنت‌ها می‌پرداخت و حکومت وقت نگران بود که چنین محتوایی باعث تحریک افکار عمومی بشود.   

این داستان به شکلی نمادین به بررسی خشونت و بی‌عدالتی اجتماعی می‌پردازد و نشانگر آن است که تا چه حد ما ظرفیت خشونت و وحشی‌گری نسبت به همنوع خود داریم، بی‌آن‌که لحظه‌ای به دیگری فکر کنیم یا خودمان را جای او بگذاریم. این داستان به صورت فیلم و نمایشنامه هم درآمده و از زوایای جامعه‌شناسی و ادبی، بسیار مورد بررسی  قرار گرفته است.  

چکیده داستان

داستان در باره ی دهکده ای سیصد نفری در ایالات متحده است که مراسم «قرعه کشی» سالانه ای در هر  ۲۷ ژوئن اجرا می‌کنند. صبح قرعه‌کشی، مردم دهکده پیش از ساعت ۱۰ صبح جمع می‌شوند و مراسم را پیش از ناهار تمام می‌کنند. در آغاز هر یک از سران خانواده کاغذی از جعبه بیرون می‌کشد، سپس در آخر همه کاغذهای تا زده را باز می‌کنند و هر کس که کاغذی با نقطه سیاه به دستش بیفتد، باید سنگسار شود. مردم سنگ‌هایی را که قبلا بچه‌ها جمع کرده اند، برمی‌دارند و به سوی او پرتاب می‌کنند.

موضوع

داستان در باره دهکده‌ای است که ظاهرا مردم مسیحی شده اند، ولی هنوز از آیین‌های پگان‌ها (آیین‌های چندخدایی) مثل سنگسار کردن یا قربانی کردن دیگری در مراسم خاص باروری محصول، پیروی می‌کنند. پگان‌ها در آیین‌های باروری، جانوران و انسان‌ها را قربانی می‌کردند چون باور داشتند که با ریختن خون که نماد زندگی است، خدایان از تقدیم‌ آن‌ها راضی می‌شوند و در سال جاری محصول بهتری خواهند داشت. 

داستان با هوای صاف و آفتابی و گرم و تازه شروع می‌شود. علف‌ها سبز سبزند و گل‌ها شکفته اند. این آغاز با اتفاق وحشتناکی که در آخر داستان رخ می‌دهد در تضاد است و در عین ‌حال این پیام را دارد که خشونت و وحشی‌گری می‌تواند در چنین روز خوش و آفتابی هم رخ دهد.

از منظر روانشناسی جمعی می‌گوید: «اگر مردم بخشی از یک گروه باشند به‌سادگی قابلیت آن را دارند که عقل و منطق را رها کنند و کورکورانه دنباله‌روی گروه بشوند، بی‌آن‌که به عواقب آن بیندیشند. هم‌چنین نشانگر آن است که وقتی سنت، عقیده یا باوری بر مردم حاکم شود، خشونت و شر به‌راحتی می‌تواند در هر نقطه و در هر زمینه‌ای فعال شود و آن‌ها را علیه یکدیگر بشوراند.»

کلیدهای داستان

نقطه سیاه روی کاغذ: «تسی» که مادر سه فرزند است، برنده این قرعه‌کشی است و کاغذ در دستش نقطه‌ای سیاه دارد که شب گذشته با زغال رویش انداخته شده. خود زغال نماد  آتش‌افروزی و یاداور آتش جهنم است و نقطه سیاه اشاره به مرگ تسی و سرنوشت شوم اوست و نیز می تواند نماد بیماری و فساد در گل و سبزیجات و گیاهان هم باشد.   

سنگ: در داستان اشاره به سنگ زیاد است. بچه‌ها جیب‌هاشان را پر از سنگ می‌کنند، پسرها کپه‌ای سنگ حاضر کرده اند، دیو کوچولو؛ فرزند تسی به او سنگ پرتاب می‌کند، خانم دلکروا سنگی بسیار بزرگ انتخاب می‌کند، همانطور که تسی داد می‌زند، نه این عادلانه نیست، سنگی به شقشقه اش می‌خورد و …

سنگ سمبل خشونت است و نیز جزو اولین ابزارهایی است که انسان برای حمله از آن استفاده ‌کرده. بشر ابزارساز در دوران پارینه‌سنگی و نوسنگی، نیزه و تیغه و تبر و کارد تا سنگ آسیاب و داس و تیغه‌های حفاری از سنگ می‌ساخته. در جایی از داستان هم اشاره می‌شود که مردم منشا و اصل مراسم را فراموش کرده اند، ولی سنگ جمع کردن و اجرای مراسم را فراموش نکرده اند. آن‌ها باور دارند که این مراسم باعث همبستگی دهکده می‌شود و مفتخر اند که مثل دهکده‌های دیگر مراسم را به فراموشی نسپرده اند، به اصطلاح مدرن نشده اند و هم‌چنان سنت خود را حفظ کرده اند.

جعبه سیاه: جعبه گاهی در انبار علوفه آقای گریوز نگه داشته می‌شود و گاهی در اداره پست برای زیر پا گذاشتن و گاهی هم در خواربار فروشی آقای مارتین. یعنی که جای مشخصی ندارد و خود جعبه خیلی مهم نیست و همیشه به شکلی سر راه است، ولی در هر ۲۷ ژوئن به قدرتی که اعمال می‌کند، با دیده احترام نگریسته می‌شود. از سویی جعبه کهنه و رنگ و رو رفته است و از به‌هم چسباندن قطعاتی از جعبه اولیه ساخته شده است. همین توصیف اشاره‌ای است به فرسودگی این سنت. از سویی این جعبه سیاه رازهای تاریک دهکده را در خودش نگه داشته و نمادی از تاریکی و مرگ و اعمال خشونت‌بار است و ظاهرا کسی دوست ندارد که جعبه‌ای نو بسازد.  

جعبه سیاه روی صندلی سه پایه قرار می‌گیرد تا نیفتد. اگر صندلی سه‌ پایه را به مفهوم فرعی، سه پایه مسیحیت؛ عشق و اعتماد (ایمان) و فرمانبری (اطاعت)  در نظر بگیریم، اعتقاد مسیحیت بر آن است که اگر از این سه پایه در هم تنیده شده حمایت کنید از افتادن‌تان جلوگیری می‌شود. البته این اشاره در این جا می‌گوید که هیچ‌یک از اهالی دهکده نمی‌خواهد این سنت را تغییر بدهد. 

حفظ سنت

آقای آدامز به وارنر پیر می‌گوید در دهکده شمالی حرف است که دیگر این مراسم را انجام ندهند. یعنی درست نیست که ما آن را ادامه می‌دهیم.  وارنر پیر می‌گوید: «این تصمیم هیچ چی جز بدبختی نمیاره.» یعنی باید سنت را حفظ کرد و منظور حفظ سنت قربانی کردن برای باروری محصول است. چون می‌گوید: «قرعه‌کشی در ژوئن، بلال‌ها رو سفت می‌کنه»، حتی می‌گوید: « دفعه بعد می‌خوان برگردن توی غار زندگی کنن»، منظورش این است که حفظ سنت باعث اتحاد مردم شده، آن‌ها را به سوی متمدن شدن پیش می‌برد. البته ناگفته نماند که این اشاره آقای آدامز یعنی که نه‌ تنها در این دهکده که در جاهای دیگر هم این مراسم اجرا می‌شود و وقتی همه این کار را می‌کنند دیگر عملی عادی است و کسی زشتی‌اش را احساس نمی‌کند. از سویی هیچ‌یک از اهالی با زور به مراسم آورده نشده و همه با طیب خاطر حاضر شده اند.

احساسات و عواطف

وقتی پسر تسی می‌رود طرف جعبه سیاه که کاغذی را بیرون بکشد، مردم دهکده با او هم احساسی دارند و می‌گویند: «نگران نباش!» همین نشان می‌دهد که او دیگر پسر بچه نیست و مرد به حساب می‌آید. آقای سامرز که برگزارکننده مراسم است با مهربانی به او می‌گوید: «پسر هنوز وقت داری.» در این لحظات آن‌ها قلب دارند، ولی به محضی که نام مادر پسر خوانده می‌شود دیگر کسی قلب ندارد.

در این داستان، نبود عاطفه و احساس در رفتار مردم به اندازه خالی بودن‌ حضورشان در مراسم است. در اول همه مودب اند و با هم مهربان. یکدیگر را به اسم کوچک صدا می‌زنند و از وضعیت محصول هم می‌پرسند و موقع اعلام نام برنده‌ی قرعه‌کشی، جمعیت عصبی است، بعضی لب‌هاشان را تر می‌کنند که خود نشانگر خشونتی است که قرار است بیاید، ولی به محضی که نام تسی از قرعه بیرون می‌آید، همه رو برمی‌گردانند و سنگش می‌زنند، حتی پسر خودش. همین نشانگر آن است که تا چه حد سنت می‌تواند خطرناک باشد و پیروی کورکورانه، می‌تواند ذهن را از هر شک و تردیدی در غلط و درستی سنت بر حذر دارد و امنیت یک جامعه را به خطر بیندازد. در این داستان، تسی که اول خوش و خندان آمده بود و کمی هم دیر رسیده بود با مراسم هیچ مشکلی نداشت تا آن‌جا که قرعه به نام خودش در می‌آید و مرتب می‌گوید: «این عادلانه نیست. این عادلانه نیست.»

تا پیش از آن‌که نام او بیرون بیاید عادلانه بود، ولی حالا دیگر عادلانه نیست. یعنی که او فقط برای نجات جان خودش می‌گوید این عادلانه نیست و خانم گریوز می‌گوید، همه‌مون شانس برابر داشتیم.» بی‌حسی عاطفی و متصل نبودن احساسات به دیگری، دامن خود تسی را هم می‌گیرد و البته هر سال دامن یکی دیگر از اهالی را.

 عواطف مادری نیز بسیار کم رنگ است. چنانچه وقتی تسی برای قربانی شدن انتخاب می‌شود، می‌گوید: «به دختر و دامادش هم باید شانس انتخاب داده شود.» یعنی او حاضر است برای زنده ماندن خودش، دختر و دامادش را قربانی کند یا خانم دانبار با ناراحتی می گوید: «هوراس هنوز شانزده سالش نشده.»یعنی شانس شرکت درقرعه‌کشی را ندارد!  آن‌ها برای حفظ یک سنت عقب افتاده و وحشیانه حاضرند از فرزند‌شان بگذرند. هیچ‌کس این سنت را زیر سوال نمی‌برد و عواطف انسانی بسیار کم‌رنگ اند. چنانچه در طول انتخاب شدن تسی و سنگ باران شدنش آقای سامرز می‌گوید، زودتر تمامش کنید تا مردم به کارشان برسند. مراسمی که از ده صبح شروع شده و دوازده به وقت ناهار باید تمام شود، بیشتر شبیه به یک مسابقه ورزشی است که باید در زمانی محدود ازش لذت برد و دید چه کسی برنده است.

اهمیت داستان

نتیجه آن مطابق با انتظار خواننده جلو نمی‌رود. ورود تسی و عجله‌اش برای قرعه‌کشی این ذهنیت را پیش می‌آورد که برنده در انتظار جایزه ایست، بعد متوجه می‌شویم که جایزه ای در کار نیست و او قربانی است و به فجیع‌ترین شکل باید کشته شود.

نقش بچه‌ها در این داستان بسیار پر رنگ است و نشانگر آن است که آینده این سنت تامین است، چون بچه‌ها آینده دهکده اند و از بچگی با ذوق و شوق در مراسم شرکت کرده‌اند، همه چیز عادی‌سازی شده و آن‌ها بخشی از نمایش کشتار شده‌اند و بنابراین بی‌آن‌که احساس گناهی بکنند، سنت را در آینده ادامه خواهند داد.

پذیرش در گروه: در این دهکده تک تک آدم‌ها آزادی فردی و انتخاب شخصی خود را قربانی می‌کنند تا که بخشی از گروه باشند، وگرنه توسط دیگران مسخره می‌شوند و به دیده تحقیر نگریسته می‌شوند. چنانچه وقتی آقای آدامز می‌گوید که احتمال برانداختن این مراسم در دهکده همسایه هست، وارنر پیر سرش داد می‌زند یا وقتی که تسی علیه انتخاب خانواده‌اش در این مراسم اعتراض می‌کند، شوهرش داد می‌زند: «خفه شو»، او می‌داند که نمی‌تواند هیچ‌یک از افراد خانواده اش را حفظ کند.

حریم خصوصی: در این دهکده هیچ حریم خصوصی‌ای وجود ندارد و همه از همه چیز هم باخبرند. مثلا این‌که آقای  دانبار بیمار است و زنش به جای او در قرعه کشی شرکت می‌کند یا مثلا واتسون در دوره بلوغ و مرد شدن است.

تناقض در ایفای نقش اجتماعی زنان: آقای دانبار به علت شکستگی پایش نمی‌تواند در مراسم حضور داشته باشد و زنش به جای او آمده تا کنار دیگر مردان خانواده قرعه‌کشی بکند. آقای سامرز می‌گوید، «زن به جای شوهر قرعه می‌کشه! پسر بزرگ نداری که این کارو برات انجام بده، جنی؟» یا مثلا می‌گوید مردهای خانواده (روسای خانواده) بیان جلو برای قرعه کشی. ولی در مرحله سنگسار شدن، زن و مرد از یک شانس برابر برخوردارند!

خصوصیات داستان

داستان در ژانر وحشت است و شوک ایجاد می کند.  راوی سوم شخص و دانای کل محدود است.

آثار شرلی جکسون اغلب به موضوعات مرتبط با روانشناسی انسان، بیگانگی، ترس و عدم اطمینان می‌پردازند و به خاطر سبک نگارش منحصر به فردش تاثیر زیادی بر ادبیات وحشت و معمایی قرن بیستم داشته اند. دو رمان معروف شرلی جکسون عبارتند از : «تسخیرخانه هیل » و «ما همیشه در قلعه زیسته ایم»  

منابع:

https://www.coursehero.com/lit/The-Lottery

https://www.sparknotes.com/short-stories/the-lottery

https://akhbar-rooz.com/?p=250864 لينک کوتاه

5 5 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
احمد جمالی
احمد جمالی
7 ساعت قبل

در زمان اوج گرفتن افکار مک کارتی این نوع رمان نویس ها مورد حمایت اف بی آی قرار می گرفتند، طوری که ارتش و پنتاگون هزاران نسخه از کتاب هایش را می خرید و به سرباز خانه ها می فرستاد. هر چند که تقسیم بندی سنت و مدرنیته کار نئولیبرال های فاشیست برای ندیدن استثمار است، اما برخلاف تبلیغ اف بی آی برای او، او طرفدار جادو و سنت است. مانند رضا خان خرافی مورد حمایت آیرون ساید، که مدرن معرفی می شود. حتی بعضی از اطرافیان او و وزیر و وکلاه به خاطر جوک های آملی که در مورد او می گفتند، سر به نیست شدند. خودش می گوید: “داستان نویسی را بیشتر از هر کار دیگری دوست دارم چون نویسنده ی داستان بودن بی تردید از شما در برابر واقعیت محافظت می کند؛ در دنیای داستان ها، هیچ چیز هیچ وقت به وضوح یا کامل دیده نمی شود و همیشه پشت پرده ی نازکی از کلمات قرار می گیرد.”
واقعیت مبارزه ای که منجربه حصر آلبرت انشتین، نفی بلد چارلی چاپلین، زندانی شدن همفری بوگارد، حبس ابد هوارد فاست و ندامت الیارکازاان شد و گزارشگر آن جان واین بود

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x