پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳

پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳

چپ و وجدان انسانی (تقدیم به هسته‌ی مقاومت زندان اوین) – هوشنگ کوبان

 ‌‌

 مارکس جوان از انسان به عنوان موجودی «ژنریک» سخن می‌گوید. منظورش این است که در نوع انسان نگرشی خلاقانه و استعدادِ بازآفرینی فارغ از همه‌ی تخصص‌ها، انفکاک‌ها و تقسیم بندی‌ها وجود دارد. و وجدان یکی از مؤلفه‌های همین موجود ژنریک است. چپ  همواره در این چارچوب، در پیوند با این زمینه و برای رویارویی با پتانسیل‌ها و قوای وجدان، با روش‌های خودسازی در زمانی که همیشه به تعویق می‌افتد، معنا پیدا می‌‌کند

در روزگار غریبی به‌سر می‌بریم که تمام نیروهای تاریک تاریخ، اعم از پادشاهی‌خواه و ولایی، اعم از لیبرال و محافظه‌کار، اعم از ملی‌گراها و نفوذی‌های اطلاعات سپاه در نشریات داخلی و فضاهای مجازی معلوم‌الحالِ خارج از مرز برای زدودن چپ از صحنه‌ی اجتماعی بیش از هر زمان دیگری هم‌پیمان می‌نمایند. این بی‌سبب نیست، زیرا جامعه‌ی ‌بشری و به تبع آن جامعه‌ی ایران هیچ‌گاه تا کنون چنین در بحران‌های عمیق اجتماعی- سیاسی-اقتصادی نبوده است، و تنها نقطه‌ی خطر از نظر سیستم، جنبش‌های اجتماعی با تکیه‌گاه‌های چپ است. ما در این نوشته استدلال خواهیم کرد که چرا چپ در هیچ جامعه‌ای خاموش‌شدنی نیست.

گرایش به سمت چپ مستقیما ربطی به مارکس و مارکسیسم ندارد، هرچند با کوشش مداوم  مارکس بود که چپ وسعت یافت، تبدیل به یک سیستم اندیشی با مفاهیم فلسفی-اقتصادی و جامعه‌شناختی شد و حتی دامنه‌ی بردش تا به ساحت ادبیات و هنر رسید، و نقاط اتکای محکمی پیدا کرد. با این همه در طول تاریخ همیشه کسانی بوده‌اند که به نام کرامت انسان و برای ابقا یا تداوم آن، با نیروهای تاریک تاریخ مبارزه کرده‌اند. چون یکی از چیزهایی که انسان  را از بقیه‌ی جانداران متمایز می‌کند، وجدان است.

تعریفی ساده از وجدان ارائه کردن به معنای تنگ کردن شعاع معنایی آن است. شاید بهتر آن باشد که نخست ببینیم با بی‌واسطه‌ترین معنایی که ما از آن به طور کلی در ذهن داریم چقدر فاصله دارد. منظور با آن انگیزه‌ای است که ما را به همدردی یا دست یاری رساندن به افراد بی‌پناه و بی‌دفاع وامی‌دارد.  

وقتی به آدورنو رجوع کنیم پی می‌بریم که مسئله برای او با میانجی‌های چند و در بُعدی هستی‌شناسانه مطرح است: فیلسوف آلمانی در«اخلاق صغیر» قطعه هشتم چنین می‌نویسد:

«در یک وجدانِ اندیشیِ قوی، لحظه‌ی اجتماعی به اندازه‌ی سوپراِگوی اخلاقی سهم دارد.چنین وجدانی ناشی از برداشت و درکی است که ما پیشاپیش از یک جامعه‌ی نیک و شهروند خوب داریم. اگر این برداشت شروع به محو شدن کند – چه کسی هنوز کورکورانه می‌تواند به آن باور داشته باشد – مانعی  برای نزول و اُفت ذهن  باقی نمی‌ماند و تمام رسوباتی که فرهنگ توحّش به درون فرد آورده و بر هم انباشته است، روی سطح می‌آید: فرهنگی ‌نصفه‌نیمه، سست‌عنصری، بی‌تکلفی، درشتی و بی‌مبالاتی.»

پس وجدان نزد آدورنو صرفا یک واکنش غریزی یا حسّی نیست، بلکه از میانجی‌های اندیشه، جامعه و امید به آینده‌ی مشترکِ بهتر نیز گذشته است. وجدان آن خطی است که ما را از دایره‌ی تنگ خود خارج و به محیط زندگی‌مان مرتبط می‌کند تا فراتر از خود به وجود دیگری برسیم.   آن صدایی است وجدان که مرتب هم‌سرنوشتیِ ما با دیگران را به یادمان می‌آورد. آدورنو می‌گوید اگر گوش بر این صدا ببندیم، فرهنگ توحّش که از قبل در کار بوده و درون‌مان را با فرهنگی ‌نصفه‌نیمه، سست‌عنصری، بی‌تکلفی و درشتی  انباشته است، این بار بر شخصیت‌مان مستولی می‌شود. از گزاره‌ی آدورنو یک نومیدی‌ و سردی حس می‌شود چرا که ما می‌دانیم که ابر و باد و مَه و خورشید و فلک در کارند تا گوش آدمی را  بر آن صدا ببندند. 

 وجدان پیش از هرچیز به معنای پذیرفتن دیگری است همان‌گونه که هست؛ پذیرش غیریتِ محض اوست؛ گوش دادن به آن صدایی است که می‌گوید نمی‌توانی به غیر بی‌تفاوت بمانی. وجدان تنها راه رهایی از  بن‌بستِ خودشیفتگی و رسیدن به آستانه‌ی انبساط روح است.  این تلاشی است برای رسیدن به دیگری به طور همزمان و توأمان با برسازیِ خود؛ برای درک اینکه ما تنها در یک فضای بین‌الاذهانی و درشبکه‌ای از روابطِ تو در تو هست می‌شویم، تا با هم و به طور مشترک متحول شویم و کرامت انسانی را پاس داریم.

این بدان معناست که باید از تله‌های فرهنگ لیبرالِ امروزی که به ما فرمان می‌دهد  دیگران را رقیبی ببینیم که همیشه در کمین ما نشسته‌اند دور بمانیم؛ یا به صنعت توسعه‌ی شخصی راه ندهیم  که مدام به ما خاطرنشان می‌کند که  توسط دشمنانی احاطه شده‌ایم که می‌خواهند به ما آسیب برسانند، لذت و شادی ما را بدزدند، ما را محروم ‌ و با برقراری روابط زهرآگین ناامیدمان ‌کنند، و از این رو ما باید کاری به کار کسی نداشته باشیم و مسیر حرکت خودمان را دنبال کنیم…  

  در قطب روبرو: ظرفیتِ مراقبت، توجه و مسئولیت در قبال دیگران قرار دارد. این سطح جدیدی از خود است، جایی که می‌دانیم به محض شنیدن آن صدا، دیگر نمی‌توانیم همان چیزی که هستیم باقی بمانیم، لحظه‌ای جدید از رویارویی با خود و دیگری که چه بسا بعدتر و به طور مبهم معنای آن را بفهمیم.  گاهی اوقات این اتفاق می‌افتد: ما به سمت چیزی کشیده می‌شویم که هنوز نمی‌توانیم معنای آن را کاملاً درک کنیم، و در آنجا، در نظم جدیدی از هستی، ما مجذوب چیزی می‌شویم که نمی‌توانیم آن را توصیف کنیم.

این است که وجدان رسیدن به آستانه‌ی روح است؛ جایی که از همه‌ی موقعیت‌ها و هویت‌های موجود، از همه‌ی پیوندها و انواع روابط فراتر می‌رود. وجدان آن صدایی است که در آستانه‌ی روح به تو می‌گوید: بپر! پشت سرت چیزی جز رسوبات توحّش نیست؛ عمیق‌ترین حقیقت تو در گذشته نیست، بلکه در آینده است، آینده‌ای که با دیگران آن را خواهی ساخت. و آن وقت است که تازه حقیقت‌ات را خواهی شناخت. چپ دانه‌ای است که از دل این نگرش جوانه می‌زند.

 مارکس جوان از انسان به عنوان موجودی «ژنریک» سخن می‌گوید. منظورش این است که در نوع انسان نگرشی خلاقانه و استعدادِ بازآفرینی فارغ از همه‌ی تخصص‌ها، انفکاک‌ها و تقسیم بندی‌ها وجود دارد. و وجدان یکی از مؤلفه‌های همین موجود ژنریک است.  

  چپ  همواره در این چارچوب، در پیوند با این زمینه و برای رویارویی با پتانسیل‌ها و قوای وجدان، با روش‌های خودسازی در زمانی که همیشه به تعویق می‌افتد، معنا پیدا می‌‌کند. 

پرسش اصلی و مربوط به این بحث، آن پرسش قدیمی است که چه چیزی یک جامعه را جامعه  می‌کند؟  بله حق دارید: این سوال نه تنها اعتبار خود را، بلکه موضوعیت خود را نیز انگار از دست داده است. شاید به این دلیل که ما بیشتر به تداوم بقا علاقه داریم تا جامعه بودن.  شیوه‌ی رانندگی‌مان  در ترافیک‌ را جلوی چشم بیاوریم، یا لحظه‌ای را که هواپیما بر زمین می‌نشیند، و هشدارهای مکرر بلندگو که تا توقف نهایی از سر جای‌تان بلند نشوید… آیا این رفتارهای «ملی» شبیه یک عارضه از یک بیماری مسری نیست؟ پرسش این است: تداوم بقا یا جامعه بودن؟ اما مگر می‌توان این دو را جدا از هم تصور کرد؟– بالاخره طبیعتِ گونه‌ی بشر این است: ما به صورت جمعی زندگی می‌کنیم. مسئله این است که با سست شدن پیوندهایی که اجزای جامعه را در کنار هم نگه می‌دارد، «ژن‌های قوی»، دار و دسته‌ها، باندها و دیگر گروه‌ها رشد می‌کنند و قوی‌ می‌شوند. آنقدر قوی می‌شوند که حتی نمی‌توان تصور کرد اگر تصمیم بگیرید از دایره‌ی نفوذ آنها خارج شوید، از کجا بیرون خواهید آمد؟  

آخرین نمونه‌‌اش در نامه‌ی یکی از این ژن‌های قوی مشاهده شد، از بند زنان زندان اوین. بیشترین چیزی که در این نامه روح خواننده را زخم می‌زند، این واقعیت تلخ است که نگارنده‌اش کلیه‌ی هشتاد میلیون جمعیت ایران را ابله و از نظر ذهنی عقب‌افتاده فرض کرده است؛ چه فرض کردنی؟- به آن ایمان دارد. و بعد صداهای بازتاب‌دهنده‌ی نامه را  بیرون از زندان داریم. کمین‌کنندگانی عاطل و باطل در هیئت صاحب‌نظر و صد لقب من‌درآوردی دیگر  که منتظر چنین اشاراتی‌اند تا غیظِ کم‌هوشی و عقب‌افتادگی ذهنی خود  را به بیرون استفراغ کنند، و به هر زوری شده دلقک‌وار پیش بتازند.

چیزی که یک جامعه را به یک جامعه تبدیل می‌کند، در درجه‌ی اول توجه اعضای آن به یکدیگر، مراقبت‌شان از یکدیگر است، و بعد:  سازماندهی این مراقبت،  دائمی کردن آن، ایمن کردن آن.  جامعه‌ای که اعضایش را به حال خود رها می‌کند، چه در زندان‌ها، چه در بیمارستان‌ها، چه در زیر پل‌ها و روی نیمکت‌ پارک‌ها یا در زاغه‌ها، پیشاپیش خط بطلان روی خود کشیده است.  دنیا روی ستون‌های سیمانی، زرادخانه‌های هسته‌ای، کارخانه‌های اسلحه‌سازی یا «امکانات» بند نمی‌شود؛ پایه‌ی محکم جامعه حساسیت‌های کوچک، توجه و مراقبت اعضایش از یکدیگر است. چنین جامعه‌ای است که زندگی کردن در آن ارزش دارد.

از این روست که چپ یک الزام اخلاقی نیست؛ بسیار فراتر است. چرا که الزامات اخلاقی همیشه از بیرون القا می‌شوند. اما چپ همان‌قدر صدایی است درونی، همان‌قدر یک ساختار معنوی که در عین حال خارج از ما به صورت یک نگرش، یک تشکل جمعی و جنبشی سیاسی وجود دارد تا جامعه را تبدیل به یک جامعه کند. وقتی شور و اشتیاق اوتوپیایی آن  را در نظر می‌گیریم، می‌فهمیم چپ نظریه‌ و پراتیکِ مدارا و صبر است؛ تئوری و عمل در یک جاده‌ی طولانی است. مفهوم «رفاقت» در چپ از همین جا سربرمی‌زند: بیرون آمدن از خود و همراهی… شراکت… آینده‌ی مشترک در عین تکثر، و افق زندگی…

https://akhbar-rooz.com/?p=250780 لينک کوتاه

3.5 8 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
جلال
جلال
17 ساعت قبل

درود بر شما رفیق کوبان! همیشه از مطالب شما استفاده می کنم. خسته نباشید!

آرش ادیبان
آرش ادیبان
1 روز قبل

با درود
همه را نام بردید بغیر از روسوفیلهای وطنی که همراه با ماله کشان همیشه در صحنه به دفاع از ژن خوب ورود کردند . پیک نت ۱۷ سپتامبر ، خانم نر گس محمدی را متهم به تشکیل *حلقه نوبلی ها * می کند و با برچسب‌ زدن به آنها بعنوان*زندانیان دیکتاتور* ، بر چشم مبارزان( اسیران ) خاک می پاشد، و شما اول از همه گیر دادید به پادشاهی خواهان .

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x