شعر
شکنجهٔ پنهانِ ملکوت است،
نگذارید گریبانِ دریا
دریده شود.
من به سهم خود
هرگز از هیاهوی باد نترسیدهام.
نگذارید باران از دعای تشنه
دست به دامانِ آسمان شود.
شعر
شادمانیِ مطلقِ ملکوت است،
به همین دلیل
ماه
گاهی به سلطانیِ سپیدهدم میرسد.
حقیقتاً در این برهوت آیا
تابِ یکی لحظه از تکلمِ تشنگی
ممکن است…؟!
نگذارید شورشِ کلمات
فرمان به مرگِ عاشقانه بَرَند،
من
روزگار آرامی
پیشِ رویِ مردمِ پیاده نمیبینم.
از این به بعد
ادامهٔ داستان به عهدهٔ شماست،
شما شاعرانِ اَزَل
که از اَزَل
هرگز
دل به دخمهٔ دنیا نبستهاید.