پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳

پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳

روایت‌های مائوریسیو روسنکوف: خاطرات یک چریک

مائوریسیو روسنکوف به عنوان یکی از اعضای برجسته جنبش آزادی‌بخش ملی – توپاماروها، که از اواسط دهه ۱۹۶۰ مبارزه مسلحانه‌ای علیه الیگارشی و امپریالیسم در اروگوئه به راه انداخت، در سال ۱۹۷۲ دستگیر شد

«سکوت پدرم» تأثیرگذار است. مبارز سابق، مائوریسیو روسنکوف، زندگی خانواده‌اش را در این کتاب توصیف می کند.

لیون با گریه برادر کوچکترش موشه را با جمله «برو، برو، تو که چیزی نمی‌دانی» از خود می‌راند. در واقع، مائوریسیو هرگز عموها و خاله‌هایش را در بلژیچه (شهر کوچکی در لهستان) ندیده بود و نیز تجربه ای از پوگروم‌های (حملات خشونت آمیز به اقلیت های دینی و یهودیان) زادگاه قدیمی‌اش را نداشت. مدتی بود که از لهستان نامه‌ای از خویشاوندان نرسیده بود. حالا اما، خانواده روسنکوف خبری دریافت کرده بودند. تقریباً هیچ‌کدام از آنها در کشتار هولوکاست زنده نمانده بودند. «همه چیز تمام شد، برای همه و برای همیشه.»

ایزاک، پدرشان، در سال ۱۹۳۱ به عنوان یک خیاط به آمریکای جنوبی مهاجرت کرده بود. مدتی بعد، او توانست همسرش رزا را به همراه فرزند اولشان از لهستان به آنجا بیاورد. به این ترتیب، مائوریسیو روسنکوف در سال ۱۹۳۳ در اروگوئه به دنیا آمد.

در مجموعه داستانی اخیر خود با عنوان «سکوت پدرم»، نویسنده مائوریسیو روسنکوف بار دیگر نگاهی به زندگی پدرش دارد. خاطرات او با یادآوری بستگان مقتول و لحظات زندگی خود او در هم تنیده می‌شود.

مائوریسیو روسنکوف به عنوان یکی از اعضای برجسته جنبش آزادی‌بخش ملی – توپاماروها، که از اواسط دهه ۱۹۶۰ مبارزه مسلحانه‌ای علیه الیگارشی و امپریالیسم در اروگوئه به راه انداخت، در سال ۱۹۷۲ دستگیر شد. پس از کودتای نظامی در سال ۱۹۷۳ در اروگوئه، او و هشت توپاماروی دیگر به‌عنوان گروگان‌های دولتی شناخته شدند.

به این ترتیب، آنها ۱۲ سال در سلول های انفرادی زندان‌های دیکتاتوری نظامی (۱۹۷۳–۱۹۸۵) به سر بردند. آن ها در گروه های سه‌نفره از سال ۱۹۷۳ در مکان‌های مختلف نگهداری می‌شدند. روسنکوف، «ال ناتو» و خوزه «په‌په» موخیکا، که در سال ۲۰۱۰ رئیس‌جمهور اروگوئه شد، در آن مدت تنها از طریق ضربه‌های روی دیوار سلول‌ها (مورس) با هم ارتباط داشتند.

تجربیات گران بها

روسنکوف در رمان «باتاراز» (۱۹۹۵) و به‌همراه «ال ناتو» فرناندز هیدوبرو در «سال‌های زندان» (۲۰۱۹) این تجربیات گران بها را به شکل ادبی به تصویر کشیده است.

«سکوت پدرم» در قالب مینیاتورهای کوتاه، زندگی گذشته و شروع مجدد خانواده در اروگوئه، ابتدا در فلوریدا و سپس در مونته‌ویدئو را با صحنه‌های کوتاه از زندگی همسایگان یا کارگاه پدر در محله پالِرمو را روایت می‌کنند. او هنگام خیاطی با علاقه برنامه «ساعت لهستانی-یهودی» را از رادیو می‌شنود که با آهنگ‌های یِوِل کاتز پخش می‌شود. در خانه نیز روزنامه یهودی-کمونیستی «اونزر فراینت» خوانده می‌شود.

اما پدر هرگز در مورد سرنوشت خواهر و برادرهایش و مرگ بستگان با او صحبت نمی‌کند. روسنکوف این خلأها را در روایت خود با گزارش‌های صوفیا روزنکوف، خواهرزاده ایزاک، که در سال ۱۹۹۴ به‌عنوان یکی از بازماندگان هولوکاست در بنیاد شوآ ارائه داده بود، پر می‌کند.

به این ترتیب، نویسنده اروگوئه‌ای به تحلیل چندلایه خود از سرنوشت خانواده لهستانی-یهودی‌اش که آن را در رمان «نامه‌هایی که هرگز نرسیدند» (۲۰۰۴) آغاز کرده بود، ادامه می دهد.

آزارهای شدید

این نویسنده ۹۱ ساله با احساس، از سفرهای طاقت‌فرسا با قطاری که ایزاک روسنکوف در سال‌های دیکتاتوری در سراسر کشور برای دیدار ۱۵ دقیقه‌ای با پسر زندانی‌اش انجام می داد. یاد می کند. این دیدارها از پشت یک شیشه انجام می‌شد و او به سختی می‌توانست پسرش را، که به شدت مورد شکنجه قرار گرفته بود، شناسایی کند. هر بار کیسه‌های بزرگی از سیب، پرتقال یا لباس برای او به همراه می برد، با این که هیچ‌کدام از آنها هرگز به دست زندانی اش نرسید.

در یکی از این سفرها، پسری ناشناس در ایستگاه مقصد به پدر نزدیک می‌شود و کیسه سنگین بار را از او می‌گیرد. «کمکتان می‌کنم، دون ایسا.»

در چنین لحظات کوتاهی که به طور غیرمستقیم روایت می‌شوند، مائوریسیو روسنکوف نشانه‌هایی از انسانیت را در برابر وحشت به نمایش می‌گذارد. بدون توضیحات طولانی، تکه‌های بی‌شمار خاطرات او به یک روایت واحد و یک کل تاریخی تبدیل می‌شود. صفحات مقابل در این کتاب که با دقت طراحی شده است، اغلب خالی هستند و به صورت نمادین، فضایی را برای آنچه که به نظر می‌رسد میان سطور نوشته شده است، ایجاد می‌کنند.

مهاجرت به آمریکای جنوبی

یکی از تصاویری که در کتاب و روی جلد آن آمده، کارگاه خیاطی پدر زوفیا در لوبلین، سال ۱۹۳۰ را نشان می‌دهد. در آن تصویر، اعضای خانواده و دوستان روسنکوف در حال کار دیده می‌شوند – از جمله در پیش‌زمینه سمت راست، ایزاک جوان. این عکس باید کمی قبل از مهاجرت او به آمریکای جنوبی گرفته شده باشد.

«این عکس از همان ابتدا در کارگاه پدرم آویزان بود. وقتی برای اولین بار دیوار را دیدم، عکس آنجا بود. امروز، تقریباً یک قرن بعد، آنچه را که آن زمان نمی‌دانستم، می دانم.»

منبع: تاتس – برگردان برای اخبار روز: لیلا افتخاری

https://akhbar-rooz.com/?p=250067 لينک کوتاه

3 6 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x