جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳

جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳

قصیده‌ی یک خوابِ پُر از بیداری – محمّدرضا مهجوریان

اشاره: این شعر مالِ پیش از آغازِ جنبشِ مَردُمیِ “زن، زندگی، آزادی” در ۱۴۰۱ است و در اصل هم مربوط به یک خوابِ شیرین بود که در آن، یک دخترِ کوچکِ پُرتکاپو نقشی غیرمنتظره و گیرا بازی کرده بود. آن دخترِ کوچکِ ریزنقشِ شیرین‌رفتار را من بعدها – مانندِ میلیون‌ها انسانِ دیگر – بارهای بار در جریانِ جنبشِ “زن، زندگی، آزادی” در معابرِ سراسرِ ایران دیدم، و در بیرونِ ایران هم نیز.  اکنون در آستانه‌ی دوّمین سال‌گردِ آن جنبشِ بزرگ، این “قصیده” را به عنوانِ یک وَجیزه‌ی ناچیز، به یاد و نامِ همه‌ی آن دخترانِ کوچکی پیشکش می‌کنم که در این جنبش جان باختند، و یا در زندان‌ها جان بر کف نهادند، و یا در همه‌ی گوشه کنارهای زنده‌گیِ اجتماعیِ کشور، هم با دشواری‌های زنده‌گی می‌جنگند، و هم با کار و اندیشه و احساس، به هر نحوی و شکلی و اندازه‌ای، به این جنبش جان می‌بخشند.

در ضمن، یک ویدئوی خیلی کوتاه – و نه چندان خوب و حرفه‌یی – به نامِ “غزالان” هم درست کردم که آن را به عنوانِ ادامه‌ی این شعر و به عنوانِ بخشی از آن، به شعر ضمیمه می‌کنم. امیدم این است که این زبانِ تصویری، که به بهانه‌ی یادی از خانمِ جوانِ هم‌شهری‌ام “غزاله چلاوی” است که در ۳۰/ شهریور/ ۱۴۰۱به دستِ حکومت جان باخت، بتواند به‌مثابهِ پُلی باشد که یادآوری از آن دخترانِ کوچک را با یادآوری از همه‌ی زنانی پیوند دهد که در جنبشِ مَردُمیِ “زن، زندگی، آزادی” جان باختند. ([۱])

.

قصیده‌ی یک خوابِ پُر از بیداری

ـــــــــــــــ

.

دوان دوان آمد

آن دخترِ نوباوه،

“تََسْکه”([۲])، درست مثلِ یک “ماشَنِ”([۳]) سر مَست.

.

یک لحظه ایستاد،

و ماغِ نازنینی کشید،

و خیره شد به گوشه‌ای از صحنه،

بی‌آن که ذهنِ بِکرِ او این را دریابد

که او درست در وسطِ یک صحنه‌ی نمایشِ بی‌شور آمده است:

این صحنه، که برای ما فراهم شد

و ما، در آن، عبوس و اَخم کرده، به بازی‌کردن سرگرمیم

– و یا به بازی‌خوردن، به بازیچه، به بازیچه‌گی -.

(-)

.

از دیدنِ او، ما –

 بازی‌گرانِ صحنه – به ناگاه

در یک لحظه به خِیلِ تماشاگران بَدَل شدیم

بی‌آن که ذهنِ بیوه‌ی ما این را دریابد.

.

و ناگهان – بدونِ این که بدانیم –

اندوهِ ما به رقص درآمد

فریادِ ما به رقص درآمد

هِیهاتِ ما به رقص درآمد

اَخمِ عبوسِ ما به رقص درآمد

نقش و نقوشِ ما به رقص درآمد

نور و صدا و متن و صحنه‌ی ما به رقص درآمد

امّیدِ ما به رقص درآمد

حتّی آن یأسِ ما – آن کهنه‌ی زَنگاری –

هم‌چون یاسی به رقص درآمد.

(-)

.

حِیفا!- بعد از درنگِ یک جرقّه‌‌ی رنگارنگ –

از صحنه‌ی نمایشِ ما بیرون رفت آن زیباییِ نوباوه،

دوان دوان،

“تَسْکه”، درست مثلِ یک “ماشَنِ” سَر مَست.

بی‌آن که ذهنِ بِکرِ او این را دریابد

که او درست از وسطِ صحنه‌ی یک نمایشِ پُرشور بیرون می‌رود.

(-)

.

آه، آن درنگِ آنیِ آن دخترک!

ما را، درنگِ او چه صفایی داد!

بازیِ ما را، درنگِ او چه صفایی داد!

نور و صدا و متنِ صحنه‌ی ما را، درنگِ او چه صفایی داد!

و خِیلِ حُشکْ‌چشمِ تماشاگرانِ ما را، درنگِ او چه صفایی داد.

.

آه، آن درنگِ آنیِ آن تَرپا

آن “تَسْکه/کیجا”یِ([۴]) شیرافکن

آن “ماشَن”!

ـــــــــــــــ

محمّدرضا مهجوریان، شهریور ۱۴۰۳


زیرنویس‌ها:

[۱]- برای نمایشِ این ویدئوی خیلی کوتاه، هیچ چاره‌ای نبود جز این آن را در یوتیوب بگذارم و لینکِ آن در این‌جا قرار دهم:

[۲]– تَسْک یا تَسْکه: (مازندرانی). کوتاه قد و چابک.

[۳]– ماشَن یا مارشَن: (مازندرانی) گاوِ مادّه‌ی جوان.

[۴]– تَسْکه‌کیجا: (مازندرانی) دخترِ چابکِ کوتاه قد.

https://akhbar-rooz.com/?p=249972 لينک کوتاه

3.7 3 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x