دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۳

دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۳

تاریخ نجات‌مان نمی‌دهد؛ پاسخی به دُنی گلوک‌اشتاین – نوشته ی: آلکس کالینیکوس، ترجمه ی: کمال خسروی

دُنی گلوک‌اشتاین، آلکس کالینیکوس

یادداشت مترجم: کتاب عصر نوین فاجعه، نوشته‌ی آلکس کالینیکوس سال گذشته انتشار یافت. دُنی گلوک‌اشتاین [یا دانی گلاک‌استاین Donny Gluckstein]، تاریخ‌شناس و پسر مارکسیستِ فقید تونی کلیف، در شماره‌ی ۱۸۱ (دسامبر ۲۰۲۳) نشریه‌ی سوسیالیسم بین‌الملل، طی یادداشت کوتاهی زیر عنوان «فاجعه‌های تازه‌ی سرمایه‌داری»، به بررسی کتاب کالینیکوس پرداخت. لحن و زبان گلوک‌اشتاین در این یادداشت بسیار رفیقانه بود و اثر مذکور را بسیار تحسین‌برانگیز می‌دانست. از نظر او باید این کتاب را تهیه کرد و خواند، به‌هر نحوی که ممکن است: «خرید، امانت گرفت یا دزدید!» اختلاف گلوک‌اشتاین با کالینیکوس و انتقاد او به عصر نوین فاجعه این است که کالینیکوس با اتکای بی‌رویه بر مفهوم آلتوسریِ «بیش‌ـ‌تعّینی» یا «کثرتِ تعیّن»، دیالکتیک مارکسیِ بین نیروهای مولد و مناسبات تولید را به‌درستی درنیافته و آن‌را «انتزاعی» خوانده است.

آلکس کالینیکوس در یادداشتی رفیقانه زیر عنوان «تاریخ نجات‌مان نمی‌دهد»، در شماره‌ی ۱۸۲ همان نشریه (آوریل امسال) به انتقادهای گلوک‌اشتاین پاسخ داد. متن پیشِ رو ترجمه‌ی این پاسخ است.

***

سپاس فراوان از نقد و بررسی دوستانه و لطف‌آمیز دُنی گلوک‌اشتاین از کتاب تازه‌ی من زیر عنوان عصر نوین فاجعه.[۱] جای بسی خوشوقتی است که کسی به بررسی کتابت می‌پردازد که رفیقی دیرینه و نویسنده‌ی آثاری است هم‌هنگام متعهدانه و دانش‌ورانه. تحسین‌شدن از سوی کسی در این قامت و مقام، تحسینی است واقعی. با این‌حال، انتقاد او به روش من در کتاب عصر نوین فاجعه، اندکی موجب شگفتی‌ام شد. البته مارکسیست‌ها، چنان‌که صفحات همین مجله نشان می‌دهد، اغلب بر سر فلسفه توافق ندارند. اما به‌نظرم می‌رسد در این‌مورد سوءتفاهمی نسبت به آن‌چه من گه‌گاه، حواشیِ بازنمایی‌های جدلیِ خطا می‌نامم، پیش آمده است.

هسته‌ی کانونی انتقاد دُنی نسبت به کتاب من این است که در تأکید مکفی بر تبیین مارکس از تحول تاریخی، در مقام نتیجه‌ی توسعه‌ی نیروهای مولد و کشاکش‌ها بین این نیروها و مناسبات اجتماعی تولید، که توسعه‌ی مذکور موجب پای‌گیری آن‌هاست، ناکام بوده‌ام و به‌جای آن، بیش‌تر بر مفهوم بیش‌تعیّنیِ مارکسیست فرانسوی، لوئی آلتوسر، تکیه کرده‌ام. بنا بر این دستگاه مفهومی، تغییر تاریخی برخاسته از «پیوستار محتملِ [contingent] تعیّن‌های متکثر» است.[۲] آلتوسر خود این تعریف را به‌شرح زیر تدقیق می‌کند: «واقعیت یا رخداد اجتماعی هرچه هست، هرگز ناب و بی‌پیرایه نیست، هرگز تک‌تعیّنی نیست، بلکه همواره برخوردار از بیش‌ـ‌تعینی یا کم‌ـ‌تعینی است … منظور این است که هرگز بسیط [و منفرد] نیست، بلکه متجمع [و متکثر] است؛ و این تکثر همواره تکثری است از تعّین‌هایی بیش‌تر یا کم‌تر از آن‌چه ما می‌اندیشیم یا بر این باوریم که در پژوهش تثبیت شده‌اند.»[۳]

دُنی در نگاهی گذرا یادآور می‌شود که این دو چشم‌انداز در عطف به علیّت تاریخی، «متقابلاً مانع‌التجمع» نیستند. دقیقاً درست است! افسوس که او در این‌جا [برای تأملی بیش‌تر] متوقف نمی‌شود. برعکس، سخن را با این پیشنهاد ادامه می‌دهد که به‌نظر او «تضاد دیالکتیکی بین نیروهای مولد و مناسبات تولید» با طرحِ «پیوستار محتملِ تعین‌های متکثر از اعتبار ساقط شده» است.[۴] این سخن سراسر خطاست؛ درست این است که اولی شالوده‌ی دومی است.

معضلی که من کوشیدم در کتابم به آن بپردازم چه بود؟ سخنی است کلیشه‌وار که بگوئیم ما در دوره‌ای زندگی می‌کنیم که با بحران‌های متکثر تعریف می‌شود. اقتصاددانان انتقادی مانند ایزابلا وبر [Isabella Weber] و ایوان واسنر [Evan Wasner]، دوران ما را دورانِ «اضطرارهای هم‌پوش و متداخل» می‌نامند: رکود اقتصادی، تغییرات اقلیمی، بیماری‌های همه‌گیر جهان‌گستر و رقابت‌های بیناامپریالیستی.[۵] آدام توز [Adam Tooze]، تاریخ‌نگار اقتصادی درخشان و چپ‌ـ‌لیبرال، اصطلاح «بحران چندگانه» [polycrisis] را، در مقام ابزاری برای پژوهش و جستجو پیرامون این بحران‌های پیوسته و مرتبط، مشهورِ خاص‌وعام کرده و اکنون سایت اینترنتی جالبی وجود دارد که وقف این موضوع شده است.[۶] با این‌حال و به‌رغم اعتراف به ارزش و اعتبار عظیم اثر توز، باید گفت که رویکرد او اساساً چندگانه‌گرا [پلورالیستی] ست، زیرا برخوردش به این «اضطرارهای» مختلف، چنان است که گویی آن‌ها علت‌هایی متمایز دارند؛ و از این زاویه به میان‌کنش‌های‌شان می‌پردازد.

این رویکرد از نظرگاهی مارکسیستی به‌قدر کافی مطلوب نیست. در آغاز قرن بیستم آنتونیو لابریولا، فیلسوف مارکسیست و پیش‌گام ایتالیایی، در اثری که لئون تروتسکی را تحت تأثیر قرار داد، آن‌چه را که او «نظریه‌ی عوامل» می‌نامد، مورد انتقاد قرار می‌دهد. این نظریه «با جداسازی انتزاعی عوامل از ارگانیسم، آن‌ها را به‌مثابه‌ی عناصری از وحدت کلیْ پیچیده و یک‌پارچه» ویران می‌کند. او این رویکرد را مخالف با ماتریالیسم تاریخی می‌داند و [این جداسازی] برای آن «فقط از زاویه‌ی خِرد تاریخی ارزش دارد»، زیرا ماتریالیسم تاریخی «این عناصر را فقط از آن‌رو از یک‌دیگر متمایز و جدا می‌کند که می‌خواهد ضرورت عینیِ همراهی و همپایی‌شان را در نتیجه [ی نهایی] بشناسد.»[۷] جُرج لوکاچ در اثرش تاریخ و آگاهی طبقاتی، در ۱۹۲۳، دلالت بر این امر را به‌وضوح بیان می‌کند، آن‌جا که مدعی می‌شود «تمایز تعیین‌کننده بین مارکسیسم و اندیشه‌ی بورژوایی» در «نگرش از منظر کلیت» ریشه دارد.[۸] بنابراین سرشت‌نمای مارکسیسم آن چیزی است که فردریک جیمسون [Fredric Jameson] آن‌را «اصل قاطع روش‌شناختیِ کلیت‌بخشی» می‌خواند، همانا رانش به‌سوی به‌هم ‌گره‌ زدنِ‌ همه‌ی جنبه‌های گوناگونْ در تمامیتی ساختاربندی‌شده.[۹]

اینک، طلبِ کلیت‌بخشیْ کاری است به‌قدر کافی ساده، اما انجامش بسی دشوار. پایه‌ی رویکرد من در عصر نوین فاجعه همان تقدم تبیینیِ نیروها و مناسبات اجتماعی تولید است؛ یعنی همان چیزی‌که مارکس آن‌را «شالوده‌ی واقعیِ» هر شکل‌بندیِ اجتماعی می‌نامد.[۱۰] من نه فقط در نوشته‌های دیگرم به‌تفصیل در دفاع از این آموزه‌ی ماتریالیسم تاریخی نوشته‌ام، بلکه در پیش‌گفتارم به عصر نوین فاجعه فرازی از «مقدمه»ی ۱۸۵۹ پیرامون نقد اقتصاد سیاسی را که منبع صورت‌بندی مارکس است، نقل کرده و توضیح داده‌ام که چگونه این فراز ساخت‌وبافت کتابم را تنظیم می‌کند.[۱۱]

حیرت‌آور است که دُنی گفتاوردی را که من در این‌جا آورده‌ام نقل می‌کند اما در ادامه‌اش می‌نویسد: «با در نظر گرفتن این نکته که موضوع کتاب او فاجعه است، شاید علت دفاع کالینیکوس از آن‌چه «چشم‌انداز نیروها/روابط» نامیده می‌شود، پرهیز از شیوه‌ای باشد که «مقدمه»ی مارکس از طریق آن می‌خواهد درکی مکانیستی از تئوری مراحل در تاریخ را ــ که در هاله‌ای خوش‌بینانه پیچیده شده است و زیربنای اقتصادی را در همه‌ی شرایطْ عامل تعیین‌کننده و مسلط می‌داند ــ توجیه کند.»[۱۲] این حرف هیچ ربطی به دیدگاه من ندارد. من مخالفت آلتوسر با «مقدمه»ی ۱۸۵۹ را رد می‌کنم، از جمله «تطورگرا» و «جبرگرا» تلقی‌کردن این «مقدمه» را. من رویکرد فیلسوف مارکسیست ایتالیایی، آنتونیو گرامشی را به‌مراتب ترجیح می‌دهم که قطعه‌ی مزبور برای او منبع اصلی الهام در تفسیر و تأویل بسیار خلاقانه‌اش از مارکسیسم است و کانون توجهش بر بده‌بستان و کنش‌وواکنش متقابل بین تضادهای ساختاری‌ای متمرکز است که در شالوده‌ی اقتصادی و در مبارزه بین پروژه‌های هژمونیکِ رقیب در روبنای سیاسی‌ـ‌ایدئولوژیک تکوین می‌یابند.[۱۳]

هم‌چنین حقیقت ندارد که من از «چشم‌انداز نیروها/روابط» پرهیز می‌کنم. تضاد بین نیروها و روابط تولید شیرازه‌ی مجلد نخست کاپیتال مارکس است و به‌طور مشخص در شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری، در مقام تمایز بین فرآیند کار (تولید ارزش‌های مصرفی) و فرآیند ارزش‌یابی و ارزش‌افزایی (خود‌ـ‌گستری سرمایه از مجرای تصاحب و تصرف ارزش اضافیِ آفریده‌شده از سوی کار مزدی به‌هنگام تولید کالاها) شکل می‌گیرد. به‌هرحال، این تضاد غنی‌ترین بیانش را در بخش سوم مجلد سوم کاپیتال می‌یابد، یعنی آن‌جایی که مارکس به قانون کاهندگیِ نرخ سود می‌پردازد. مارکس نشان می‌دهد که سرمایه‌های منفرد درصدد بهبود بارآوری کارگران‌شان، و از این‌طریق پائین‌آوردن هزینه‌شان، به‌یاری نوآوری‌های فنی و از این مجرا، افزایش سود خویش‌اند؛ اما، در مقیاس عام، نوآوری‌ها به افزایش ترکیب ارگانیک سرمایه (یعنی نسبت بین سرمایه‌ی تخصیص‌یافته به خرید ابزار تولید و تخصیص‌یافته به کارِ مزدیِ به اشتغال‌ درآمده) راه می‌برند و از این‌رو موجب کاهش نرخ میانگین سود می‌شوند. بنابراین، در چارچوب روابط اقتصادی سرمایه‌دارانه، رشد و گسترش نیروهای مولد که از جانب فرآیند انباشتِ رقابتی به پیش رانده می‌شود، علت و زمینه‌ساز بحران‌هاست.

فصل سوم عصر نوین فاجعه، «رکود اقتصادی» نام دارد و با بحران مزمن سودآوری آغاز می‌شود، بحرانی که علت و برانگیزاننده‌ی پدیده‌ای است که اقتصاد سیاسی‌دانِ مارکسیست، مایکل رابرتز، آن‌را «کسادی بلندمدت» می‌نامد، دوره‌ای که از بحران مالی جهانی ۸ ـ ۲۰۰۷ آغاز می‌شود و تا امروز ادامه دارد؛ و درواقع، اکنون رو به گسترش است.[۱۴] بنابراین، «چشم‌انداز نیروها/روابط» نقش مهمی در کتاب من بازی می‌کند، هرچند که ایفای این نقش در شکل زانو زدن در پیشگاه و محراب «مقدمه»ی ۱۸۵۹ صورت نگرفته باشد. حقیقت دارد که واکاوی سراسری من از بحران چندگانه جای دیگری آغاز می‌شود، از «ویران‌گری طبیعت» در فصل دوم. علت این است که می‌خواستم تأکید را بر چیزی بگذارم که در عصر کنونیْ فاجعه‌ای تازه است، همانا افزایش نقش آن عاملی که کریس هرمن [Chris Harman] آن‌را «حد بیرونی سرمایه» می‌نامد؛ یعنی شیوه‌ای که فرآیند انباشت سرمایه از طریق آن، در حال بازگشت و اثرگذاری بر پیش‌شرط‌های طبیعی خویش و ویران‌کردن شالوده‌های آن‌هاست. این رویکرد، همان‌گونه که از جمله واکاوی‌های زیست‌بوم‌شناختیِ جان بلامی فاستر و واکاوی اخیر (و متأسفانه به‌شدت نادیده گرفته شده‌ی) پل بِرکِت [Paul Burkett] نشان داده‌اند، کاملاً در خط رویکرد خودِ مارکس است.

البته دُنی از این تأکید اندکی ناراضی است. او فکر می‌کند که من باید پافشاری بیش‌تری بر نتایج مثبت رشد و گسترش نیروهای مولد، حتی در مرحله‌ی کنونی توسعه‌ی سرمایه‌داری می‌کردم: مثلاً، انتظار طول عمر بیش‌تر یا فراهم‌آمدن قابلیت تأمین زندگیِ شُمار بزرگ‌تری از جمعیت بشری. البته لازم است و من واقعاً به تعدادی از نوآوری‌های مهم اشاره کرده بودم، مثلاً کشف و تولید واکسن کووید ۱۹ (که دونالد ترامپ می‌تواند در این مورد مدعی اعتباری برای خود شود؛ مثالی جالب برای تضاد دیالکتیکی بین نیروها و روابط!) هم‌چنین برای نمونه به امتیازات بالقوه‌ برای برنامه‌ریزی زیرساخت‌های بازخورد دیجیتال، که در شرکت‌هایی مانند آمازون مورد استفاده قرار می‌گیرد، اشاره کرده بودم.

به‌رغم همه‌ی این‌ها، پرسشی است هنوز بی‌پاسخ که این رشد متداوم در نیروهای مولد چگونه و تا چه اندازه پایدار است. یکی از شکل‌های کسادی بلندمدت کُندشدن رشد بارآوری، عمدتاً به‌واسطه‌ی سقوط سهم سرمایه‌گذاری در تولید ناخالص ملی است که آن نیز به‌نوبه‌ی خود پی‌آمد سطح نازل دائمی سودآوری است. علاوه بر این، اگر تغییرات اقلیمی بیش از پیش موجب اختلال در تولید کشاورزی شود و قیمت‌های مواد غذایی را (که کماکان با نرخی ارتقاءیافته رو به صعودند) بالا ببرد، خوش‌بینی جاری در پایگاه‌های طبقه‌ی حاکم نسبت به سپری‌شدنِ موج فزاینده‌ی تورم ۲۰۲۲ ـ ۲۰۲۱ عمر کوتاهی خواهد داشت. جیمز میدوی [James Meadway] اقتصاددان (که قبلاً به همین گروه تعلق داشت) با خیال‌پردازی درباره‌ی برخی سفسطه‌های جالب به میدان می‌آید، دال بر این‌که شاید ما به نوعی سرمایه‌داری بازگشته‌ایم که اقتصاد سیاسی‌دان بورژوا، دیوید ریکاردو، در سال‌های آغازین سده‌ی نوزدهم پیش‌بینی‌اش کرده بود، یعنی به شرایطی که بارآوریِ کاهنده‌ی کشاورزی به رکود اقتصادی و تشدید مبارزه‌ی طبقاتی بر سر محصول اجتماعیِ تقلیل‌یافته، راه می‌برد.[۱۵] اما بارآوری و تولید محصول کشاورزی به صعود خود ادامه می‌دهد و تأثیر تغییرات اقلیمی بر تولید مواد غذایی امری است پیچیده، زیرا درجه حرارت بالاتر ممکن است در حال حاضر به افزایش محصول در برخی مناطق منجر شود.[۱۶] با این‌حال، به‌نظر نمی‌رسد در اساس مبنایی نظری برای منتفی دانستن سناریویی وجود داشته باشد که میدوی پیش‌بینی‌اش کرده بود.

با این‌حال باید اضافه کنم که من بیش‌تر در اعتراض عجیب و غریب میدوی با آن چیزی مخالفم که او آن‌را «انسان‌محوری مشکوکِ کاهش نرخ سود» می‌نامد و منظورش از انسان‌محوری [anthropocentrism] این «باور … است که جامعه‌ی انسانی می‌تواند به‌لحاظ تحلیلی (و عملاً واقعی!) به‌عنوان جامعه‌ای تلقی شود که بر محیط زیست طبیعی‌اش تسلط و چیرگی دارد»[۱۷]. [پل] بِرکِت این اندیشه را که نقد مارکس به اقتصاد سیاسی در این معنا نقدی انسان‌محور است، سراسر رد کرده است.[۱۸] این نقد بر مفهومی بنیادین استوار است که مارکس آن‌را در دستنوشته‌های اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴ پی ریخت و حاکی از کنش‌وواکنش بین انسان‌ها و بقیه‌ی طبیعت به‌میانجی کار آن‌هاست. علاوه بر این، همان‌گونه که پیش‌تر گفتم، عصر نوین فاجعه بر این استدلال استوار است که افزون بر گرایش‌های «متعارف» به‌سوی بحرانی که ذاتیِ شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری است، و پیش‌تر و مهم‌تر از همه در شکل بارآوری نازل و کاهنده، ضربه‌ی ویران‌گر فرآیند انباشت بر بقیه‌ی طبیعت به‌نحوی فزاینده به منبع بحران‌ها بدل شده است. اغلب (و در این حالت خاص، به‌دلیل بحران ناشی از بیماری‌های همه‌گیر جهان‌گستر) این شرایط با اثرگذاری بر قیمت‌ها، و از آن‌جا اثرگذاری بر تقسیم تازه‌ی ارزش بین کار مزدی و سرمایه، وساطت می‌شوند. من در این رویکرد هیچ وجهی از انسان‌ـ‌محوری نمی‌بینم.

تروتسکی در ۱۹۳۸ نوشت: «نیروهای مولد بشر در حال رکودند. اختراع‌ها و بهبودهای اخیر قادر به ارتقاء سطح ثروت مادی نیستند.»[۱۹] بی‌شک او در آن زمان اشتباه می‌کرد، اما این به آن معنا نیست که سرمایه‌داری محتملاً به نقطه‌ای نرسد که در آن، کفه‌ی تأثیرات ویران‌گری محیط زیست نسبت به بارآوری فزاینده‌ی ناشی از انباشتِ رقابتی سنگین‌تر است. افزون بر این، هرچند ما در این مرحله نباشیم و شاید هرگز هم به آن نرسیم، اما نوآوری‌ای که سرمایه‌داری ایجاد می‌کند به‌نحوی روزافزون شکل‌هایی ویران‌گر به‌خود می‌گیرد. برای نمونه به گوشی‌های هوشمند بنگریم، فن‌آوری بسیار چشم‌گیری که زندگی توده‌ی عظیمی از مردم را، خواه در جنوب جهانی خواه در شمال جهانی دگرگون کرده است. با این‌حال و به‌رغم فوائدی که این فن‌آوری به‌همراه دارد، گرایش‌های بسیار قدرت‌مند در تقلیل ما به مصرف‌کنندگانی منفرد را تقویت می‌کند که به‌مراتب بیش‌تر به استخراج موادی زیان‌بخش مانند کوبالت و به سِرورها و کامپیوترهای عظیمی وابسته است که حجم عظیمی گازکربنیک را در فضا پخش می‌کنند. در همان شماره‌ی نشریه‌ی سوسیالیسم بین‌الملل که نوشته‌ی دُنی در آن منتشر شده است، باب کارتر [Bob Carter]، یکی از پژوهش‌گران حوزه‌ی روابط صنعتی، مت ویدال [Matt Vidal] را بابت تلاش برای منتزع‌کردن نیروهای مولد از روابط تولید مورد انتقاد قرار می‌دهد. شاید این انتقاد شامل دُنی هم بشود:

«نیروهای تولید و مناسبات اجتماعی تولید در تکالیف مادی و عملی به‌هم گره خورده‌اند. هرچند این دو فرآیند به‌لحاظ تحلیلی از هم جدا و مستقل‌اند، اما نمی‌توانند به آن شیوه‌ی تجربی که مورد نظر ویدال است از یک‌دیگر منفک باشند. همان‌گونه که مارکس تأکید می‌کند فرآیند کار نه در فضایی انتزاعی، بلکه تحت روابط اجتماعی معین در جوامع مشخص صورت می‌پذیرد. برعکس، ویدال می‌خواهد نیروهای تولید و فرآیند کار را از شکل سرمایه‌دارانه‌شان  بیرون بکشد.»[۲۰]

هرچند در این‌جا بین دُنی و من اختلاف نظر اساسی وجود دارد، اما این اختلاف نباید دلیلی برای توجیه تأویل غلط او از استدلال سراسری من باشد. به‌نظر می‌رسد او در عطف به این فراز از نوشته‌ی من دچار کجراهی شده است: «یکی از وجوه ارزش‌مند … آن‌چه آلتوسر «بیش‌تعّینی» [overdetermination] می‌نامد، رد و ابطال استنتاج قیاسیِ رویدادهای تاریخی پراهمیت از دیالکتیک انتزاعی نیروها و مناسبات تولید است، و این‌که آن‌ها را عمدتاً برخاسته از پیوستار محتملِ تعیّن‌های کثیر می‌داند.»[۲۱] درواقع، در روشِ انتزاع‌کردنْ ضرورتاً هیچ خطایی وجود ندارد، مارکسْ ریکاردو را از این زاویه مورد انتقاد قرار داد که ریکاردو به‌قدر کفایت انتزاع نمی‌کند. مارکس هم‌چنین در متنی مشهور می‌نویسد «صعود از مجرد به مشخص فقط راهی است که از طریق آن، اندیشهْ امر مشخص را دریافت و ادراک می‌کند.» به‌عبارت دیگر، نقطه‌ی عزیمتِ انتزاعیْ مُعرف وجوهی ساختاری از موقعیت است که بر مبنای آن می‌توان تعّین‌های دیگری را که «به‌مثابه‌ی کلیتی غنی از تعین‌ها و رابطه‌های بسیار»[۲۲] به‌هم آمیخته‌اند، بازنمایی کرد. بنابراین در این رویکرد «تعین‌های متکثر» در مقام بخشی از فرآیندِ برساختن کلیتی عرضه شده است که مبتنی است بر تقدم نیروها و مناسبات اجتماعی تولید.

یکی از منابع الهام جُستار مشهور آلتوسر زیر عنوان «تضاد و بیش‌تعّینی»، اثر لنین نامه‌هایی از راه دور بود. لنین در این اثر که در ماه مارس ۱۹۱۷ نوشته شده است، درحال جستجو برای فهم واژگونیِ سلطنت تزاری، چندین هفته پیش از آن [رویداد] بود:

«این‌که انقلاب با چنین سرعت بسیار و (ظاهراً در نخستین نگاه سطحی) با چنین رادیکالیسمی به موفقیت رسید، فقط به‌دلیل این واقعیت بود که در مقام نتیجه‌ی یک موقعیت تاریخیِ یگانه و بی‌همتا، جریان‌های مطلقاً ناهمانند، منافع طبقاتیِ مطلقاً ناهمگن و تلاش‌های سیاسی و اجتماعیِ مطلقاً متخالف به‌شیوه‌ای قاطعانه ”هماهنگ“ به‌هم آمیختند. همانا توطئه‌ی امپریالیست‌های انگلیسی‌ـ‌فرانسوی که الکساندر میلیوکف، پاول گوچکف و شرکاء را برمی‌انگیختند که قدرت را به‌قصد ادامه‌ی جنگ امپریالیستی، به‌قصد پیش‌برد جنگ با سرسختی و عنادی باز هم بیش‌تر و به‌قصد سلاخی میلیون‌ها کارگر و دهقان دیگر در روسیه تصرف کنند تا گوچکف احتمالاً قسطنطنیه را به‌دست آورد، سرمایه‌داران فرانسویْ سوریه را و سرمایه‌داران انگلیسیْ بین‌النهرین را و همین‌طور الی‌آخر، از یک‌سو. در سوی دیگر جنبش ژرف پرولتاریایی و توده‌ای مردم با سرشتی انقلابی (جنبشی شامل کل تنگ‌دست‌ترین اهالی شهر و روستا) برای نان، برای صلح و برای آزادی واقعی.»[۲۳]

لنین قادر است پیچیدگی موقعیتی را که به انقلاب فوریه راه برد به‌روشنی و شفافیت واکاوی کند، بی‌آن‌که ــ می‌توانم بگویم ــ حتی یک‌بار نامی از تضاد بین نیروها و مناسبات تولید به‌میان آورد. در هرحال این تضاد تلویحاً در نقطه‌ی عزیمت واکاوی او نهفته بود؛ همانا در نظریه‌ی امپریالیسم که او پیش‌تر و مقدم بر بروز انقلاب پرورانده و مستدل کرده بود. من قصد ندارم که با مقایسه‌ی خود با لنین بزرگ‌نمایی کنم، اما من هم کوشیده بودم در این کتاب با پیچیدگی بحرانِ چندوجهی کلنجار بروم. از این‌رو کتاب مزبور هم دربردارنده‌ی واکاوی ژرفاپو درباره‌ی هریک از ابعاد گوناگون این بحران‌هاست (و از این زاویه از پلورالیسم لیبرالِ توز فراتر می‌رود) و هم ادغام آن‌ها در کلیتی برساخته‌شده به‌وسیله‌ی مناسبات تولید سرمایه‌دارانه که به‌گفته‌ی مارکس «طبعاً متناظر است … با سطح معینی از نوع و شیوه‌ی کار، و از آن‌جا، با قدرت مولد اجتماعی‌اش.»[۲۴]

دُنی خود آن‌قدر لطف دارد که بگوید از عهده‌ی این کار برآمده‌ام:

«کامیابی در این امر به این معناست که کالینیکوس دست‌کم بر دو سد چیره شده است. نخست، واکاوی هر مقوله به‌تنهایی ممکن است موجب شود که بهم‌پیوستگی متقابل و بنیادینِ آن‌چه رخ می‌دهد، از دست برود. دوم، و به وارونه، توصیف ساده‌ی بهم‌پیوستگی‌های متقابل ممکن است با ریسک تیره‌کردن و در ابهام فرو بردنِ فرآیند درونی و منطق گسترنده‌ی هر مقوله روبرو شود. کالینیکوس با ترفند ضروریِ حفظ تعادل بین این دو رویکرد، به‌طرزی درخشان از عهده‌ی این کار برآمده است.»[۲۵]

پس مشکل چیست؟ فکر می‌کنم مشکل در ایده‌ی بیش‌تعینی به‌مثابه‌ی «پیوستاری محتمل از تعین‌های کثیر» نهفته است. از این روست که دُنی می‌نویسد: «مفهومِ «پیوستارِ محتمل» به‌لحاظ سرشتیْ بیش‌تر به‌معنای پیوستاری تصادفی است و در تبیینِ هم‌هنگامی و تطابق زمانی و یک‌باره‌ی حوزه‌های کثیر، ناتوان.»[۲۶] این مخالفتِ آخر، مخالفتی به‌شدت ضعیف است: «تطابق و هم‌هنگامی» نه با مفهوم یک پیوستارِ محتمل، بلکه با پیوستار واقعی و بالفعل تبیین می‌شود؛ در این مورد معین، با پیوستار بحران مالی جهانی و شکست آمریکا در عراق و عروج اقتصادی و ژئوپولیتیک چین و همه‌ی این‌ها در برابر پس‌زمینه‌ی شتاب‌یابیِ تغییرات اقلیمی. پیشنهاد دُنی در عطف به آخرین مورد، استفاده از قضیه‌ی قدیمی هگلی، یعنی تبدیل کمیت به کیفیت، به‌مثابه‌ی چارچوبِ تبیینیْ بدیل است. این شیوه‌ی تبیین البته تا حدی مؤثر است، اما در شکل به‌مراتب مشخص‌ترِ بازخوردِ [feedback] مکانیسم‌هایی که افسارشان به‌واسطه‌ی گرمایش جهانی از هم گسیخته شده است. در هرحال مهم است توجه داشته باشیم که تعین‌های گوناگون، آن‌گونه که دُنی (در تناقض با تمجید قبلی‌اش از اقدام متعادل من) می‌گوید: «سلسله‌ای از فرآیندهای ناهم‌خوان و اساساً متفاوت» نیستند، بلکه به‌میانجی منبع مشترک‌شان در فرآیند انباشت سرمایه، با هم پیوند متقابل دارند.[۲۷]

نزد دُنی، امکان و تصادف دست در دست یک‌دیگر پیش می‌روند، اما این‌ها مفاهیمی یکی‌وهمان نیستند. همان‌گونه که اسپینوزا تصدیق می‌کند، هر چیز علتی دارد و بنابراین متعلق به نوعی الگوی قانون‌وار است. این سخن درباره‌ی پدیده‌هایی نیز حقیقت دارد که در متن‌ـ‌زمینه‌ای معین و خاص، بیش‌تر به‌مثابه‌ی اموری ممکن یا اتفاقی فهمیده می‌شوند تا اموری ضروری. هر سه‌ی این مفاهیم می‌توانند به تناسب موقعیتی معین و خاص به‌کار بسته شوند. این‌که بگوئیم دو بدیل x و y ممکن‌اند، به این معناست که بگوئیم در عطف به عوامل تعیین‌کننده‌ی موقعیتی که در تلاشِ واکاوی آنیم، هر دو امکان دارند. برعکس، گفتن این‌که z تصادفی است دال بر این است که علل آن بیرون از موقعیت قرار دارند. در هرحال در عطف به موقعیت‌های دیگر، z ممکن است به‌مثابه‌ی امری محتمل یا حتی ضروری فهمیده شود.

بنابراین بیائیم نگاهی به نمونه‌ی پیروزی ترامپ در انتخابات ۲۰۱۶ ریاست جمهوری آمریکا بیندازیم. این امر نتیجه‌ی محتمل آن موقعیت بود؛ نتیجه‌ی سیاست در آمریکای پس از بحران مالی جهانی. اگر دموکرات‌ها مبارزه‌ی انتخاباتیِ به‌مراتب مؤثرتری از آن‌چه هیلاری کلینتون انجام داد، می‌داشتند ــ به‌و‌یژه عطف و توجهی بیش‌تر به نواحی صنعت‌زدایی‌شده‌ی غرب میانه می‌داشتند که باراک اوباما در ۲۰۱۲ ثمره‌اش را برده بود ــ شاید رأی ایالت‌هایی کافی برای شکست دادن ترامپ را در کمیته‌ی منتخبین به‌دست می‌آوردند (به‌یاد آوریم که او در به‌دست آوردن آراء عمومی شکست خورده بود). البته فهم این نکته که چرا آن‌ها چنین اقدامی نکردند، به‌ویژه با تمرکز بر همکاری و هم‌آهنگیِ حاکم بر حزب دمکرات، نیاز به واکاوی بیش‌تری دارد، اما همه‌ی این تعین‌ها نسبت به موقعیتی که موضوع واکاوی است، درونی‌اند. اگر ترامپ مثلاً به‌دلیل مرگ ناشی از سکته‌ی قلبی یا سقوط هواپیما وارد کاخ سفید نمی‌شد، آن‌گاه می‌شد گفت که علت آن یک اتفاق بوده است، زیرا این علل بیرون از موقعیت قرار داشتند، همانا عللی بودند بیولوژیک یا ناشی از استفاده از حمل و نقل هوایی.[۲۸]

محتمل‌بودن امری است بعضاً مهم، زیرا ما را به فکر درباره‌ی عاملیت [agency] و نقشی وامی‌دارد که عاملیت می‌تواند در تعیین این‌که کدام‌یک از امکانات بدیلِ نهفته در یک موقعیت تاریخیِ معین و خاص می‌توانند تحقق یابند، ایفا کند. این موضوع می‌بایست به‌ویژه برای کسانی مانند دُنی و من مهم باشد که رویکرد و نگاه‌مان به جهان از چشم‌انداز یک سوسیالیست انقلابی است. با این وجود، دُنی از استفاده‌ی من از استعاره‌ی مارکسیست آلمانی، والتر بنیامین، دال بر این‌که «انقلاب‌ها تلاش‌های مسافران این قطار ــ همانا نوع بشر ــ برای کشیدن آژیرند»[۲۹]، ناراضی است. این نارضایتیْ او را به سنگ‌لاخی می‌کشاند که محرکش این است که من به‌جای دفاع از انقلاب سوسیالیستی که قرار است بشریت را به گذار به کمونیسم راهبر شود، هدفم صرفاً «به بن‌بستْ کشاندن عملیاتِ» مکانیسم‌های گوناگون این بحران چندوجهی است؛ ادعایی که سر در نمی‌آورم اساساً معنایش چیست.[۳۰] در این متن و زمینه [context] است که او بر رشد نیروهای مولد و بر قابلیت‌هایی انسانی پافشاری می‌کند که می‌توانستند بر پایه‌ی برنامه‌ریزی دمکراتیک به‌نحو مؤثرتری برانگیخته شوند. راستش من سر در نمی‌آورم که این نکات بنا بر چه درک و تصوریْ ناقضِ استدلال‌های من هستند، به‌ویژه از آن‌رو که بخشی از فصل پایانی کتاب را به طرح مثالی برای یک اقتصادِ به‌لحاظ دمکراتیکْ برنامه‌ریزی‌شده، به‌مثابه‌ی بدیلی مترقی در برابر سرمایه‌داری اختصاص داده‌ام.[۳۱]

کاری‌که دُنی در این‌جا می‌کند ــ یعنی پافشاری بر مخالفت با نکاتی که من عملاً در کتاب گفته‌ام ــ چنان عجیب و غریب است که آدم را وسوسه می‌کند که بپرسد آیا منابع و گفتاوردهایش درست است یا نه. فرازی که من از بنیامین نقل کرده‌ام برگرفته از پیش‌نویس «پیرامون مفهوم تاریخ» است که او دو سال پیش از اقدام به خودکشی، در سپتامبر ۱۹۴۰ نوشت. به‌رغم همه‌ی ابهام‌ها و خطاهای آشکاری که این متن دارد، متنی است بسیار ارزش‌مند در نقد اندیشه‌ای که سوسیالیسم را اجتناب‌ناپذیر می‌داند. ما در این‌جا توصیف مشهور یکی از نقاشی‌های پل کله [Paul Klee]، هنرمند آلمانی، را داریم که به بنیامین تعلق داشت که در آن تصویر «فرشته‌ی تاریخ» را نشان می‌دهد که با بُهت به گذشته می‌نگرد؛ «آن‌جا که زنجیره‌ای از رویدادها در برابر چشمان ما پدیدار می‌شود، او [یعنی فرشته] فاجعه‌ای منحصر به‌فرد را می‌بیند»، درحالی‌که که «توفانی از بهشت» بر او می‌تازد و او را با خود به آینده می‌برد. آن‌چه ما پیشرفت می‌نامیم، همین توفان است. بنیامین سپس، به ترسیم دلالت‌های سیاسی این انگاره [image] می‌پردازد:

«هیچ چیز به اندازه‌ی این فکر طبقه‌ی کارگر آلمان را فاسد نکرده است که این طبقه همراه با جریان [توفان] در حرکت است. این فکر، پیشرفت فن‌آورانه [یا تکنولوژیک] را نیروی پیش‌برنده‌ی این توفانی تلقی می‌کند که تصور می‌کند به پشتوانه‌ی آن در حرکت است.»[۳۲]

بنابراین جُستار «پیرامون مفهوم تاریخ»، بُرنده‌ترین نقدِ ممکنِ ایده‌ای است که محور و کانون مارکسیسم انترناسیونال دوم است، دال بر این‌که انقلاب سوسیالیستی ــ به روایت نظریه‌پرداز آلمانی کارل کائوتسکی ــ بنا بر «ضرورتی طبیعی» از درون سرمایه‌داری تکوین خواهد یافت. بنیامین می‌گوید اگر ما برای دست‌یابی به سوسیالیسم به «پیشرفت فن‌آورانه» ــ یعنی رشد نیروهای مولد ــ تکیه کنیم، آن‌گاه دچار فاجعه خواهیم شد. در زمان او، فاجعه یعنی جنگ‌های جهانی، فاشیسم، ترور استالینی و کوره‌های آدم‌سوزی [هولوکاست] (هرچند او آن‌قدر زنده نماند که این آخری را به چشم ببیند). بنابراین، قطاری که او می‌خواست متوقفش کند سرمایه‌داری است، همانا آن‌چه ما را با شتاب به قهقرای مغاک می‌کشاند. انقلابی که او مستأصلانه به آن امید بسته بود، دقیقاً واژگون‌سازیِ سرمایه‌داری، به‌شیوه‌ی مارکس و کسانی بود که اندیشه‌ی مارکسْ الهام‌بخش‌شان است. حرف بنیامین فقط این است که ما نمی‌توانیم برای تأمین و تضمین پیروزی به فرآیندهای عینی، همانا تضادهای اقتصادی، شکل‌بندی طبقاتی و غیره، تکیه کنیم.

شما می‌توانید ــ این‌جا و آن‌جا، به‌حق نیز ــ بگوئید که بنیامین در نقش عاملیت [سوبژکتیویته]، بیش از حد اغراق کرده و آن‌را با قدرتی بیش از اندازه رو در روی این فرآیندها قرار داده است. شاید علت نگرانی دُنی، آن‌گاه که استدلالم را چنین به‌غلط تفسیر می‌کند، همین است. یا شاید جبرِ [دترمینیسم] نیروهای مولد، که بنیامین منکر آن است، او را وسوسه می‌کند. به‌هرحال به‌نظر می‌رسد چالش انقلابی بنیامین در عطف به آن‌چه مارکسیست روسی، ویکتور سرژ، آن را «نیمه‌شب قرن» می‌نامد، یعنی زمانی‌که به‌نظر می‌آید هیتلر و استالین پیروزمندند، بیان‌گر نگاهی باشد که با آن‌چه تروتسکی بیان می‌کند، تفاوت چندانی ندارد؛ انقلابیِ روسی‌ـ‌ایتالیایی، آنجلیکا بالانوفا [Angelica Balabanoff a]، سال‌ها پیش از آن، طی دوران محاکمات مسکو، نظر تروتسکی را این‌طور بیان می‌کند: «تاریخ را باید همان‌گونه که هستْ دید؛ و آن‌گاه ‌که به‌خود اجازه‌ی چنین رسوایی‌های کثیف و جنجال‌برانگیزی می‌دهد، باید او را با مشت سرجایش نشاند.»[۳۳]

امروز ما خود را در بحبوحه‌ی فاجعه‌ای می‌بینیم که با فاجعه‌ای که تروتسکی و بنیامین با آن روبرو بودند، قابل قیاس است؛ فاجعه‌ای که در آن، علاوه بر همه‌ی پدیده‌های هولناکِ رو در روی آن‌ها، هرج‌ومرج [بحران] اقلیمی نیز رو به گسترش است. شعله‌های شورشْ نیرومندتر از آن‌چه من در عصر نوین فاجعه نوشتم، زبانه می‌کشند. ما توسعه‌ی اعتصاب‌های قدرت‌مندانه‌ی مزدبگیران را دیده‌ایم، به‌ویژه در جوامع پیشرفته‌ی سرمایه‌داری‌ای که پیشتاز نئولیبرالیسم بودند، در بریتانیا و ایالات متحده آمریکا. علاوه بر این، جنگ در غزه ــ جایی‌که با ارتش دفاعی اسرائیل، همانا با سلاخان مردمان بی‌گناه و ویران‌گران مقتضیات زندگی عادی، ژرفای تازه‌ای از اعماق فاجعه را تجربه کردیم ــ رشد جنبش ضدامپریالیستی را در سراسر جهان برانگیخته است و مبارزاتی از این دستْ فراهم‌آورنده‌ی مواد خام برای انقلابی است که ما برای فرونشاندن فاجعه‌های به‌مراتب بدتر و برای پی افکندن شالوده‌ی جامعه‌ای رهایی‌یافته به آن نیاز داریم. باری، تاریخ آن را برای ما فراهم نمی‌کند. فقط خودِ ما و بسیارانی همانند ما می‌توانیم فراهمش کنیم.

* مقاله‌ی حاضر ترجمه‌ای است از History won’t save us: a reply to Donny Gluckstein نوشته‌ی Alex Callinicos که در این لینک موجود است.

یادداشت‌ها:

[۱]. Gluckstein, 2024.

[۲]. Callinicos, 2023a, p12; see Althusser, 1969.

با سپاس از ژوزف چونارا [Joseph Choonara] برای اشارات بسیار یاری‌دهنده‌اش درباره‌ی پیش‌نویس این متن.

[۳].‌ این گفتاوردی است از مصاحبه با تلویزیون RAI که در تاریخ ۳۰ آوریل ۱۹۸۰ ضبط شده است و خود بریده‌ای است از فیلم برونو اولیورو [Bruno Oliviero] زیر عنوان «آلتوسر: ماجرایی روشنفکرانه» (۲۰۱۷، با تصحیحاتی در ترجمه). حرف‌های بسیار زیاد دیگری، بیش‌تر از آن‌چه این‌جا گفته شده و در کتاب من آمده است، وجود دارد که می‌توان درباره‌ی مفهوم بیش‌تعینّی گفت. من در مقاله‌ی اخیرم درباره‌ی فیلسوف خِردگرای هلندی، باروخ اسپینوزا، کوشیده‌ام از طرق بسیاریْ فرازی از او را به عصر نوین فاجعه بیفزایم و در بحث پیش‌تر خود، درباره‌ی مارکسیسمِ دانیل بن سعید به آن بپردازم. در این‌باره ر.ک.

Callinicos, 2023b and 2012.

[۴]. Gluckstein, 2024, p121.

[۵]. Weber and Wasner, 2023, p188.

[۶]. Tooze, 2021, p6.

[۷]. Labriola, 2014, p1065. See Trotsky, 1975, chapter 5.

[۸]. Lukács, 1971, p27.

[۹]. Jameson 1981, p51. More generally, see chapter 1 of this work.

[۱۰]. Marx, 1975.

[۱۱]. Callinicos, 2023a, pp8-10. See my earlier discussions of historical materialism in Callinicos, 2004 and 1995.

[۱۲]. Gluckstein, 2024, p21.

[۱۳]. Callinicos, 2021.

[۱۴]. Roberts, 2016.

[۱۵]. On my Twitter exchange with Meadway; Meadway, 2023 and 2024.

[۱۶].‌ سپاس از ژوزف چونارا برای این یادآوری‌ها.

[۱۷]. Meadway, 2022.

[۱۸]. Burkett, 2014.

[۱۹]. Reisner, 1973, p180.

[۲۰]. Carter, 2024, p111.

مقاله‌ی کارتر بخشی از بحث درباره‌ی Vidal, 2022 است. برای نمونه‌ای خاص از ماجراجویی‌های اخیر درباه‌ی نوعی از فرآیند کار که کارتر استدلال‌هایش را بر آن متکی می‌کند، ر. ک.

Matteo Pasquinelli’s fascinating new history of artificial intelligence—Pasquinelli, 2023.

[۲۱]. Callinicos, 2023a, p12.

[۲۲]. Marx, 1973, pp101 and 100.

[۲۳]. Lenin, 1917.

گوچکف و میلیکوف شخصیت‌های لیبرال برجسته در دولت موقت بودند که در انقلاب فوریه‌ی ۱۹۱۷ به قدرت رسید و با انقلاب بلشویکی اکتبر ۱۹۱۷ سرنگون شد.

[۲۴]. Marx, 1981, p927.

[۲۵]. Gluckstein, 2024, p118.

[۲۶]. Gluckstein, 2024, pp121-122.

[۲۷]. Gluckstein, 2024, p122.

[۲۸].‌ این شیوه از تمایز قائل‌شدن بین احتمال و اتفاق، شیوه‌ای مختص به من است، اما با الهام از فضای مباحثات قبلی که با فیلسوف آمریکایی، سیدنی هوک، در اثر زیر داشتم:

Towards the Understanding of Karl Marx: A Revolutionary Interpretation, an excellent work of his early, Marxist phase—see Hook, 1933, chapters 11-13.

[۲۹]. Benjamin, 2003, p402.

[۳۰]. Gluckstein, 2024, p122.

[۳۱]. Callinicos, 2023a, pp163-168.

[۳۲]. Benjamin, 2003, pp392 and 393.

بخش دوم از مجموعه‌ی کوچک و دلچسب «نت فلیکس» در سال ۲۰۲۳ به‌نام «ترانس آتلانتیک»، درباره‌ی تلاش‌های عبور قاچاقیِ تبعیدیان از فرانسه‌‌ی اشغالی نازی‌ها. عنوان این بخش «فرشته‌ی تاریخ» است. هم‌چنین دربردارنده‌ی ماجرای خودکشی بنیامین، پس از ناکامیِ عبور از کوهستان‎های پیرنه و فرار به اسپانیا.

 [33].‌ از نامه‌ی بنیامین به تاریخ سوم فوریه ۱۹۳۷، نقل شده در: Deutscher, 1963, p363. هم‌چنین نگاه کنید به بحث من درباره‌ی درک بنیامین از انقلاب و محدودیت‌هایش، در: Callinicos, 2004, chapter 5. تئودور آدورنو دوست بنیامین، پژوهش جالبی دارد درباره‌ی آن‌چه او «تاریخ منفی جها‌ن‌شمول» می‌خواند و نهفته در «پیرامون مفهوم تاریخ» است. ر.ک. به: آدورنو، ۲۰۰۶، درس‌گفتار ۱۰. محاکمات مسکو مجموعه‌ای از محاکماتی نمایشی بودند که به تحریک استالین در سال‌های ۱۹۳۶ و ۱۹۳۸ برگزار شدند، عمدتاً علیه ظاهراً «تروتسکیست‌ها» یا «راست‌گراها».

کتاب‌شناسی:

Adorno, Theodor, 2006, History and Freedom: Lectures 1964-1965 (Polity).

Althusser, Louis, 1969 [1962], “Contradiction and Overdetermination”, in For Marx (Allen Lane).

Benjamin, Walter, 2003, Selected Writings: Volume 4, 1938–۱۹۴۰ (Harvard University Press).

Burkett, Paul, 2014, Marx and Nature: A Red and Green Perspective (Haymarket).

Callinicos, Alex, 1995, Theories and Narratives: Reflections on the Philosophy of History (Polity).

Callinicos, Alex, 2004 [1987], Making History: Agency, Structure and Change in Social Theory (Brill).

Callinicos, Alex, 2012, “Daniel Bensaïd and the Broken Time of Politics”, International Socialism 135 (summer).

Callinicos, Alex, 2021, “Second Foundation: Marxism in the Era of the Russian Revolution”, in Alex Callinicos, Stathis Kouvelakis and Lucia Pradella (eds), The Routledge Handbook of Marxism and Post-Marxism (Routledge).

Callinicos, Alex, 2023a, The New Age of Catastrophe (Polity).

Callinicos, Alex, 2023b, “Marx and Spinoza”, International Socialism 180 (autumn).

Carter, Bob, 2024, “The Forces of Production, Lean Production and Management: A Reply to Matt Vidal”, International Socialism 181 (winter).

Deutscher, Isaac, 1963, The Prophet Outcast: Trotsky 1929-1940 (Oxford University Press).

Gluckstein, Donny, 2024, “Capitalism’s New Catastrophes”, International Socialism 181 (winter).

Hook, Sidney, 1933, Towards the Understanding of Karl Marx: A Revolutionary Interpretation (Gollancz).

Jameson, Fredric, 1981, The Political Unconscious: Narrative as Socially Symbolic Act (Methuen).

Labriola, Antonio, 2014, “Saggi intorno alla concezione materialistica della storia”, in Tutti gli scritti filosofici e di theoria dell’educazione (Bompiani).

Lenin, V I, 1917, “Letters from Afar: First Letter—The First Stage of the Russian Revolution”.

Lukács, Georg, 1971 [1923], History and Class Consciousness: Studies in Marxist Dialectics (Merlin).

Marx, Karl, 1973, Grundrisse: Foundations of the Critique of Political Economy (Penguin).

Marx, Karl, 1975 [1859], “A Contribution to the Critique of Political Economy”, in Early Writings (Penguin).

Marx, Karl, 1981, Capital, volume 3 (Penguin).

Meadway, James, 2022, “Economics for the Anthropocene” (۲۲ July), Substack (20 June).

Meadway, James, 2023, “Inflation and the Anthropocene: A Reply to Adam Tooze”, Substack (15 December).

Meadway, James, 2024, “‘The First Crisis of the Anthropocene’: The World Economy since Covid”, in Greg Albo (ed), Socialist Register 2024 (Monthly Review Press).

Pasquinelli, Matteo, 2023, The Eye of the Master: A Social History of Artificial Intelligence (Verso).

Reisner, Will (ed), 1973, Documents of the Fourth International: The Formative Years 1933-40 (Pathfinder).

Roberts, Michael, 2016, The Long Depression: Marxism and the Global Crisis of Capitalism (Haymarket).

Tooze, Adam, 2021, Shutdown: How Covid Shook the World’s Economy (Penguin).

Trotsky, Leon, 1975, My Life (Penguin).

Vidal, Matt, 2022, Management Divided: Contradictions of Labour Management (Oxford University Press).

Weber, Isabella, and Evan Wasner, 2023, “Sellers’ Inflation, Profits and Conflict: Why Can Large Firms Hike Prices in an Emergency?”, Review of Keynesian Economics, volume 11, issue 2.

منبع: نقد

https://akhbar-rooz.com/?p=249745 لينک کوتاه

3 2 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x