۱-تهاجم به بیفرهنگی، تهاجم به فرهنگی:
نگاه «غربیها» به مردم «شرقی» یا مردم منطقهی ما که همانها برایش نام «خاورمیانه» را برگزیدهاند، غالباً سه نوع است؛ (غربی در اینجا از قول دیگران عنوان مردم کشورهایی ست که گویا زودتر از اکثر جوامع، صنعتی شدند و توسعه و مدرنیته را یافتند.) بخشی نگاهی عوامانه ست شبیه نگاهی که بر اساس اخبار و مستندهای تلویزیونی شکل میگیرد، قبلاً خطاب به این گروه نوشتم: ما شما را با شاعران، فیلسوفان و دانشمندانتان میشناسیم و شما ما را با تلویزیونهایتان میشناسید. گروه دوم نگاهی توریستی دارند البته گوشه چشمی هم به فرهنگ کهن ما دارند، خیام و حافظ و «رومی» را میشناسند، اما متناسب با همان شناخت، ما را مردمی دارای سنتها و رسمهای مخصوص خودمان میدانند طوری که لابد این خاص بودن و متفاوت بودن قابل احترام است، سرکوب و سانسور و از جمله حجاب اجباری و سنگسار و اعدام هم در همین سنتهای قابل احترام قرار میگیرد و نگاه ترحمآمیز آنها نه تنها شامل فرهنگ و ادبیات و مردم ایران (یا عراق و افغانستان و…) که شامل حال حاکمان ایران و دیگر کشورهای منطقه هم میشود. گروه سوم از سنت به در آمدهاند و بخشی از متفکران مدرنند که خاصیت آنها به درستی، بدبینانه نگریستن به رسانهها و منابع غربی است؛ شرقیان زندهی امروز را بررسی میکنند اما گاهی نتیجهاش این میشود که ایستادگی حاکمان منطقه را در برابر حاکمان غربی میستایند، اینان نیز با چنین توهمی به نفع حاکمان متوحش اینجا، رای صادر میکنند؛ مانند میشل فوکو در دوره انقلاب ایران.
حکومت مستبد که هر گونه اندیشه و سخن نو را «غرب زدگی و تهاجم فرهنگی» مینامد از نقطه نظرات هر سه گروه غربی سود میبرد. همان حکومتی که نویسندگان منتقد و معترض و مستقل را وابسته به تفکر غربی میداند و حتی گاهی بیشرمانه برچسب جاسوسی به بعضی از آنها میزند، از برخی نظرات شرق شناسان، تصویر شخصیت خودی بر جلد ویژهنامه مجله تایم، نظر شخصیت یا رسانهی معروف و معتبر غربی، سو استفاده میکند تا خود را محق بداند و هر چیزی را بهانهی سانسور و سرکوب کند.
نویسنده و متفکر غربی، آنجا که درباره مردم و حکومت ایران یا کشوری مشابه نظر میدهد نظرش غالباً به نفع حاکمیت مستبد است چون دانش یا توان نقد این نوع حکومتها را ندارد. کار نویسندهی ایرانی همین جا سخت میشود که با تکیه بر فرهنگ و ادبیات و هنر مردم ایران، سرزمینش را همراه رنجها و مبارزات و اشکها و خندهها به آنها بشناساند.
در واقع نقش مهم نویسندهی مستقل مدرن و آزادیخواه ایرانی اینجا مشخص میشود که قرار است چه در اثر خلاقه و چه در کار رسانهای و مقاله و یادداشت نه تنها به مردم ایران در حال و آینده آگاهی بدهد، بلکه غربیها را نیز از واقعیت جاری، آگاه سازد. اساس کار نویسندهی مدرن زاییدهی همان زبان و فرهنگ خویشتن است و نه غربی؛ گرچه ادبیات و هنر، مرز و پرچم نمیشناسد و اصولاً موضوع غرب و شرق را باید به اهل سیاست و سیاسیکارها واگذار کرد، اما واقعیت این است که بدون درک زبان و هنر و فرهنگ بومی نمیتوان اثری جهانی خلق کرد. مگر غیر از این است که نویسندهی مدرن چه در غرب و چه در شرق، اغلب اوقات بدبین است، از جامعهی خود مینالد و رو به حکومت و مردم و شر و بی عدالتی فریاد میزند؟ چطور ممکن است اثری با تقلید یا تاثیر از ادبیات و هنر مدرنی که خاستگاهش اروپاست و بیشتر انتقاد و اعتراض به همان جوامع اروپایی ست، اثری غربزده محسوب شود؟ آنکه در غرب با خرافات و سنتهای احمقانه در میافتد، نخست در برابر جامعهی خود ایستاده است که جامعه و فرهنگ غربی ست. نویسندهای اینچنین اگر هم آخر و عاقبتش زندان و اعدام نباشد، انزوا یا افسردگی خواهد بود؛ آنان غالباً یا از سوی مردم غربی طرد و منزوی شدهاند یا سانسور و حکم تبعید و زندان حاکمان غربی در انتظارشان بوده است. تهاجم فرهنگی زمانی میتواند معنا داشته باشد که حاکمان غربی پول بدهند تا نویسنده و هنرمند برایشان اثری خلق کند و بعد آن را به سمت ما در شرق، گسیل کنند. کدام اثر فاخر و بزرگ معاصر چنین بوده است؟ نویسنده و هنرمند در هر جای جهان مورد خشم حاکمان است. هیچ شاه و رهبری نمیخواهد سر به تن چنین آدمهایی باشد. برای همین همه جا شاعر خوب، شاعر مرده است، همینطور نویسنده و هنرمند خوب، آن است که مرده باشد؛ بعد از مرگ، شخصیتی ملی میشود که به او افتخار میکنند. حتی در علوم طبیعی و انسانی هم وضعیت بهتر نیست. داروین و مارکس و فروید در جوامع خودشان بیش از دیگر جاها، دشمن داشتند. امیل زولا بعد از متن «من متهم میکنم» در دفاع از دریفوس، از سوی دادگاه فرانسه به یک سال زندان محکوم شد. بسیاری از مردم جهان هنوز هم در سنتها و خرافات دست و پا میزنند و بدعت و ساختارشکنی را نمیپسندند. به ندرت میتوان اثری بزرگ در ادبیات و هنر و حتی علوم انسانی یافت که پلشتی و بیرحمی مردم پیرامون خود و فساد سیاستمداران کشورشان را به نمایش نگذاشته باشد. تفاوت در پیشرفته بودن حکومتها ست، مدرن ها مدارا و تحمل بالاتری دارند و سنتیها هنوز از روش سانسور و سرکوب و زندان و قتل، استفاده میکنند. چه آنان که چنین متنهایی از غربیها ترجمه میکنند و چه آنان که صرفاً از آن تکنیکها بهره میبرند و با فرمی بومی به خلق اثر میپردازند، ایرانیاند و نه غربی. کدام غرب زدگی وقتی خود حکومتهای پوسیدهی این منطقه از متن غربیها سود میبرند و متفکران غربی حکومتی مثل جمهوری اسلامی را بیشتر تایید و کمتر نقد میکنند. نویسندهی مستقل و آزادیخواه ایرانی در راه آگاهی رسانی، با هر دو جدل میکند. نمونهاش «وی.اس نایپول» بود که بعد از انقلاب، در سال پنجاه و هشت به ایران آمد و با صادق خلخالی دیدار کرد اما بار دوم در سال هفتاد و شش وقتی به ایران آمد علاوه بر دیدار با مسئولان دولتی در گفتگویی با مترجم آثارش-احمد میرعلایی- بخشی از واقعیت ایران را دریافت که به قول دوستان میرعلایی همان دیدار و دریافت، موجب قتل احمد میرعلایی به دست ماموران حکومت جمهوری اسلامی شد؛ طوری که سعید امامی و معاونانش در بازجوییها به نویسندگان گفته بودند میرعلایی را کشتیم تا به شما «پیام» بدهیم، این موضوع را فرج سرکوهی در کتاب «یاس و داس» نیز آورده است. کدام غربگرایی و کدام تهاجم از سوی فرهنگ غربی؟ حاکمان ایرانی، محمد مختاری را که شاهنامه پژوه بود، کشتند. مگر میتوان شاهنامه و اسطورههایش را از لباس ایران قیچی کرد و به غرب وصله کرد؟ داریوش فروهر و پروانه اسکندری که ملیگرا و عضو جبهه ملی بودند. شاهد بودیم حکومت، آنان را که ایران و فرهنگ و زبان ایران و خاک آن را برای زیستن و خلق و نوآوری برگزیدند، چون سر سپرده نشدند، کشت. به راستی کدام تهاجم فرهنگی؟ اگر از سوی نویسنده، تهاجمی هست، تهاجم به بی فرهنگی ست، چه از سوی نویسندهی غربی باشد و چه از سوی نویسندهی شرقی. در ایران تهاجم به بی فرهنگی، نتیجهاش تهاجم به فرهنگی بود.
۲-«ما نویسندهایم» و دقیقاً اکنون اینجا ایستادهایم:
اکنون فرزند زمان خویش بودن به معنای این نیست که شما در سدهی خودت نفس بکشی، حتی موضوع دههها نیست. گاه بی آنکه بدانی در شروع یک دورهی مهم قرار داری که تاریخ ساز است، شاید دورهای که از همین امروز صبح آغاز شده است. شما به عنوان متفکر و نویسنده باید بتوانید آنچه را که جدید و متفاوت از تمام تاریخ پیش از این است، ببینید و آن را شرح دهید. هر روز یک زمان خاص است، هر جامعه مشخصات فرهنگی خود را دارد. همانطور که شاعر یا داستان نویس با خواندن آثار پیشینیان و با دغدغههای شخصی و پیرامون، دست به نوآوری میزند، در کنش و واکنش حاشیه نیز نیاز به نوآوری دارد. متن یا کنش جمعی مثل اثر ادبی هنری میتواند کهنه باشد یا نو، تقلید باشد یا ابداع، موثر باشد یا خنثی.
زمان، زمین، آدمها، برنامهها، امکانات و نسلهای امروز با قرنها و دهههای پیشین کاملاً متفاوت است. آنچه در سال هفتاد و سه اتفاق افتاد و متن «ما نویسندهایم» را رقم زد نو و متفاوت بود. دغدغهی فردی و جمعی نویسندههایی که همین دیروز و امروز را زیستند و به امید همین فردا، نه الزاماً آیندهای در دوردست، متنهایی جدا جدا نوشتند که نتیجهاش شد آن متن جمعی. امضاء کنندگان همه نویسنده بودند اما تنها تعدادی مانند مختاری، پوینده، شاملو، گلشیری، سپانلو، کوشان، سرکوهی و … پیش از امضای چنین متنی، علاوه بر کار خلاقه، یادداشت و مقاله و تحقیق دربارهی آزادی اندیشه و بیان یا وضعیت سانسور و سرکوب نوشته بودند. آن متن و آن امضاها، پیشینهای داشته و از زیر زمین یا از روی آسمان نیامده بود. پس آنچه از آن متن به آدمی امروزی مثل من میرسد که شاید به درد کاری هم بخورد، همین مقدمات است، این برایم مهم است. من نویسنده بودن افراد، فعال بودنشان به عنوان نویسنده، نوشتن متنهای فردی و خود متن را مهمتر از عضویت صرف آنها در یک نهاد مثل کانون نویسندگان ایران میدانم. این افراد و اعضا هستند که به یک موسسه، نشریه، انتشارات، مدرسه، دانشگاه، نهاد، کاخ یا خانهی کاهگلی، اعتبار میدهند نه خود آن ساختار و ساختمان. نظریهها و دغدغههای درست آن افراد به آن متن معنا داد. آنها از خلاقیت و کار فردی به یک متن جمعی رسیدند. متنی که خود یکی از مقدمات شکلگیری دوره سوم کانون نویسندگان ایران بود و در منشور فعلی کانون نیز به آن اشاره شده است. این درسی ست که میتوان از آن دوره گرفت. حتی میتوان جزییات بیشتری را که در حین جمعآوری امضا و انتشار متن رخ داد مد نظر قرار داد. کافی ست به جای توجه به شایعات و روش گوش و دهان دربارهی حواشی آن متن، نگاهی به گزارش هشت نفر مسئول جمعآوری امضاها که آن زمان (آبان۱۳۷۳) در مجله تکاپو و بعداً در صفحههای ۲۶۱ تا ۲۶۹ کتاب «حدیث تشنه و آب» اثر منصور کوشان منتشر شد، داشته باشیم تا چند ماه تلاش آنها و انواع سنگاندازی در این مسیر را ببینیم. برای شکلگیری کانون، آن متنها و کنشها مقدمه بود. نویسندگان مستقل و تاثیرگذار، یک عمر، فردی و جمعی کار کردند تا رسیدند به بازفعال کردن کانون. این تجربه و درس خوبی ست برای آنان که امروز تصور میکنند با چند کنش و واکنش میتوان تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران را زیر و رو کرد.
شما ممکن است در جایگاه دانشجو یا معلم مدام به شخصیتها و آثار ملی در گذشته افتخار کنید. اما در جایگاه نویسنده و هنرمند خلاق نمیتوانید به به این بسنده کنید، قرار است به مانند همان گذشتگان در عصر خود، آینهای رو به روی بخشی از جامعه و حاکمان زمان خویش بگیرید و از جمله، پلشتیها و سیاهیها را به خود آنها نمایش بدهید. اینجاست که نه تنها خشم حاکمان که خشم بخشی از جامعه هم به جانتان خواهد افتاد. این مهم است که نویسندهی مدرن مستقل بهتر از هر استاد سیستم آموزشی که سراسر زیر نفوذ تک صدایی حاکمیت ارتجاعی ست میتواند جامعه، فرهنگ، جنبشهای آزادیخواهی و وضعیت سانسور و سرکوب و میزان آزادی بیان را به مردم جهان، تاریخ و آیندگان گزارش دهد. نویسندهی مستقل آزادیخواه اگر مراقب نباشد در سیستم وابستهی آکادمیک (مدرسه و دانشگاه) حل خواهد شد، سیستمی که از نظر نوآوری و خلاقیت و حتی تحلیل وضع موجود، غالباً منفعل و بیخاصیت شده و منتظر است تا فلان شرقشناس و فلان متفکر غربی یا فلان حزب و رهبر سیاسی شرقی برایش تعیین تکلیف کند. نویسندهی مستقل اینجایی قرار است با هر دو گروه -متفکر غربی و سیاستمدار شرقی- در جدل باشد.
علاوه بر آن سه گروه غربی که گفتم حاکمان از نظراتشان به نفع خود بهره میبرند، نوعی از انسان کنجکاو غربی (و نیز در هر جای دیگر) هم داریم که میپرسد و میکاود تا کشف کند که واقعیت جاری در کشورهای منطقه چیست. همان انسان کنجکاو که فیلم دهانهای دریده و کفکردهی مُشتی موجود عجیب متحجر را که شعار میدهند و مثلاً خواهان اعدام سلمان رشدی یا فلان روشنفکرند میبیند؛ یا مشتی آدم سیاهپوش را که بر سر و سینهی خود میزنند نماد ایران و منطقه میداند، حالا با متنی مواجه شده است که شباهت به شَررهای آزادیخواهی میان تاریکی قرون وسطی در اروپا دارد. متنی که نشان از زنده بودن و ایستادگی دارد. بدیهی ست که این ایستادگی، شور و شعف هر انسان متمدنی را در هر جا بر میانگیزد. وقتی میان باتلاق بیفرهنگی، صدایی کلمهای آوازی تازه شنیده شود، سراسر امیدوار کننده است.
متن «ما نویسندهایم» نخست صدایی امیدوار کننده برای داخل بود، در مرحله بعد نگاه توریستی غربیها را رد میکرد و به توهمِ بخشی از متفکران غربی درباره ایران، خدشه وارد میکرد. یعنی همان رنج مضاعف آگاهی دادن به مردم ایران وغرب -داخل و خارج- را بر عهده داشت. همین موضوع حاکمان را خشمگین کرد. تهدید، تبعید، زندان و قتل در پی این خشم آمد و گریبان تعدادی از امضا کنندگان را گرفت. «ما نویسندهایم» خواسته یا ناخواسته ایرانِ آن روزها را به اندیشمندان جهان و بخصوص اندیشمند غربی نمایش داد. موفقیت آن متن، بخصوص در خارج از مرزهای ایران، حکومت را خشمگین کرد؛ تا جایی که تعدادی را زیر فشار قرار داد تا امضایشان را پس بگیرند، به ساخت و پرداخت پروندههای امنیتی و سیاسی روی آورد و چهار تن را کشت. «ما نویسندهایم» در فضای گورستانی خفقان و تک صدایی، نشان از زنده بودن تعدادی از نویسندگان معاصر ایرانی داشت.
علی کاکاوند تیر و مرداد ۱۴۰۳
(این متن پیشتر در شماره پانزدهم نشریه بیان آزاد-ویژهنامهی اینترنتی کانون نویسندگان ایران- به مناسبت سی سالگی انتشار متن «ما نویسندهایم» منتشر شده است.)
دلیل اینکه نویسندگان ایرانی یا کلا شرقی حرف تازه ای برای گفتن نداشتند یا ندارند چونکه در نظام های استبدادی و همیشه دیکتاتوری بسر میبردند یا میبرند که مانع رسیدن آنها به آزاداندیشی و آزادی بیان میشده یا میشود. نویسنده ای که در چارچوب مرزهای داخلش مانده جهان بینی کوچکی دارد و سنتی نویس است مثل خیلی از نویسندگان ایرانی که موفق نشدند جامعه ایرانی را از عقب ماندگی بیرون بیاورند وقتیکه نویسنده خودش عقبمانده ذهنی است که در ایران کم نداشتیم مثل جلال آل احمد و دیگر چاکران و مخلصان اسلام عقبمانده که عامل اصلی خیلی از بدبختی های ما شده و بزرگترین آزادی ستیز است و تا نویسنده ای از سد اسلام عبور نکند دربند و اسیر میماند. راز موفقیت نویسندگان غربی با اندیشه های ناب شان چون دین افیونی بنام اسلام ندارند که مغز و دهان شان را ببندد یا بترسند بخاطر جان شان. وقتیکه نویسنده ای تن به سانسور حکومتی میدهد یعنی خودش را فروخته بی شرف و بی غیرت است.تعجب میکنید چرا ایرانی عقب ماند؟ صادق هدایت نمونه خوب نویس!