بعد از هزار سالِ تمام
هر کجا که باشی
من
تعفنِ تو را
از گور بدر میآورم!
.
تو
گور به گورِ ایامِ آل!
پس خواهی داد… تو
حتی ترانههای ناتمامی
که از این و آنِ خسته ربودهای.
.
تو دزدِ هزار حلقوم،
تو… واصلالدَرَک
فیالدنیا و الاخرت!
.
تو پس خواهی داد،
نه دمپاییهای تابهتات،
نه زیر پیراهنِ رکابیِ پارهات،
و نه خودکار و امضایی
که ناتمام!
.
پس،
پس خواهی داد،
نه آن همه واژهٔ وراج وُ
نه آن همه زهر مار
که گاهی
مَزهٔ مردمانِ مَشَنگ.
.
تو پس خواهی داد، مجبوری!
مهیا باش
مرگ
معمولاً زیرِ سایهٔ امثالِ شما
نشسته است.
.
شما به تبسمِ مجروحِ من
اعتماد نکنید.
من خودم هم
زیرِ سایهٔ سنگینِ شما نشستهام.