شاملو، شاعری مدرن است. از آن آدم حسابیها که فقط غر نمیزنند ، کار هم میکنند و کسی نمیتواند در وقت غر زدن به آنها بگوید «خودت چه کردهای؟» شاملو شخصیت تراز معاصر ماست، حرفهاش فقط شعر نیست، متن دارد، حاشیه هم دارد، از بیان نظرش و لو اینکه بعدها بفهمد اشتباه ست و حتی اگر هیچ کس موافقش نباشد، ابایی ندارد. بی آنکه بخواهم کیش شخصیت را ترویج دهم میگویم شاملو شخصیت دارد، چیزی که در کمتر شاعر یا متفکر ایرانی یافت میشود، برای همین حتی دیدار با مزارش و بر مزارش ممنوع شده است. کوتوله نیست، از اینها نیست که جهانشان سقفی کوتاه و دیوارهایی به اندازهی حدود بدنشان دارد. اغلب کسانی او را میکوبند که هیچ کاری نمیکنند و نمیخواهند دیگران هم کاری کنند؛ بگو و بخواه که یک کتاب از شاملو را رونویسی کنند اصلاً حال و حوصلهاش را ندارند. شعری به کسی تقدیم میکند بعداً آن تقدیمی را پس میگیرد و موضوع را به مخاطبان کتابش ( ابراهیم در آتش) گزارش میدهد، درباره سیاست و جامعه که حرف میزند از مدار فرهنگ و ادبیات خارج نمیشود، آنقدر پر کار و فعال است که منتظر کشف و شهود شاعرانه نمینشیند تا فقط شعر بنویسد پس به وقت فراغتی نسبی، بر مقاله و تحقیق تمرکز میکند. گویی تمام عمرش را خوانده، نوشته، فکر کرده، ساخته و گاهی فروریخنه و از نو ساخته؛ یعنی تمام عمرش را کار کرده است. حتی اگر نظری اشتباه میدهد، اشتباهش هم حرفهای ست. شخصیتی ست از نوع پیشرفته، پیشرو و مستقل. شاعری دیمی نیست از اینها که تمام عمرشان را در جلسه و انجمن ادبی و کافه گذراندهاند و از راه گوش، شاعر شدهاند.
در سرزمینی که تنها آنان که آرمان آزادی و عدالت دارند کشته میشوند، تنها آنان که فریاد میزنند خفه میشوند، تنها آنان که حرفی نو میگویند و سخنی حق مینویسند تنهایند و آدمهای بی تفکر، بی ابتکار و بی عمل محترمند، باشخصیت ماندن و موثر بودن بسیار سخت است. در جامعهای که باید از تو خوششان بیاید تا کتابت را بخرند، از تو کاریزما و منش اربابی و تازیانه طلب میکنند و حتی مدعیترین آدمهاش در سنتهای ضد فرهنگی دست و پا میزنند سخت است رو به آن جماعت سنتی و خرافاتی بایستی و فریاد بزنی که چه یاوه میگویید! با شعر سنتی معاصر! بجنگی، با خرافات و عوامزدگی و عقب ماندگی بجنگی، آن هم وقتی که همه اینها ذهن و عمل اکثر مردم و حتی بسیاری از کتابخوانها و تحصیل کردهها را تسخیر کرده است. سخت است وسط کوتولهها، کوتوله نباشی حتی متوسط هم نباشی. در سرزمینی که بسیاری از شاعران بی شخصیتند حتی در کار حرفه ای خود که شاعری ست بی شخصیتند و مثلاً از غزل تا سپید را می سازند و برایشان مهم نیست اندیشه و احساس انسان امروز و خود خودشان چیست و فقط تعداد مخاطب برایشان مهم است، سخت است خلاف جریان جاری، زیستن.
من اما بیشتر مایلم شاملو را شخصیت تراز و معیار معاصر برای اهل فرهنگ بدانم و به دام کیش شخصیت نیفتم، انگونه که بسیاری به جای درک این معیار، از او وجودی دست نیافتنی ساختهاند. سال نود و نُه متنی نوشتم که سراسر تعریف و تمجید از شاعر محبوبم، احمد شاملو، بود و خلاصهاش این بود که شاعران امروز که غالباً جوانند بدانند که میتوانند شاملوی دیگری باشند به شرط کار حرفهای و مستقل بودن. خواستم بنویسم و نوشتم که شاملو شاعری زمینی ست و نه آسمانی و از جمله به نظراتش درباره فردوسی و حافظ یا دکلمه کردن و فیلمنامه نویسی و آنچه از پی نان کرده، اشاره کردم که بگویم با همهی اینها، چقدر با شخصیت و بزرگ است، متاسفانه موج اعتراض و مخالفت بالا گرفت که گویی من ضد شاعر محبوبم چیزی نوشتهام، کیش شخصیت غلط است چه آنان که به بهانهی دفاع از فردوسی، شاملو را میزنند چه آنان که به دفاع از شاملو دیگران را. فرق است بین آنکه در خدمت قدرت حاکم است و با دروغ و دغل شاملو را تخریب میکند با آنکه نقدی به شاملو دارد. من حتی نقد هم نکردم فقط نوشتم که اینها همه طبیعی ست و هیچ نویسندهای کامل نیست، میتوان اشتباه هم داشت اما از نوع حرفهای، با وجود این اشتباهات میتوان بزرگ بود، شاملو بود. متنها گویا و روشنند و میان مایگی، هم از نقد بیجا هم از متن بی محتوا، بیرون میزند و خودش را به مخاطب نمایش میدهد.
شاملو نه حافظ زمان است و نه رهبر شاعران و نه شخصیت کاریزماتیک سیاسی یا فرهنگیِ یک عشیره. او همان است که در کتابها و ایدههایش مینماید. برای من همان است که گفتم: شخصیت فرهنگی تراز ایران معاصر.
امروز هم به همراه تعدادی از اعضای کانون نویسندگان ایران و چند نفر از مردم ایران، رفتیم تا گلی بر سنگ مزار شاعر آزادی بگذاریم، ماموران جمهوری اسلامی مانند هر سال راه را بستند؛ چه ویران است سرزمینی که حاکمانش با «شاعر ملی» و دوستداران او، سرِ دشمنی دارند.
علی کاکاوند دوم مرداد۱۴۰۳
بر کدام جنازه زار میزند این ساز؟
بر کدام مُردهی پنهان میگرید
این سازِ بیزمان؟
در کدام غار
بر کدام تاریخ میموید این سیم و زِه، این پنجهی نادان؟
بگذار برخیزد مردمِ بیلبخند
بگذار برخیزد!
زاری در باغچه بس تلخ است
زاری بر چشمهی صافی
زاری بر لقاحِ شکوفه بس تلخ است
زاری بر شراعِ بلندِ نسیم
زاری بر سپیدارِ سبزبالا بس تلخ است.
بر برکهی لاجوردینِ ماهی و باد چه میکند این مدیحهگوی تباهی؟
مطربِ گورخانه به شهر اندر چه میکند
زیرِ دریچههای بیگناهی؟
بگذار برخیزد مردمِ بیلبخند
بگذار برخیزد!
۱۸ شهریورِ ۱۳۷۲
معرفی و مقدمه ای بر “ده گانه ی الف. بامداد”: زندگی, آثار و نقد احمد شاملو در ده بخش
معرفی “ده گانه ی الف. بامداد”: زندگی, آثار و نقد احمد شاملو
در ده باب:
۱) شعرها,
۲) ترجمه ها از شاعران جهان,
۳) ترجمه های قصه ها و داستانهای کوتاه از نویسندگان جهان,
۴) ادبیات کلاسیک,
۵) ادبیات کودکان,
۶) ژورنالیسم ,
۷) شاملو و موسیقی,
۸) “کتاب کوچه”,
۹) زندگینامه و شناختنامه ها,
۱۰) نقد شاملو.
این بی تکلف ترین نشانی بود که ازاحمد شاملو دادید. ساده وصمیمی و رک و بی پرده. در عین حال با سنچه و معیار برای همهچیز همهکس . زنده باد و دستمریزاد .