شنبه ۱۷ شهریور ۱۴۰۳

شنبه ۱۷ شهریور ۱۴۰۳

خواب و خاطره – جهانگیر صداقت فر

…و بعد، اسماعیل است

با هم آن ظاهرِ پدرام

و ضمیرِ نا آرام

در آن سو نشسته،

چهره گشاده به لبخند

ولی‌ کمی‌ خسته.

و آهنگ صدایِ آشنایِ اوست:

بافتاری از خلوص و متانت

و واژه‌گانی از جنسِ راستی‌.

.

-“چه می‌‌کنی‌ برادر جان؟

بدین گونه لمیده در سایه سارِ شاه بلوطِ شعرم،

به چه اندیشه می‌‌کنی‌؟”

.

-“به خوبِ تو می‌‌اندیشم”،

گفتم،

“شاعر جان.

و به مهربانیِ ذاتی تو

که تکیه گاهِ نخوتِ نابجایِ شعرم بود؛

و به نوشدارویِ کلام ات

که التیامِ جراحتِ جان و روان‌ام بود؛

و به جان‌ها و جهانی‌ که از طراوتِ آبشارِ شعرت سیرابی نداشت،

و ندارد تا هنوز.”

.

و بعد،

پرس و جویِ حالِ رفیقان می‌‌کند

یکایک

به نامِ کوچک‌شان؛

و به یاد می‌‌آوردم

ناگهان

شبی از شب‌ها را،

که بساطِ عیش مهیّا،

و وفورِ نقل و شراب بود و

شاد مستیِ یاران،

و برایِ نیوشیدنِ شعر اما

گوشِ بدهکاری اگر بود،

به غایت کم بود؛

و که وقتی‌ از سرِ تُخسی،

به ناگاه

دفترِ “سنگ بر یخ اش” را ز میزبان سراغ کرد،

و پاسخ شنید: “چی‌”؟!

و که ما رندانه به هم در نگریستیم

و دزدکی از خنده گریستیم!

و من گفته بودم که:

-“شاعر جان!

هوایِ سفر کرده ئی دوباره به بورجو- ورتزی؟”

و او گفته بود:

-“درود بر تو”، با لبخنده.

.

و بعد،

ناغافل و بی‌ بدرود،

اسماعیل رفته بود…

***

آه-

در برزخایِ خواب و خیال،

ندانستم به بیدرکجایِ کدامان کهکشان رفت،

و در آن ناکجاییِ جاودانگی آیا

باز یافته رامشِ گم شده‌اش را؟

و باورش آیا هنوز پا بر جاست

که مرگ پایانِ رنج هاست،

به هم آن گونه که گفته در این سروده‌ی برسخته؟:

“سنجیدم: راهِ رستگاری مرگ است.

چون کامی‌ نیست، کامکاری مرگ است.

گر هست حقیقتی در این دارِ دروغ،

باری، مرگ است؛ آری، آری، مرگ است”.*

**********

تیبوران- ۱۷ جولای ۲۰۲۲

*از اسماعیل خویی؛ پنجم خرداد ۵۰؛ تهران.

https://akhbar-rooz.com/?p=246190 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x