یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۳

یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۳

سخنان مصطفی پورمحمدی از ره کین یا اقتضای طبیعت – م. دانش

  

در میان فریادهای گوش آزار تبلیغات انتخاباتی پوچ و تهی از معنای گزیدن «رئیس جمهور»، کلیپی  از صحبت های آقای مصطفی پورمحمدی، انتشار پیدا کرد. او یکی از اعضای «هیئت مرگ»، در فاجعه ی زندانی کشی تابستان ۶۷  بود. مصاحبه ی او با آقای دخانچی در شبکه ی اینترنتی «جیوه» صورت گرفت. بخشی از پرسش و پاسخ ها مربوط است به «چرایی» کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال ۶۷. به باور من، این کلیپ با غوغای تبلیغات انتخاباتی، درخور شان و موقعیت خود بازخورد پیدا نکرد. ایشان در مورد فاجعه ی تابستان ۶۷، چند مصاحبه ی قبلی هم دارد. من هم دو مرتبه با ایشان در زندان اوین دیدار داشتم. حکایت هر دو دیدار در دو نوشته: «مقابل آئینه خاوران» ۲۸ بهمن ۹۹ – «سومین دیدار با هیئت مرگ» ۱۷ شهریور ۱۴۰۰، روایت و در سایت اخبار روز چاپ شده است. بنابراین؛ شاید سزاوار سهم داشتن در الک کردن صحبت های ایشان باشم.    

ابتدا مختصری از دو دیدار خود با ایشان در زندان اوین: اولین مرتبه روز سه شنبه «بدلیل انفرادی بودن تاریخ روز را نمی دانم» مرا از انفرادی آسایشگاه اوین همراه بابک افراشته، پیش «هیئت» بردند. همان روز بابک به دستور فردی بنام «عباسی» اتاقی فرستاده شد که اعضای هیئت در آن مستقر بود. من به دستور و راهنمایی «عباسی» مدتی رو به دیوار کنار دیگر زندانیان ایستادم. سپس با بهانه ی خستگی و شکار خبر، کمی چرخیدم. در همان لحظه دو معمم از پشت سر ما، عبور کردند. آن دو را خوب ندیدم. بیشتر چرخیدم. معمم دیگری کیف بدست از اتاقی بیرون آمد. زود گفتگو با او را شروع کردم: «حاج آقا تا کی باید سر پا بایستیم؟ ووو». در حین صحبت کمی چشم بندم بالا بود. از بالا بودن چشم بند ایراد نگرفت. جسورانه چشم بند را تا نیمه ها بالا سراندم. باز هم ایرادی نگرفت. تقریبا با چشمان نیمه باز با او صحبت کردم. «بعدها متوجه شدم آقای نیری بود». آن روز نوبت به من نرسید. صدای آقای عباسی را پای تلفن شنیدیم که می گفت: «چهار شنبه و پنجشنبه رجایی شهر هستیم». سپس نیری هم، بر صحبت های عباسی تاکید کرد. بنابراین متوجه شدم آن روز «سه شنبه» است.

شنبه حدود ساعت هفت صبح مرا از سلول بیرون آوردند. چند دقیقه بعد در اتاق کوچکی پیش هیئت بودم. به دستور نیری چشم بند برداشتم. نیری راس میز نشسته بود. سمت راست او پورمحمدی با قد بلند و لاغر و دیلاق وار پشت صندلی خود سر پا بود. او جفت دست هاشو از پشت بین کمر و دیوار گذاشته بود. سرش مدام سمت من و نیری می چرخید. نیری پرسش می کرد. رئیسی دقیقا روبروی در نشسته بود. بر صندلی رو به سمت نیری نشستم. شانه ی من به سمت ریئسی قرار گرفت. رئیسی به مانند وزق زل زده بود صورت من. پس از پایان سوال و جواب ها، نیری دستور داد شش سوال و جواب را در ورقه ای بنویسم.

بعد از ظهر همان روز «شنبه»، جای دیگری مقابل هیئت برده شدم. ابتدا قبل از حرکت دادن ما، به دستور «عباسی» شمرده شدیم. شانزده نفر بودیم. در نهایت به جایی که نمی دانستیم کجاست، رسیدیم. با فاصله روی زمین نشاندند. سپس تک – تک بردنمان به یک اتاق بزرگ. نیری پشت به پنجره و میزی بزرگی در جلو، نشسته بود. چیدمان میز و صندلی و نشستن اعضای هیئت حکایت از ریاست نیری می کرد. پورمحمدی از پنجره، محوطه را تماشا می کرد. او بین پنجره و نیری ایستاده بود. رئیسی به مانند صبح، زل زده بود صورت من. تنها مرد غیر معمم در انتها نشسته بود. «بعدا متوجه شدم اشراقی بود». فقط نیری سوال می کرد. او در اولین سوال خود، « شنبه و سه شنبه» را اشتباه کرد.  اصرار داشت که سه شنبه باید موردی را می نوشته ام!!  پورمحمدی هنوز مشغول تماشای محوطه از پشت پنجره بود. او متوجه اشتباه نیری شد. زودی از بالای شانه ی نیری دست خود را سمت من دراز کرد و گفت: «بچه! سه شنبه، نه. امروز صبح. ورقه ای که حاج آقا به تو داد، نوشتی»؟ این مختصر گفتم تا تیز هوشی او «پورمحمدی» را یاد آور شوم. بنابراین، جملات او در این مصاحبه نیازمند دقت بیشتری ست.

***

حال سخنان مصطفی پورمحمدی را با شاقول ضرب المثل معروف: «نیش عقرب نه از ره کین است – اقتضای طبیعتش این است»، سنجش کنیم. بلکه فهم شود کدام گزاره ها از ره کین و کدامین بخش بر آمده از طینت اوست.    

ابتدا یاد آوریم آقای مصطفی پورمحمدی در یکی از مصاحبه ی قبلی خود در باره ی آیت الله حسینعلی منتظری با لحن تندی گفته اند: «ببینید ما یک حرفی داریم تو کلاس جاسوسی می گیم جاسوسی تبیین. اصلا طرف مثل شما فکر می کند. خودش خودتونه. دیگه عامل نمی خواد. متاسفانه تفکر آقای منتظری و برخی از اطرافیان ایشون یک تفکر معیوب و ناقص و جاهلانه ای بود نسبت به فهم شرایط – فهم ضد انقلاب…».

  او اما در مصاحبه اخیر خود با آقای دخانچی در شبکه ی اینترنتی با لحن ارادتمندانه نسبت به آقای منتظری می گوید: «رفتیم پیش آقای منتظری.  ایستاده بودیم. آقای منتظری رو کرد به پورمحمدی و گفت: اگر پور محمدی نبود  شما “هیئت” را راه نمی دادم اینجا. … ». او در ادامه ی صحبت های خود با آقای دخانچی ادعا می کند: «در دیدارهایم با آقای منتظری اندرونی ایشان می رفتم. لیست عفو خود را جلوی ایشان می گذاشتم و… » نقل به مضمون

هر دوی این سخنان و قضاوت از یک نفر «مصطفی پورمحمدی» نسبت به یک فرد دیگری، آیت الله «حسینعلی منتظری» است. اما چرا این همه تفاوت در دو گفتار!؟ به باور من چنین دوگانگی از طینت اوست. چون آخوند است. آخوند توانایی همسازی با محیط و مکان را دارد. آخوند هنر «گریستن و خنداندن» در یک واحد زمانی و مکانی را دارد. هر فعل و کردار آخوند متناسب با سود و منفعت جیب خود در همان لحظه شکل می گیرد. به قول آقای حاتم قادری در مناظره با جلایی پور: «جیب آخوند بزرگه. یعنی خدا را توش میندازند. پیامبرو  توش میندازند. امامو توش میندازند. ایرانو توش میندازند…. خودشون هم، همدیگرو تو اون جیب میندازند». بنابراین آقای پورمحمدی متناسب با موقعیت زمانی آقای منتظری را از جیبی در آورده به جیب دیگرش می اندازد. آن زمان که بی حرمتی به آقای منتظری سود داشته باشد، ایشان «منتظری» دارای تفکر معیوب و جاهلانه می شود. اما به لحظه ای که نیاز روزگار طلب تعریف از آیت الله باشد، آقای پورمحمدی امین ایشان می شود و  محرم در اندرونی. احتمالا ایشان با این تعریف اخیر از آیت الله منتظری، زنبیل در صف وزارت اطلاعات گذاشته اند. پس این نمونه برخاسته از طینت اوست.

آقای پورمحمدی در باره ی علت اعدام های تابستان سال ۶۷ می فرمایند: «اصلن خون تو چشماش گرفته. دو – سه بار می گفتیم آقا – خانم – این کاری که – حرفایی که می زنی حکم قبلیت باید اجرا بشه. خواهش می کردیم. می گفتیم: نمی خواد ما را قبول کنی. اصلا نمی خواد ج. ا. را قبول کنی. می گفتیم یک جمله به نفع امام – نظام، نمی خواد بگی. نمی خوایم بگی… .   تو با جنگ مسلحانه با جمهوری اسلامی موافقی یا مخالفی؟ …. ! سریع می گفتند: ما اول شما را می کشیم – اول حزب الله هی ها – سپاهی ها – بسیجی ها – امام – دیگران! خُب. حکم شان روشنه».

 چند نکته در مورد ادعاهای آقای مصطفی پورمحمدی:

۱- تمامی مطالب ایشان دروغ محض است. من یکی از شاهدین آن فاجعه هستم. در آن هیئت، سوالات توسط آقای نیری پرسیده می شد. پرسش ها و شرایط حاکم بر دادگاه کمترین نشانه ای بر چگونگی عاقبت متهم نشان نمی داد.

۲- ادعای ایشان در باره ی«حکم اولیه ی اعدام زندانیان»، دروغ است. مورد خود را روایت کنم. سال ۶۲، چشم بسته محاکمه و بدون احتساب زمان زیر بازجویی به پنج سال زندان محکوم شدم. آبان ۶۷ دادگاه پایان حکم من برگزار شد. حاکم شرع آقای نیری بود با حضور آقای مبشری. وقتی شرایط زندان برای آزادی را نپذیرفتم، نیری بسیار عصبانی شد. بعد از کلی تهدید و بد و بیراه به من، رو به مبشری گفت: «حاج آقا! این معلون “من” را سال ۶۲ خودم محاکمه کردم. هیچی نبود. هیچی نبود. واقعا هیچی نبود». عین گفته های آقای نیری در حضور مبشری در باره ی من.  خُب. منی که در آن زمان “هیچی” نبودم، آقای نیری مرا به پنج سال زندان بدون احتساب زمان زیر بازجویی محکوم کردند. حال چطور آقای پور محمدی حکم اولیه ی مرا «اعدام” اعلام می کنند؟

۳- اگر حکم اولیه اعدام شده ها، اعدام بود، چرا حکم آنان را با اسم و مشخصات اعلام نکردید و نمی کنید؟ چرا محل دفن آنان را مخفی کردید ومی کنید؟ چرا مخفیانه اعدام کردید؟ چرا سعی دارید “خاوران” را از بین ببرید و پاک کنید؟ اصلا چرا اعلام آمادگی برای گفتگوی رو در رو با زندانیان جان بدر برده نمی کنید؟

۴- کشتار زندانیان با بهانه ی حمله ی مجاهدین هم، دروغ است. بر این ادعا شهادت خود را در مطلبی با نام «کشتار ۱۳۶۷ در زندان ها (تدارک در اوین)»، نوشته ام. سایت اخبار روز – تاریخ ۱۹ بهمن ۱۴۰۰. در آن مطلب به جلسه ای که در تاریخ ۲۹ تیر ماه ۱۳۶۷ در اوین برگزار شد، اشاره کردم. «۱». و اما تعجب اینکه بنیان گذار و سران و تئوریسین های جمهوری اسلامی، ادعای حکومت دینی «اسلامی» دارند ولی حتی قادر به توجیه کشتار زندانیان، از منظر شرعی هم نیستند. ناچار دست به سمت دروغ های متضاد دراز می کنند. البته از منظر منِ منکر دین و شریعت، آنچه در زندان ها اتفاق افتاد شبیه به فتوایی از جنس فتوای «ابن تیمیه”» است که می گوید: «بر اساس این فتوای ابن تیمیه”، هر انسانی حق دارد  بر این زندیق، چیره شده و او را به قتل برساند و آن شخص زندیق هم حق دفاع از خود ندارد بلکه باید بدون هیچ  اعتراضی گردن خود را برای قطع کردن به جلاد بسپارد! «۲» آیا جز این «فتوای ابن تیمیه”» در زندان ها اتفاق افتاد؟

۵- جهت روشن شدن تناقضات بیشتر در سخنان آقای پورمحمدی، می بایست این سوال از شخص ایشان پرسیده شود: فرض محال که محال نیست. فرض باشد صحبت های شما «آقای پورمحمدی» در مورد بچه های مجاهدین صحت دارد – چرا بچه های مارکسیست را اعدام کردید؟ از تمامی بچه های مارکسیست اعدام شده، به چند نام اشاره کرده، سوال را ادامه می دهم: – رضا عصمتی. آیا ایشان نزد هئیت اعلام مبارزه ی مسلحانه کرد؟ شخصیت ایشان حتی نزد افرادی چون هادی خامنه ای روشن است.«۳» منصور نجفی. ایشان چطور؟ اعضای حزب توده مثل- سیف الله غیاثوند – سیروس حکیمی – خلیل بینایی ووو چطور؟

بار دیگر و با داوری شاقول ضرب المثل بالا، ضمن تاکید مکرر بر دروغ بودن صحبت های ایشان، باز هم ناراستی سخن اش، برخاسته از طینت اوست. اصلا خواستگاه ایشان و هم صنفانش، دروغ است. نان و معاش اینان بر بستر دروغ بنیان نهاده شده. و از ابتدا آموزش می بینند تا بر بلندای منبر بایستند و چشم در چشم مدعوین دروغ بگویند. بر اینان «آخوندها» چند مشخصه می توان بر شمرد: *-  ایستاده در بلندایی جهت گفتن دروغ با صدای رسا! *نسیه فروشی و نقد ستانی – «بهشت به نسیه می فروشند و تحویل آن  به عالم دیگر حوالت می دهند در عوض بهای آن را نقد می ستانند»! *- کسب معاش از مرگ! از مرگ انسان ها سوداگری می کنند. بیشتر کسب و کارشان از مرگ فروشی ست. چنانچه از کشتار عده ای در جنگ قبلیه ای در تاریخ بسیار دور «جنگ حسین ابن علی و یزید ابن معاویه» ملعبه ای ساخته اند برای سوداگری. * – هیچ عایدی بر جامعه ندارند الا تغذیه ی انگلی از اجتماع بشری. * در بیان سخنان ناراست، از چنان توانمندی برخوردارند ضمن باوراندن دروغ به مستمعین، آنان را به زار زدن  و گریه و آسیب زدن به خودشان، وا می دارند.

و اما صحبت های ایشان از موقعیت خودشان در ترکیب هیئت مرگ: «مرحوم آقای ری شهری به من این جور فرمود – گفتش که احتمال دوستان ما برن تند روی کنند. تو قاضی هستی. دادستان بودی. ترا می خواهیم که یک خورده مراقبت کنی تند روی نشه. واقعا آنچه امام دستور داده عین اون اجرا بشه. زیاده روی، کسی نکنه».

گویی آقای ری شهری ایشان را جهت خرید به بازار میوه و تره بارمی فرستاده که چنان توصیه کرده تا زیادی خرید نکنند و میوه های درشت و سالم بخرند! نه برای کشتن و ستاندن جان جوانان وطن! این ادعا مرا یاد قصه ای انداخت:

در شهر جار زدند. ای اهالی شهر. به دلایلی دیوانه خانه ی شهر بسته خواهد شد. فردا تمامی دیوانه ها از شهر منتقل خواهند شد. مسیر عبور دیوانه ها، وسط بازار خواهد بود. روز بعد اهالی شهر به تماشا رفتند. دیوانه ها را زنجیر شده بر هم، از میان ی بازار گذر می دادند. صف دیوانه های زنجیر به هم، طولانی بود. بیش از نیمی از زنجیر شدگان گذر کرده بودند. یکی از  جماعت تماشاچی به سمت صف زنجیریان نزدیک شد و از یک به زنجیر بسته، پرسید: ای مرد! آیا همه ی شما دیوانه هستید؟ هیچ عاقلی اندرمیان شما نیست؟ اصلا بزرگ و عاقل شما کیست؟

مرد در زنجیر پاسخ گفت: بزرگ و عاقل ما نفر اولی ست که او را به دو زنجیر بسته اند. و بیش از دیگران در گسستن و پاره کردن زنجیر تقلا دارد. «با عذر خواهی و شرمندگی فراوان از محضر انسان های رها یافته از پلشتی نفس و خود خواهی در مقایسه با موجودات شریر زندگی خوار».

حال حکایت مردان مرگ اندیش و مرگ خواه چون آقایان: پورمحمدی – نیری – رئیسی – گیلانی – خلخالی – صلواتی وو ست! چه صف طویلی دارند این مردان انسان کش و زندگی خوار! آقای پورمحمدی را جهت تند روی نکردن به هیئت می فرستند!! وای به حال دیگران!! حال  تو بخوان حدیث مفصل از این مجمل!! البته ادعای آقای پورمحمدی از منظری صحیح است. چرا که سرکرده ی انسان کشان، خود حضرت امام هست. باز هم به قول آقای پورمحمدی –همه ی کشتارها «پروژی جمهوری اسلامیه» نه فرد خاصی. جمهوری اسلامی مساوی با امام «خمینی» بود و هست.

 آقای احمد صبحی منصور اهل مصر، محقق و اسلام شناس و مدرس دانشگاه الازهر در کتاب خود «تبار شناسی حِسبَه»، اعتراف جالبی دارد که: «در دوران معاصر ما تفکر اسلامی سلفی به مدد قطار سریع السیر نفت منتشر شد. قطاری که به دنبال رسیدن به ایستگاه قدرت سیاسی است و سلاح تکفیر و زندقه را برای متهم کردن مخالفان سیاسی و فکری خود به کار گرفته است. کسی که به ارتداد و کفر فتوا می دهد، و جوانان فریب خورده آن را اجرا می کنند. ص۶۷».

هر چند من مذهبی نیستم و از کم و کیف باورهای اسلامی بی خبر. ولی بنظرم مفهوم صحبت های آقای صبحی منصور صحت دارد. چرا که حاکمان فعلی حکومت، در ظاهر با ادعای اسلام خواهی، ولی با فتوای بنیان گذارش مبنی بر «حفظ نظام از اوجب واجبات است» حاضر شدند تمامی اصول شریعت خود را هم قربانی شیرینی حفظ  قدرت کنند. بی شک جذابیت قدرت سیاسی در شهد جذاب نفت و دیگر منابع سود آور آن نهفته هست!

 واما از منظری دیگر بی انصافی خواهد بود دروغ پنداشتن تمامی صحبت های آقای پورمحمدی! چرا که بر حسب تصادف مواردی ازصحت، درون سخنان ایشان وجود دارد از جمله اینکه گفتند: فاجعه ی تابستان سال ۶۷« پروژه ی جمهوری اسلامیه». دقیقا درست می فرمایند. همه ی کشتارها، پروژه ی جمهوری اسلامی ست. چرا که اگر به عنوان مثال لاجوردی – گیلانی وو نبودند، دیگرانی جای آنها قرار می گرفتند. مگر الان در نبود آنان، از تعداد زندگی خواران کاسته شده؟ به باور من پرسش آقای دخانچی هم ایراد دارد. او از آقای پورمحمدی پرسید: «اسم شما با مفهوم اعدام گره خورده». در حالیکه درست تر این می بود بجای نام «فرد»، پرسیده می شد:  نام «جمهوری اسلامی و امام خمینی» با مفهوم اعدام گره خورده. وقتی آقای پورمحمدی می گویند: «پروژه ی جمهوری اسلامیه»، به گونه ای اعتراض می کنند که چرا او و امثال او مورد لعن و نفرت قرار می گیرند نه کل جمهوری اسلامی؟

 مورد دیگر از سخنان قابل استفاده ی ایشان، آمار «هیئت» هاست. آقای پورمحمدی گفتند: «می دونید که در کشور ۳۰ تا هیئت بوده هر هیئت ۳ – ۴ – ۵ نفر عضو داشته». ایشان با دادن چنین آماری کوشش می کند موقعیت خود را در فاجعه ی زندانی کشی کم رنگ نشان دهد. یعنی که من «او» یک از ۱۵۰ نفر بودم. اما از سوی دیگر با آمار ایشان معلوم می شود در ۳۰ شهر کشور کشتار صورت گرفته. و بایسته است ۳۰ خاوران در کشور وجود داشته باشد. البته با محاسبات حداقلی می توان تخمین زد که عوامل درگیر در کشتار زندانیان سال ۶۷  بیش از چند صد نفر بوده اند.

بلاخره پس از گذشت سال ها از فاجعه ی تابستان ۶۷، مختصری از اطلاعات مخفی مانده، نشر پیدا کرد. مواردی در میان صحبت های آقای حسین مرتضوی زنجانی به عنوان رئیس وقت زندان اوین و موردهایی در صحبت های پورمحمدی به عنوان عضوی از هیئت مرگ. حال وظیفه بر پی جویان آن واقعه ی هولناک هست. بجویند و بیابند افراد دیگری از دست اندکاران را. بلکه مکان های بیشتری فاش شود. و شاید هم بخشی از چگونگی فاجعه.

م. دانش

۱-بیست و نه – تیر ماه ۶۷، جلسه ای در زندان اوین برگزار شد. من از اول صبح آن روز جلوی دادیاری منتظر بودم. جام زهر نوشی آیت الله خمینی را از رادیو شنیدم. ساعت حدودا یک ربع گذشته از دو بعد از ظهر، دادیار آمد به دفترش. ایشان به من گفت: از اول وقت جلسه بودیم و دیگر نمی شود کاری کرد!!

۲-تبار شناسی حِسبَه – ص ۴۴ – احمد صبحی منصور – ترجمه: عدنان فلاحی – نشر نو – چاپ اول ۱۴۰۳

۳-یکی از بچه ها تعریف کرد: سال ۶۱ وقتی هیئتی از جانب خمینی به زندان اوین آمده بود، به اتاق ما هم آمدند. هادی خامنه ای هم جزو هیئت بود. برخی از بچه های اتاق از شرایط زندان گفتند. هیئت نشان می داد که روایت های بچه ها را از شکنجه زندانبانان «لاجوردی»، باور نمی کنند! رضا عصمتی هم اتاق مان بود. رضا در حین صحبت بچه ها، گوشه ای ساکت نشسته بود. یک باره هادی خامنه ای رضا را دید. هادی رضا را خطاب قرار داد و پرسید: آقای عصمتی روایت هم اتاقی هایت را تایید می کنی؟ رضا با تاکید گفت: بله. هادی به دیگر اعضای هیئت گفت: این آقا «رضا» را من از زندان سابق می شناسم. اصلا اهل دروغ نیست.   

https://akhbar-rooz.com/?p=246155 لينک کوتاه

3.5 4 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x