پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳

پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳

تحول‌خواهی در دوران عسرت؛ مسئولیت سربر نیاوردنِ نو با کیست؟ – هوشنگ کوبان

جهان در رنج است. داستان این رنج در همه‌ی کشورها به هم شبیه است، زیرا منشاء این رنج در سویی در وجود اقلیتی قدرت‌مند، و در سویی دیگر در اکثریتی دنباله‌رو است؛ رنجی که  در فراموشی و نیاموختن تجربه و در نتیجه فقدان انگیزه برای آینده‌ای از جنسی دیگر خانه دارد. 

سیاست چپ از دیرباز راهی بوده سوای شکوه شکایت کردن؛ ویژگی متمایز چپ در فراتر رفتن از شکایت از عدم قطعیت‌ها و آمادگی در مواجهه با امور غیر منتظره و پیش‌بینی‌ناپذیر بوده است. بااین همه، به دور از شکوه شکایت کردن، باید وضعیت کنونی جامعه را ثبت کرد تا بعد بتوان دست به چاره‌اندیشی زد. 

یکی از خصوصیات انکارناپذیر چپ خوانش تحلیلیِ موقعیت فعلی و تعیین راهبردهای مؤثر بر همین اساس است، به جای آنکه به مسیرهای پیش‌تر رفته بیافتد. برای مثال در سال‌های پایانی قرن نوزده و اوایل قرن بیستم دینامیسم اجتماعی از یک امید لایزال به آینده سرچشمه می‌گرفت و افق بشری باز و گسترده بود. امروز این افق بسته است. هشتاد سال پیش هم بسته بود، چنانکه والتر بنیامین می‌گفت وظیفه‌ی چپ کشیدن ترمز دستی قطار تاریخ است، زیرا این قطار سر  در راه یک درّه دارد. بسیاری این برداشت انقلابی بنیامین را اشتباه فهمیدند و برای متوقف کردن آینده‌ی مرگ‌بار، خود را به یک گذشته‌گراییِ مرگ‌بارتر رها کردند. این راه بیشتر زیبنده‌ی هایدگر و شرکا بود تا والتر بنیامین. 

طول کشید تا چپ دریابد که بحران‌های اجتماعی و اقتصادی بیش از آنکه به سوسیالیسم منجر شود، موجب نو شدن و پوست انداختن سرمایه‌داری می‌شود. مارکس زودتر از بنیامین این را فهمیده بود: در سخنرانی معروفش در ۱۸۴۷ در باره‌ی «مقرری‌ها» می‌گوید:

 «سر و کله‌ی توحش دوباره پیدا می‌شود، اما در کسوه‌ی تمدن، و متعلق به آن، یعنی یک توحش جذام‌زده، توحشی به صورت تمدنی جذام‌زده.» 

در آخرین تحلیل ساده‌اندیشی است اگر گمان کنیم منظور بنیامین از کشیدن ترمز دستی قطار تاریخ مخالفتش با حسّی مبتنی بر یک آینده‌ی انقلابی بوده است، وگرنه باید خود را یکسره تسلیم تز «پایان تاریخ» فرانسیس فوکویاما  کنیم، و این همان ایدئولوژی‌ای است که سیستم در  آرزوی گسترش آن است. ایدئولوژی‌ای که فوکویاما مأمور ساختنش شده بوده، زمینه‌ی گذار از لیبرالیسم به نئولیبرالیسم را فراهم کرد: یک ندامت‌نامه از سوی لیبرالیسم که به ایده‌ی آینده‌گرایی خود خیانت می‌کرد. پروراندن روح نوستالژی و بازگشت به گذشته یکی از مولفه‌های همین ایدئولوژی جدید سرمایه‌داری است. و گاهی دیده می‌شود که چپ نیز در این دام گیر می‌افتد. مارکس این بار نیز زودتر از هر کس دیگر این خطر را حس کرده بود. در هجدهم برومر می‌نویسد:

«سنّتِ کلیه‌ی نسل‌های مرده مانند کابوس بر ذهن زندگان سنگینی می‌کند. و درست وقتی به نظر می‌رسد در حال ایجاد تحولی انقلابی در خود و پیرامون خود هستند،  وقتی به نظر می‌رسد انگار در حال خلق چیزی هستند که پیش‌تر وجود نداشته است، دقیقاً در چنین دوره‌های بحران انقلابی، ناگهان ارواح گذشته را با ترس و دست‌پاچگی به خدمت خود می‌گمارند؛  نام‌ها، شعارهای رزمی، و جامه‌های آنان را به  وام می‌گیرند تا  این صحنه‌ی جدید در تاریخ جهان را در لباس مبدل و در زبان به عاریه گرفته شده‌ای که زمان را به چالش می‌کشد، ارائه کنند.»  (  Dodo Press, p.1    Karl Marx, The Eighteenth Brumaire of Louis Napoleon,)

این پاراگراف مارکس چقدر مناسب بلایی است که پس از بهمن ۵۷ بر سر انقلاب مردم ما چمباتمه زد. اما رای‌گیری اخیر جمهوری اسلامی نیز نشان داد که سنّت نسل‌های مرده همچنان بر ذهن زندگان سنگینی می‌کند. و چه بسا گزاره‌ی مارکس بیشتر مناسب حال بخشی از چپ داخلی و چپ دیاسپورا هم باشد که شرکت در انتخابات را با زبان بی زبانی تجویز  ‌کرد.

پارادکسی که امروز همه جا در لایه‌های گوناگون مردم  به چشم می‌خورد این است که از یک سو فضایی سخت بدبینانه افق را تار کرده است، و از سوی دیگر با جماعتی روبه‌رو‌ایم که «همه چیز را می‌دانند» و  نیازی به دانستن بیشتر در خود احساس نمی‌کنند. اما مسئله اینجاست که دانش آنان تقریبا برانگیزاننده‌ی هیچ اقدام مؤثری نمی‌شود. 

از طرف دیگر، کسانی که خود را در سمت چپ می‌بینند، در فضاهای مجازی و رسانه‌های مختلف گیر کرده‌اند. این موجب شده که چپگرایی تنها به صورت موضع‌گیری درست و ایستادن در سمت صحیح تاریخ ترجمه شود، با این تبصره که داور نهایی این موضع درست هم فقط خود همان شخص یا اشخاص هستند. در این میان تقریبا فراموش شده است که چپ نوعی جنبش اجتماعی است؛ که چپ نوعی همبستگی است؛ که چپ یک حرکت فردی نیست و بیشتر مواقع به‌رغم میل شخصی در تصمیم‌گیری‌های اجتماعی شما را موظف می‌کند که در کنار رفقای خود باقی بمانید: در کنار آن گروه سفت و متراکمی که در زندان‌های رژیم شجاعانه مقاومت می‌کنند؛ در کنار پدر و مادر کیان. 

بحران اجتماعی به قول گرامشی از پوسیده شدن کهنه و سربرنیاوردن نو ناشی می‌شود. این درست تعریف وضعیت امروز ماست. مسئولیت این سربر نیاوردنِ نو با کیست جز چپ؟ تجربه‌ی شکست‌های پی در پی موجب ضعیف شدن باور به نیروی جامعه در چپ شده است، حال آنکه اگر به مارکس فکر کنیم که در طول زندگی‌اش چندین بار پی در پی با شکست انقلاب‌ها روبه‌رو شده بود و با این حال می‌گفت که «به شکست امیدوار باشیم»، به این نتیجه می‌رسیم که چپ امروز  از مارکس نیز در حال دور شدن است. 

باور به نیروی جامعه یعنی دیدن آن که این جامعه ماده‌ی خامی آماده‌ی پردازش انقلابی به دست خود است و بدبینی خلاقانه‌ی ما به واقعیت می‌تواند منشاء امید باشد، چرا که چپ بودن یک پروسه‌ی عملی است؛ یک فرآیند، یک شیوه‌ی عمل که درون کنشگری شکل می‌گیرد، و نه صرفا یک امر مربوط به آگاهی یا روشنگری، و نه یک موضع‌گیری برحق، که معمولا به صورت فردی اعلام می‌شود.

وقتی چپ امروز را با چپ پیش از انقلاب بهمن مقایسه می‌کنیم، احتمالا پی می‌بریم که بله چپ امروز وقایع اجتماعی سیاسی را نسبتا بهتر تحلیل می‌کند و از افق بازتری به جهان می‌نگرد، اما مشکل اینجاست که بر خلافِ چپ قدیم اسیر چنان بدبینیِ دست و پاگیری است، که نمی‌تواند دست به اقدام بزند. تا روی این پارادکس درنگ نکنیم، گره فروبسته‌ی ما گشوده نخواهد شد. مشکل اینجاست: ما بر خلاف نسل چپ قبل،  ایمان خود به تغییر را از دست داده‌ایم.

مخالفت در ایران گاهی به معنای مبارزه با حاکمیتی است که تفاوت‌ها را تحمل نمی‌کند، و نه به معنای متفاوت عمل کردن از  آنچه حاکمیت تبلیغ می‌کند. حال آنکه مخالفت به معنای پذیرش نسبی‌گرایی نیست. بخش‌های مخالف حاکمیت معمولا  روی خود را به سمت حکومت برمی‌گردانند و  در برخوردهای انتقادی خود حکومت را مخاطب قرار می‌دهند، و نه جامعه را. نتیجه‌ی این رویکرد است که بخش قابل توجهی از مخالفان  را به صندوق انتخابات متمایل می‌کند.  اما  مخالفت واقعی یعنی جست و جوی یک زندگی اجتماعی جدید؛ یعنی همان چیزی که با هر دسیسه‌‌ی انتخاباتی یک بار دیگر به تعویق انداخته می‌شود. به این ترتیب  افق سیاسی ما با هر انتخابات به  یک مبارزه‌ی بی‌پایان برای رسیدن به قدرت محدود می‌شود. سیاست تبدیل می‌شود به حکومت کردن یا در صورت عدم امکان، تنها نامزدی برای تشکیل دولت.

در فرهنگ سیاسیِ این بخش، سیاست و قدرت مفاهیمی تقریباً معادل هستند. سیاست حتی در لغت‌نامه‌ها به عنوان «هنر سازماندهی و اداره‌ی امور دولتی» تعریف شده است. وقتی سیاست و قدرت تقریباً مترادف می‌شوند، قدرت به خودی خود تبدیل به یک ارزش می‌شود، فراتر از همه‌ی اصول، ایده‌ها و برنامه‌های سیاسی، و دیگر ابزاری در دست مجموعه‌ای از ایده‌ها و ارزش‌های سیاسی نیست و  خود به  یک هدف تبدیل می‌شود. قدرت به خاطر قدرت. بنابراین ایده‌ها، اصول، وعده‌ها، برنامه‌ها به دروغ‌هایی تبدیل می‌شوند که اصل «قدرت به خاطر قدرت» را پنهان می‌کنند. در مخالفت با این گزاره ممکن است گفته شود که رییس‌جمهور فعلی شخصا به دنبال قدرت نیست، اما ما در اینجا درباره‌ی اشخاص سخن نمی‌گوییم و جبهه‌ای که متولی دولت شده، مد نظر است. در سیستم‌های توتالیتر و شِبهِ توتالیتر «شخص»  قابلیتِ تاثیربخشی نمی‌تواند داشته باشد.

با وجود این، اوضاع در جبهه‌ی متکثر تحریم‌کنندگان خیلی بهتر نیست: در آن جبهه نیز گاهی شاهد این می‌شویم که به جای آنکه انقلاب  برای‌شان جامع‌ترین پروژه‌ی تحول اجتماعی باشد، دیگر چیزی نیست جز در معنای تصرف قدرت سیاسی به‌وسیله‌ی یک ساختار سیاسی دیگر. در میان بخشی از اینان انقلاب شبیه یک طلوع جادویی است برای دست به دست شدن اقتدار:  رمانتیسم حماسی انقلاب همواره از همین مومنت تاریخی سخن می‌گوید: دراز کشیدن در کمین تاریخ، و انقلاب را انتظار کشیدن. امیدها همه به آن است که مردم در زمان بحرانِ سرنوشت‌ساز انقلابیون را کشف کنند و به آنان بپیوندند و  به قدرت برسند. در این برداشت، «امروز» معنای زیادی ندارد و جای ایده‌ی تغییر زندگی از امروز را  ایده‌ی انتظار برای تشدید تضادها گرفته است. 

گفته می‌شود که از آنجایی که الان نمی‌شود با یکدیگر گفت‌وگو کنیم، لذا هدف این باشد که اول انقلاب کنیم (به قدرت برسیم) و بعد به مذاکره بنشینیم. منتها در این بین فراموش می‌شود که قدرت بسیار گسترده‌تر از آن چیزی است که آنان تصور می‌کنند، چرا که قدرت در تمام کانون‌های زندگی روزمره: در خانه، مدرسه، محل کار، و خیابان نفوذ کرده است. به بیان دیگر،  نیاز به مخالفت با همه چیز و همه‌ی نهادها  و ایجاد یک زندگی جدید و متفاوت از امروز نادیده گرفته می‌شود. یک مثال به روشن شدن بحث کمک می‌کند: آزادی زنان فقط آزادی ‌پوشش آنان نیست؛ تبعیضی که به زنان رواداشته می‌شود از بدو تولد تا لحظه‌ای که آنان را در گور می‌گذارند، و حتی بعد از آن تداوم می‌یابد. برای ترمیم این زخم‌ها، برای احقاق حقوق زنان نمی‌توانیم لحظه‌ی انقلاب را انتظار بکشیم. این هرگز جای کاری را که امروز می‌توانیم بکنیم، نمی‌گیرد.

اما هنگامی که به قدرت رسیدن به حادترین هدف تبدیل می‌شود، تفاوت‌های ایدئولوژیک اقتدار فعلی و  جبهه‌های گوناگون مخالفتِ خواهان قدرت از بین می‌رود، و آنچه تغییر نمی‌کند همان روابط اجتماعی و به تبع آن روابط اقتصادی  است. 

این همان چیزی است که پس از انقلاب بهمن اتفاق افتاد. سلطانی رفت و سلطانی دیگر در لباسی متفاوت جایش را گرفت، بدون آنکه تحولی در روابط اجتماعی اقتصادی پدید بیاید. امروز  بخش برانداز  مخالفت دوباره در همان مسیر است. در صدد است هرچه زودتر از شرّ  رژیم خلاص شود، و در بهترین حالت به بعدش نمی‌اندیشد. در بدترین حالتش هم مشتاقانِ تیم حاضر یراقِ پرویز ثابتی را داریم، صف اندر صف… در آنان بحث بر سر زیر سوال بردن ساختار رژیم سلطانی نیست؛ بحث‌شان تفاوت بین سلطان خوب و سلطان بد است. کم هم نیستند. صدای ما به هیچ وجه به گوش‌شان نمی‌رسد، چون از طرفی آنان همه چیز را می‌دانند، و از طرف دیگر ما را طوطی‌وارسخنگویان «استبداد سرخ» می‌نامند.  کسی هرگز آنان را در حال کتاب خواندن، چه تاریخ، چه رمان، چه شعر، ندیده است. معمولا عاجز از خواندن جمله‌ای هستند که از بیش از پنج کلمه تشکیل شده باشد، و هیچ‌گاه به عمرشان نتوانسته‌اند نظرات‌شان را نه در سطح یک مقاله، که حتی در سطح یک پاراگراف بر کاغذ بیاورند. اگر هم به این کار تشبث کنند، آنچه حاصل می‌شود یا یک شعارنامه یا یک فحش‌نامه از آب در می‌آید. بر روی اینان درنگ کنیم، چون ممکن است در بزنگاهی از تاریخ‌مان، همچنان که در ایام پس از کودتای ۲۸ مرداد، این گروه به صورت نیرویی چماق به دست  و لومپن  برای سرکوب انقلابیون وارد میدان شوند، تا انتقام پدر تاجدارشان را از جن و انس و هیون بگیرند. 

آینده‌ی ایران در گرو همبستگی نیروهای دموکرات و جمهوری‌خواه است. برای استارت زدن این همبستگی ما چپ‌ها منتظر  قدم جلو نهادن دیگر نیروها نمانیم، اما به خاطر این کار ما باید در مرام خود تجدید نظر کنیم؛ برای این کار  ما به یک چپ جدید نیاز داریم. در حال حاضر فقط می‌توان آن را با تکیه به جوانب منفی چپ قدیمی توصیف کرد: این چپ جدید همیشه اهداف نسبی دارد، نه یک هدف مطلق و نهایی. چپی است نه مطلق‌گرا و نه خانه‌نشین؛ نه همواره جنگ‌جو و نه سازش‌گر. چپی است که خشونت و نظریه‌های «خشونت قابل توجیه» را رد می‌کند. چپی است که از نفرت‌های ابدی دوری می‌کند، و  دست مودّت به بخش‌های مخالف و جامعه‌گرای دیگر دراز می‌کند.  یک چپ دموکراتیک بسیار گسترده‌تر و عمیق‌تر. یک چپ با موازین اخلاقی. چپی که نه اوتوپیایی است و نه بر خود برچسب علمی بودن می‌زند. چپی که نه تنها به دنبال تغییر قدرت سیاسی با وعده‌های برنامه‌ای خود است، بلکه با سبک زندگی و رفتار خود در هر لحظه  به تغییر و تحول جامعه می‌اندیشد. چپی که صادق است، وجدان درونی قوی‌ای و حسّ انصاف بالایی دارد. چپی که در بافتار انضمامی ایران می‌تواند بر  مرکزگرایی غلبه کند.  

اما چگونه می‌توان به آنجا رسید؟ بیایید از فکر رسیدن فعلا درگذریم و ببینیم  چگونه می‌توانیم وارد این مسیر تغییر شویم؟ با توجه به مواضع و دو قطبی‌سازی‌های کنونی، به نظر نمی‌رسد این اتفاق بتواند خودبه‌خود رخ دهد. روشنفکران چپ در اینجا مسئولیت بزرگی دارند. این نمی‌تواند از طریق تنبلی فکری، تکبر، و  به صورت انفرادی رخ دهد. اگر قرار باشد فرهنگ چپ تغییر کند، تغییر باید در حدی باشد که بتواند با انتقاد آگاهانه به خود نگاه کند. تا جایی تغییر رخ خواهد داد که بتوانیم به تمام اجزای سازنده‌ی جامعه یک به یک نگاه کنیم، آنها را بررسی کنیم، بپرسیم که چرا اینجاست، و زمان حال را که از گذشته شروع شده است، زیر سوال ببریم. البته اگر تغییری اتفاق بیافتد، محدود به چند نویسنده نخواهد بود؛ تغییری تغییر است که در سطح جامعه به صورت انبوه و مشتاقانه پدید آید.

این فرآیند، یک روزه و دو روزه نیست. چه بسا در  طول عمر باقی مانده‌ی بسیاری از ما آفتابی نشود. 

چه کنیم؛ ما در این آب و خاک زندگی می‌کنیم.  به قول ناظم حکمت:

طوری باید زندگی کنی

که مثلا در هفتاد سالگی درخت زیتون بکاری

نه برای آنکه به فرزندان برسد نه؛

چون با اینکه از مرگ می‌ترسی

به مرگ باور نداری

یعنی چون زندگی بیشتر سنگینی می‌کند.

https://akhbar-rooz.com/?p=245971 لينک کوتاه

3.8 4 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حسن نکونام
حسن نکونام
1 ماه قبل

نکته دوم/ جامعه ابران در غلیان است. عدم استقبال مطلوب از انتخابات حکومت، از یکسو مطالبه گری را در جامعه بالا برده است، و از دیگر سو، رای منفی بیشترینه مردم به حکومت، باور به نیروی خود را برای انجام نغییر در بین مردم ، افزایش داده است. اینجاست که خطاب شما به نیروهای چپ و دمکرات ، اهمیت پیدا میکند. زمان، زمان سازماندهی و طرح مطالبات است. حکومت در ضعف نسبی قرار دارد، و فضای پساانتخاباتی، مردم را مصمم تر کرده است، برای طرح خواسته های خود. نیروهای چپ و دمکرات، میتوانند از این فضا بهره ببرند، به سازماندهی کارگران، اموزگاران، زنان، دانشچویان و دانش آموزان، پرستاران، هترمندان، نویسندگان و اهل دانش و فرهنگ، بپردازند. خواست هایی مانند آزادی زندانیان سیاسی، لغو اعدام، لغو حجاب اجباری، اقزایش حقوق مطابق با تورم، و برخی از مطالبات ملموس دیگر، میتواند به «اجتماعی شدن مبارزه» که شما به درستی بر آن تاکید دارید، بشود. افسوس میخورم که، دربین شما نیستم، تا گامی در همین مسیری که تصویر میکنم، بردارم. وقت خوش

حسن نکونام
حسن نکونام
1 ماه قبل

آقای کوبان، با درود! نوشته شما را بدقت خواندم، و در خیلی نکات با شما همراهم.پرسش اصلی شما : مسئولیت سر بر نیاوردن نو با کیست؟ پرسش معتبری است. اما، با اراده گرایی نمیتوان به این پرسش پاسخ شایسته داد.اگر مخاطب خودمان را نیروهای چپ و کمونیست و دمکرات، در نظر بگیریم، جنبش کمونیستی دچار بحران است، و با نگاه به گذشته این جنبش، که تجارب تاریخی، شکست و عقیم بودن این جنبش را نشان میدهد، بقول درست خود شما، به جایی نمیرسیم. اما، مبارزه طبقاتی در درون جامعه همواره جاریست و تعطیل بردار نیست. دو نکته بنظرم میرسد که آنها را مطرح میکنم. نکته اول / کمونیست ها بایستی بحران جنبش کمونیستی را به رسمیت بشناسند، و با کنکاش نظری عمیق و خردمندانه، عوامل این بحران را ریشه یابی کنند، و راههای برونرفت از این بحران را جستجو کنند. پارادایم مارکسیسم روسی به پایان رسیده است، و لنین نظریه فلسفی/علمی مارکس را به «ایدئولوژی »تبدیل کرد. مارکس ایدئولوژی را « آگاهی وارونه و کاذب» میدانست.

میرنادر
میرنادر
2 ماه قبل

با سپاس برای مقاله زیبا و پر محتوی. متاسفانه نویسنده در پایان مقاله به همان اشتباهی دچار می‌شود که در شروع مقاله به آن اشاره نموده است: اراده گرایی.
مشکل چپ ایران حل شدنی نیست تا زمانی که در خارج نشسته است. در این سال‌ها بسیاری گروه‌های چپ در خارج از کشور با هم متحد شدند و تشکیلاتی نوین بنیاد نهادند ولی آب از آب تکان نخورد.
چپ تنها زمانی پیشرفت خواهد کرد که تشکیلات و سازماندهی در داخل کشور داشته باشد. و این کار در شرایط خفقان کنونی و با دادن شعار سرنگونی تنها از عهده شیرمردان و شیرزنان بر می آید. این گوی و این میدان!

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x