سه شنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۳

سه شنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۳

مرگ ابراهیم رئیسی و زخم های دهه ی شصت – م. دانش

آورده اند که:

در زمستانی، برف سنگین بود و سرما سخت جان سوز. جوانی سنگ دل و قسی که می دانست در چنان هوای برفی و طوفانِ زندگی کش، وحوش و پرندگان، بی توشه اند و گرسنه. لاجرم پی طعمه و دانه. پس دامی نهاد از بهر جان پرندگان. در اندک زمان چند دسته گنجشگ به دام انداخت و زیر سبد جمع شان کرد. سپس آن ها را یکی یکی از زیر سبد بیرون آورده سر می برید. جوانک در طول سر بریدن گنجشگ ها، با مادرش بر موضوعی بگو و مگو داشت. او از صحبت های مادر، آزرده گشت و از شدت خشم به گریه افتاد. تا آن هنگام بیشترین تعداد گنجشگ ها را سر از تن جدا کرده و تنها عده کمی زیر سبد زنده بودند. یکی از گنجشگ های زنده ی زیر سبد به دیگری گفت: نگران نباش. ما زنده خواهیم ماند! چون که صیاد از کار شریرانه ی خود پشیمان گشته! دومی پرسید: با کدامین دلیل چنین می اندیشی؟ اولی پاسخ داد: مگر نمی بینی صیاد دلش به حال ما سوخته و گریه می کند! دومی گفت: ای نادان! چگونه به اشک چشمان او می نگری نه کار دستانش!! دستان او را نگاه کن که دَم به دَم سر از تن یاران جدا می کند.

گویی این قصه، زبان حال مردم ایران است که پی طعمه ای جهت رهایی از ستم تک گویی سلطنت در زمستان سال ۵۷،  به دام حکومت جمهوری اسلامی گرفتار آمد. زآن پس با فراز و فرودهایی کم و بیش یک نواخت و پیوسته  سر به دار سپرد و سینه بر سرب داغ.  پیش از این  نوشته ام که مرگ هیچ کس مرا خشنود نمی سازد. بنابراین مرگ خواه هیچ فردی نیستم. هر چند سید ابراهیم رئیسی به عنوان یکی از اعضای هیئت مرگ در زندان های جمهوری اسلامی و من با نام زندانی مرتد در تابستان ۶۷، دو مرتبه در دو سمت یک میز چشم در چشم بر سر جان من، تاس قمار ریختیم. حتی با واسطه در زندان اوین به سال ۶۱، شنیدم دستگیر شدگان در کرج، حوزه ی فعالیت خود را تهران معرفی می کردند تا با  کابل و شلاق و شکنج اسدالله لاجوردی مانوس شوند ولی  از حکمیت و «داد! ستانی» سید جوان «ابراهیم رئیسی» آن روزگار دوری گزینند! با توصیف مختصری که از صفات «به قول خودشان» حسنه ی ایشان گفته شد، بسیار طبیعی بنظر می رسد از واقعه اتفاق افتاده «مرگ ابراهیم رئیسی»، زخم در سینه انباشتگان، لبخند بر چهره میهمان کنند. با این همه، من از مرگ او دل خوش نیستم به چند علت: 

 *-می توان ادعا کرد سهم تمامی جانداران از «مرگ»، یکسان و آن، سرانجام هر موجودی ست. پس چه نیاز از آرزو بر طناب امید بستن، جهت فرا رسیدن «مرگ» کسی؟ بدین علت مرگ را بر کسی نمی خوانم.

*-اما بر عکسِ «سهم یکسانی همه از مرگ»، نوع مردن یکسان نیست. تفاوت در مردن، ویژگی هایی دارد و متفاوت است. با چنین فهمی از «مرگ»، مرگ سید ابراهیم رئیسی، مختصری بر ملالم افزود. علت اینکه؛ باز هم با خوش شانسی مرگ آسان سهم ایشان، و با شوربختی پایان انتظار دیدار دوباره با او، بر من تکرار شد. گرچه جهت دیدار او، گفتن و پرسش ها در حافظه ازبر و بر تکه کاغذهایِ رنگیِ آرزو، نوشته، داشتم! ولی افسوس.

*-از خود می پرسم، آیا با مرگ سید ابراهیم رئیسی، چوبه ی دار و سرب داغ و شکنجه ی انسان ها برچیده خواهد شد؟ با مرگ اسدالله لاجوردی چنان شد؟ با مردن خلخالی تقریر حکمِ «مرگ» پایان گرفت؟ اصلا چرا از میان خیل عظیم مرگ خواهان و مرگ نویسان به مانند، محمد محمدی گیلانی – حسینعلی نیری – علی رازینی – مصطفی پور محمدی – کاظم صدیقی – روح الله حسینیان ووو فقط چند نفر شهره ی عام شدند؟ حتی پرسش اساسی تر اینکه؛ با مرگ آیت الله خمینی فتوای کشتار زندانیان و دگر انسان ها، کان لم یکن شد؟ اگر مرگ، دعوت نامه برای سید علی خامنه ای بفرستد، پس از آن زندگی مردم ایران امنیت بیشتری پیدا خواهد کرد؟ به باور من مرگ هیچ فرد خاصی متضمن آسایش دیگران نیست. با چنین فرضی آنچه سبب ساز خشنودی من می شود، همانا مرگِ «اندیشه» ی مرگ خواهی ست. یعنی نبود تفکر حکومتی چون حکومت جمهوری اسلامی. پس مرگِ فردی یک آدم قسی القلبی چون ابراهیم رئیسی، اثری در روند مرگ آفرینی حکومت ندارد. اما نیستی تفکر «مرگ اندیشی» حکومت جمهوری اسلامی، بی شک مرا خشنود می سازد. و آن بدین دلیل است که با نیستی «تفکر مرگ خواهی»، زندگی جوانانه می زند. بنابراین، شادی من از جوانه زدن زندگی نشئت می گیرد نه از مرگ عناصر فاعل در ستاندن جان انسان ها. 

*-به نظر من، در زوال اندیشه و مانیفست حکومت جمهوری اسلامی، افرادی همچو ابراهیم رئیسی تاثیر مثبتی دارند تا عناصر به اصطلاح ظاهرالصلاحی همچو محمد جواد ظریف و دیگرانی چو او. علت این ادعا بر دو پایه استوار است:

یک- عدم کاردانی و ناآگاهی افرادی چون ایشان «ابراهیم رئیسی» نسبت به امور حکومت داری و تدبیر کارهای پیچیده، باعث سستی پایه های حکومت می شود. خاطره ای جهت بیان منظور خود نقل کنم:

سال ۵۹، جلوی دانشگاه تهران بساط کتاب داشتم. هنوز در سازمان چریک های فدایی انشعاب اتفاق نیفتاده بود. اول وقت یک صبحی جهت رفتن به سمت بساط خود، مورد حمله فالانژها قرار گرفتم. ساعتی بعد، در دادستانی انقلاب واقع در چهارراه قصر، وارد زندان شدم. قبل از من، حدودا ۱۶ تا ۱۷ نفر زندانی آنجا بودند. خیلی زود با بچه ها اُنس گرفتم. از فردای زندان شدنم، بچه ها به من یادآوری کردند که: «وقتی دادگاه رفتی، از روی میز حاکم شرع، نشریات تازه انتشار یافته در جوراب ووو قائم کن و بیاور بند»! پاسخ بچه ها را چنین گفتم: زیادی خنک نیستم. بارها دستگیر شده ام. مرا سر کار نگذارید! بچه ها در سرکاری نبودن موضوع اصرار کردند و گفتند: «حاکم شرع، معمم جوانی  ست کُند ذهن به نام  بهرامی. او چند سوال نوشته شده در یک ورق آ۴ توی کشو میزش دارد. برای نوشتن هر سوال در ورقه ی بازجویی، چندین مرتبه کشو میز خود را نگاه می کند تا سوال را دقیق روی ورقه ی بازجویی بنویسد. بنابراین، پرسشِ نوشتن او بر ورقه ی بازجویی زمانبر است. تو در آن فرصت از روی میزش چندین نشریه انتخاب کن»!

پس از نزدیک به دو هفته، مرا به دادگاه بردند. گفته های بچه ها راست بود. در یک اتاق بزرگی پشت یک میز بزرگ، معمم جوانی تنها نشسته بود. او دستور داد رو صندلی جلوی میز ایشان بنشینم. روی میز ایشان نشریات مختلف زیادی دسته دسته چیده شده بود. او در سکوت کامل ورق رو میز خود را کمی جابجا کرد و کشوی میزش را کشید. سرش را نزدیک کشوی میز برد. بدون کنجکاوی کمی صبوری کردم. آرام آرام باورم شد آنچه بچه ها گفته اند، جدی ست نه سرکاری!! آقای بهرامی اولین سوال را با مکث های طولانی بر ورقه نوشت:

-«چرا نشریات ضاله می فروختی»؟ سپس ورقه را سُراند سمت من. در کمترین فرصت جواب نوشتم: «نشریه نفروختم». ایشان دوباره ورقه ی بازجویی را گرفت و کشوی میز را کشید. اعتماد به نفس پیدا کرده بودم. آرام از صندلی نیمه خم خود را روی میز کشیدم تا داخل کشوی میز ایشان را ببینم. ورقی بود از طول تا شده. سه سوال روی آن نوشته شده بود. سوال اول: « چرا نشریات ضاله می فروختی»؟ سوال ها طوری نوشته شده بود که با تا کردن ورق، بخشی از نوشته ی سوال در یک سمت و بخش دوم آن در سمت دیگر قرار گرفته بود. بنابراین آقای بهرامی جهت نوشتن یک سوال، مجبور بود که ورق را چندین مرتبه به دو سمت برگرداند تا سوال را از اول تا به آخر بخواند و روی ورق بازجویی بنویسد. او قسمت اول سوال را می خواند و ورق را به سمت دیگر می چرخاند. قسمت دوم سوال را در سمت دیگر ورق می خواند. ولی قسمت اول سوال فراموشش می شد. دوباره تکرار می کرد و ورق را به سمت اولیه می چرخاند. چندین مرتبه چرخاند ورق را تکرار می کرد. از جهت اینکه نمی خواست متهم از مورد باخبر شود، به سختی می افتاد. او با اینکه آن سه پرسش را برای افراد زیادی نوشته بود، اما هنوز آن ها را ازبر نکرده بود. او توانایی نوشتن سوال ها را بدون روخوانی چندین باره از ورق نداشت. برای همین، فرصت کافی در اختیار متهم قرار می گرفت تا به دلخواه از روی میزش، نشریه انتخاب کند. و من نیز کلی نشریه تازه منتشره به بند زندان بردم.

خاطره از آن جهت نقل کردم که اگر به اشتباه نباشد، آقای بهرامی و ابراهیم رئیسی و تعداد دیگری با همین اندازه دانش و آگاهی برای حکمیت جان و مال مردم ایران برگزیده و حاکم شرع شدند. آنان طی دوران طولانی تقریر مرگ و زندان، فرصت آموختن و یاد گیری پیدا نکردند. این حکایت گفتم تا اندازه باشد تدبیر افرادی چون ابراهیم رئیسی برای مسائل پیچیده ی حکومت داری.

دوم- وقتی افرادی چون ابراهیم رئیسی در ویترین حکمرانی جای می گیرد، اثبات مانیفست «مرگ خواهی» حکومت جمهوری اسلامی آسانتر می شود. بنابراین مخالفین جهت ارائه «شاهد»ی بر افکار عمومی دنیا، نیاز به تقلای کمتری دارند. اما افرادی چون محمد جواد ظریف و…، نه تنها توانمندی تدبیر و اداره ی پیچیده ی مسایل حکومتی و مدیریتی را دارند، بلکه طلبکارانه با افکار عمومی مواجهه می کنند. چرا که حکومت را نه تنها بری از اندیشه ی مرگ خواهی انسان ها می نمایانند حتی خود را به عنوان مدیر ویترینی حکومت، مدرس و مدافع حقوق بشر معرفی می کنند وو!! پس از این منظر هم، مرگ ابراهیم رئیسی، مفید حال نبوده و نیست.

به هر صورت آنچه بر ابراهیم رئیسی اتفاق افتاد، با او بیگانه نبود با یک تفاوت. او سال های بسیار با مرگ هم نشین بود.  «مرگ»، او را چون امرِبر بود و همزاد. با اشاره اش، می جهید و او را فرمانبری می کرد و صف بلندی از زندگی انسان ها را می بلعید. ولی در این اتفاق، یا دستور ناروشن داد با خام خیالی و یا فرمان مافوق او بر مرگ، بلعیده شدن او را تقریر کرد! اما هر آنچه ناپیدا و نا روشن باشد، شکی نیست که: گور بهرام گرفت!

م. دانش   

https://akhbar-rooz.com/?p=242482 لينک کوتاه

3.7 6 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
امیر ایرانی
امیر ایرانی
1 ماه قبل

دنباله نظر قبلی
یکی از موقعیت های که به شخصیت شویی این جنایتکاران دون پایه کمک می کند موقعیت رئیس جمهور شدن است. در این روش به دو نمونه از این دون پایگان که می توان اشاره کرد:یکی احمدی نژاد است و دیگری همین رئیسی است.
در این موقعیت، این موجودات با پول پخش کردن در پی خرید محبت های پولکی می شوند و پخشی از نیازمندان جامعه را به طرف خود جذب می کنند
این روش را احمدی نژاد انجام داد
اما پولش پخش کنی رئیسی بگونه دیگر بود
به او گفتنند دیگر نمی شود روی نیازمندان مانور داد. باید پول پخش کنی را با قوانین حمایتی بسمت باندهای مافیایی اقتصادی ببری و آنها را راضی کنی چون اقتصاد دست آنهاست و….
بعد از روش پول پخش کنی،حالتی که به شخصیت شویی انها کمک می کند:حضور در مجامع بین المللی و در ارتباط بودن با سایر سیاستمداران جهانی است که هم احمدی نژاد بهره برد و هم این رئیسی.که می بینیم سازمان ملل چون این رئیسی را رییس جمهور کشوری می دانند یادبودی برایش می گیرد که این حالت طنز تلخی را می آفریند
اما اگر

امیر ایرانی
امیر ایرانی
1 ماه قبل

نوشتار نکته مفیدی دارد؛ آنهم فرهنگ مرگ خواهی را زشت می داند؛ و بدرستی اشاره می کند باید این فرهنگ مرگ خواهی از جامعه زدوده شود تا راه رهایی هموار شود.
اگر موضوع این جنایتکار بنام رئیسی را از بازی دورن حکومتی بنگریم حذفش شاید طبیعی باشد و باید رخ می داد چون خود این جنایتکار در همان دامی افتاد که خود مجریش بود و برای دیگران دام مرگ می گسترانید. این موجود ات دون پایه برای رهایی از مجری گری دون پایه ای اشان، در مرحله ای از زندگیشان دچار توهم می شوند و در پی این برمی آیند که از مجری گری دون پایه ای خود را به مرحله آمریت برسانند و یا اینکه توسط گردانندگانشان به آنها القا می شود و یا دستور داده می شود باید نقش های جدیدی را بازی کنید.
این موجودات دون پایه در اجرای توهمشان یا بنا به دستوری که می گیرند بسمت شخصیت شویی می روند و تلاش می کنند گذشته اشان را به حاشیه ببرند؛ برای اینکار ، وارد کار اجرای دولتی می شوند که در این موقعیت با زندگی روز مره مردم سروکار پیدا کنند. یکی از مناسبی که

کهنسال
کهنسال
1 ماه قبل

هنگامیکه هواپیمای اوکراینی با موشکهای سپاه سرنگون و۱۷۶ زن وکودک و…مسافر بیگناه و بی خبرازهمه جا کشته شدند،ظریف درجلسه ویژه‌ دبیرخانه شورایعالی امنیت ملی:عرض کردم دنیا می‌گوید به هواپیما موشک خورده‌است.اگر واقعاً موشک خورده‌است بگویید ببینیم ما چطور می‌توانیم آن را علاج کنیم”

در ج.ا قاسم سلیمانی ها وزیرامورخارجه وظریف ها ماله کشند.

ظریف و بهرامی و رئیسی ها مکمل یکدیگرند:

چو علم آموختی از حرص آنگه ترس کاندر شب////چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا

پاسدارهمزمان با آهنگ مداحی”ممد نبودی ببینی….” کویتی پورتازیانه بر پیکر زندانیان میکوبید و آیت الله های حوزه علمیه: قدوسی،موسوی تبریزی،خوئینیها،ری شهری ها و….حکم مرگ صادرمیکردند. 

درسالهای خونین۶۷-۶۰سران جهان خموش وحال همگی مردن آیت الله قتل عام را تسلیت گفته واعلام سکوت میکنند.
جنبش دادخواهی علیه سردمداران شکنجه و کشتار تا به ثمر رسیدن آن ادامه خواهد داشت!

فریدون بی بیان
فریدون بی بیان
1 ماه قبل
پاسخ به  کهنسال

اصن خمینی و واپسگرایان اسلامی بخاطر اهداف «مقدس» سران جهان علیه «کفار» شوروی حمایت شدند. مروری بررشد انواع واپسگرائی وسازماندهی آنها درپاکستان برای شکست کشوراشغالگرشوراها را می توان درصدها فیلم و کتاب و مقاله دید.
پس دلیلی نداشت که سران جهان ودرراس آن آمریکائیان حزب دموکرات یا جمهوریخواه وبقیه ی شرکاء هدف استراتژیک خود را کنار بگذارند و بفکر انسانیت باشند. مگر درحکومت شاه تا سال ۵۵ حرفی زدند؟ جیمی کراسی آغازاستراژی «کمربند سبز» بود که با دخالت ریگان در ماجرای گروگان گیری ۵۸ و معامله با خمینی شتاب گرفت. جنگ ۸ ساله بهترین میدان برای تمرین سپاه آدمخواران بود که به بهانه ی جنگ تمام دگراندیشان را با فتوای شریعتمداران از میان بردارند و امروز همه کاره هستند.
اگرواپسگرایان اسلامی شیعی و سنّی یک سر سوزن انسانیت و میهن دوستی سرشان می شد تن به این همه خفت و نوکری قدرتهای جهان نمی دادند تا امروز در نهایت بلاهت بجای این که اعتراف کنند «جهاد» با «کفار» برای حفظ سرمایه داری بود به ترور روی آورده اند.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x