![](https://www.akhbar-rooz.com/wp-content/uploads/2023/11/131.jpg)
استخوانی زیر دندان سگی بودم زمانی
حالیا خود آن سگم من در دهان استخوانی
روز و شب را جا به جا بینم، زمان را واژگونه
روی سر دارم زمینی، زیر پایم آسمانی
بر سرم رگبار آب جوش می بارد پیاپی
پیش هر گامم دهن وا میکند آتشفشانی
سایه ام در وحشت از انوار خورشیدی مربّع
میدود تا خویشتن را گم کند در سایبانی
مردمک ها مُرده، چشمانم دو تابوت شناور
میکِشدشان در پی خود قایق بی بادبانی
با تبر، با ارّه برقی، در نهالستان جانم
کودتا کرده ست نجّاری علیه باغبانی
میگریزم با شعار «مرگ بر من! مرگ بر من!»
میدود دنبال من باتوم بر کف پاسبانی
جیغ وحشت میکشم در بخش بیماران قلبی
میشتابد سوی من مرد پرستار جوانی.
هادی – لندن – بیمارستان سنت مریز – شب قبل از عمل.- سال ۲۰۱۱
بسیار از تاریخ این شعر که مربوط به ۲۰۱۱ میباشد خوشحال شدم !
اقای خرسندی عزیز و یگانه برایتان سلامتی و طول عمر آرزومندم که بمانید و بسرایید !
از هر چه بسرایی، زیباست.، حتی در وصف حمله قلبی، بیت بیتش دلکش و پر از تخیل و شبیه سازی. وحشتِ درد را چه موثر و قوی توصیف کرده اید، آنهم با طنز!! زنده باشید و بی درد آقای خرسندی! بسیار اشعار ناسروده هنوز دارید که منتظریم.
شرمنده
آقای خرسندی عزیز، از صمیم قلب برایتان آرزوی سلامتی، سرزندگی و عمر طولانی میکنم.
سعید ح.
شرمنده