حاکمیت موفق شده است در روابط اکثر مردم ایران بیاعتمادی و تزلزل ایجاد کند و بزرگترین ضربهی فرهنگی را بر پیکرهی جامعهی انسانی وارد آورد. حکومتی سراسر فاسد مملکت را هم فاسد کرده است؛ به ندرت میتوان جمعی را یافت که نما و نشانی از زیست انسانی بدهد. این اتفاق در بین نویسندگان و هنرمندان نیز به چشم میآید. کانون نویسندگان ایران به عنوان نهادی فرهنگی و مستقل چه نقشی میتواند داشته باشد تا اندکی از این شکاف و زخم را التیام ببخشد؟ کانون بر پایه منشور و اساسنامهاش نه تنها حق دارد بلکه باید با این رویه مبارزه کند. کافی ست نگاهی گذرا به تاریخچه شکلگیری و فعالیتهایش داشته باشیم تا متوجه میزان حساسیتش به وقایع بشویم. این نهاد در برابر سانسور حکومتی شکل گرفته و بر همین اساس ادامه حیات داده است؛ در سال ۱۳۴۵ تعدادی نویسنده در دیدار با نخست وزیر وقت- هویدا- به سانسور دولتی اعتراض کردند که بی فایده بود، چند سال بعد که «کنگرهی نویسندگان و شعرا و مترجمان» از سوی حکومت برگزار شد تعدادی نویسنده، با جمع آوری امضا، آن را تحریم کردند. همین مقدمهی تهیه متن «درباره یک ضرورت» و تاسیس کانون در اردیبهشت سال ۱۳۴۷ شد. بعدها در سال ۱۳۵۸ نیز بیشترین نقش کانون، واکنش به شرایط خفقان و سانسور بود. همینطور در سال ۱۳۷۳ متن «ما نویسندهایم» به دلیل فشار بر نویسندهها منتشر شد که ۱۳۴ نویسندهی عضو، آن را امضا و منتشر کردند. هر کدام از اینها در سه دورهی معروف کانون اتفاق افتاده است. در واقع تاسیس و فعالیت کانون بیش از هر چیزی بر اساس «واکنش» به سرکوب و سانسور و ضدیت با همکاران فرهنگی حکومتهای آزادی کُش بوده است.
آنچه برای من اولویت دارد نه نوع حکومت که فرهنگ مردم است. مدام این پرسش را از خود دارم که آیا ما لایق آزادی هستیم یا حقمان همین اسارتهای پی در پی است؟ امر فرهنگ را مرکز تغییرات اساسی در جامعه میدانم و از جمله کانون را هم در مرکز فرهنگ ایران میدانم. حال باید دید نویسندگان مستقل امروزی چقدر به این آزادی میاندیشند و چقدر با آن بردگی مبارزه میکنند؟ شوربختانه آنچه در کانون فراموش و گاهی وارونه شده این است که میزان واکنش نسبت به وقایع ضد فرهنگی حکومت و همکاران نویسندهاش، کاهش یافته است. این حرفها را میتوانم در جمعهای رسمی یا خودمانی کانون نیز بازگو کنم، اما در آن صورت آیا خود بخشی از این فساد همه گیر نخواهم بود؟ تکلیف آنان که حق دارند نظر شفاف هر کسی را درباره وضعیت فرهنگی جامعه بدانند چه میشود؟ ضمن اینکه چه اهمیتی دارد خصوصی بگویم یا عمومی، وقتی هر چه مینویسم کمترین تاثیر را دارد.
به نظرم شرایط ما هیچ وقت شرایطی عادی نبوده و نیست؛ کافی ست دقت کنیم که کانون نویسندگان ایران و هر نویسنده و هنرمند ایرانی کجای جهان و کجای ماجراست؟ از نظر مکانی در کشور و منطقهای که دیگران آن را «خاورمیانه» نامیدهاند با هزاران رسم قبیلهای و فرهنگهای متنوع زندگی میکنیم که غالباً آنچه ریشهی این فرهنگها و رسمها ست، سنتهای توام با سانسور و خودسانسوری است. از نظر زمانی با حکومتی همعصر هستیم که از هر شهر و محله و حتی از خانوادهها تعدادی را مامور و مخبر تعدادی دیگر کرده است تا با خیال راحت بر بسیاری از مردم سوار شود و اعتماد و زیست جمعی آنان را به لجن بکشد؛ از نظر اقتصادی هم به بسیاری فشار آورده است که جیب هم را بزنند و گوش هم را ببُرند. قیامتی بر پا کرده که هر آدم جانش را و مالش را به تنهایی بر دارد، روی بقیه پا بگذارد و در برود(منظورم مهاجرت نیست بلکه کنار کشیدن از مهلکه است). در واقع حکومت نه تنها جان آدمهای این جامعه را بی ارزش کرده که طرز فکر و شکل زندگی آنان را هم متزلزل کرده است. اگر در روابط اجتماعی با خود میگویی نظر این آدمها که به یک مشت خرافاتی عقب مانده سواری میدهند چه اهمیتی دارد یا چرا باید برایم مهم باشد که آنها مرا انسانی خوب بدانند یا بد، موثر بدانند یا خنثی، و به آبرو و بی آبرویی حرفهای، وجدان و بی وجدانی، آزاد یا برده بودن، اهمیتی نمیدهی، بد نیست بدانی همین بلا بر سر بسیاری از هنرمندان و نویسندگان هم آمده است؛ جشنوارههای دولتی هنر و ادبیات در کنار آثار به اصطلاح اعتراضی، جوی مبتذل درست کرده است که شخصاً نمیتوانم یک نویسنده را به صرف اینکه مثلاً برای جنبش مردمی «زن زندگی آزادی» شعری نوشته، آزادیخواه بدانم چون احتمال اینکه این آدم با صدا وسیما یا وزارت ارشاد یا سازمانهای حکومتی همکاری کرده باشد بسیار بالاست. آدمها بیش از هر زمانی «بی اصول» شدهاند. میتوانم آدم بی آرمان را درک کنم اما آدم بی اصول را نه. اگر از واکنشهای فردی به این وضعیت بگذریم باید از خود بپرسیم کانون در برابر جشنوارههای حکومتی شبهفرهنگی–شبهنظامی یا جشنوارههایی مثل «جشنواره شعر فجر» و «جایزه داستان آل آحمد» و یا شکلگیری انجمن حکومتی «قلم» چه واکنشی داشته است؟ چرا از آن واکنشها که در تاسیس کانون و یا بازفعال شدنش موثر بودند خبری نیست.
درد من فقط واکنش داشتن و نداشتن کانون به این وقایع نیست بلکه ترسم از روزی ست که نسبت به همه اینها بی تفاوت باشد و برخی اعضایش آنقدر تغییر کرده باشند که هر فرد مستقلی را که علیه این وضعیت قلم میزند بایکوت و خفه کنند. قدم به قدم عقب نشستن چیزی ست که در یک جامعهی سراسر فاسد اتفاق میافتد؛ ابتدا نسبت به حکومتی شدن هنرمندان بی تفاوت هستی، بعد دیگران سعی میکنند تو را به پتکی بر سر هر کسی تبدیل کنند که علیه آنها اعتراضی میکند، یعنی نه تنها واکنشی به حکومتی شدن هنر و ادبیات نداری که هر کسی هم واکنشی داشته باشد محدود میکنی؛ در مرحله بعد افرادی به عضویت کانون در میآیند که مستقیم و غیر مستقیم در سرکوب و سانسور دست داشتهاند یعنی همان دوزیستهای هرجایی جشنوارهای یا صدا و سیمایی، بعد معترضانِ به سانسور، کنار میکشند و در مرحله آخر تنها یک اسم و چند بیانیه در اعتراض به زندان و بازداشت، به یادگار خواهد ماند. تشکل همان تشکل است اما زمین زندگیاش عوض شده است؛ طوری که نسبت به بی شخصیت شدن نویسندگان و حکومتی شدن آنان ، نسبت به دور شدن مردم از کتاب و هنر، نسبت به فساد گسترده در جامعه و نسبت به نظر و عمل نویسندگان، بی تفاوت شده است. کار به جایی خواهد رسید که کانونیان به جای مراقبت از آزادی بیان و ضدیت با سانسور، فقط برای دفاع از آبروی خود اطلاعیه و بیانیه بدهند؛ یعنی هر عضو کانون دست و پا بزند تا ثابت کند بخشی از وضع موجود، یا بخشی از صورت مساله نیست.
کانون نویسندگان ایران منشوری دارد ساختار شکن، پیشرو و رادیکال، اما متاسفانه تعدادی از نویسندگان عضو و غیر عضو در این سالها مدام سعی کردهاند با هر متن و مقالهای که این سه ویژگی منشوری را داشته باشد به مبارزه برخیزند و به جای اینکه در ضدیت با متن و مقالهای انتقادی، متن و مقالهای اعتراضی بنویسند یعنی کلام را با کلام پاسخ دهند، سعی میکنند به سراغ اعضای موثر و قدیمی کانون بروند شکایت کنند و یا با تبانی و توطئه علیه نویسندهی معترض، کانون را به ابزار سانسور و خفقان تبدیل کنند؛ اگر این نشد پس لشکر کشی کنند، از روش مظلوم نمایی که فرهنگ شیعه گری ریشه دار ایرانی ست بهره ببرند تا دیگری را یزیدی ستمگر نمایش دهند، انگ بزنند و از رسوم عشیرهای و دسته بازی استفاده کنند تا آن نویسنده را از میدان به در کنند. ابتدا میکوشند به بهانهی کار جمعی و کانونی بند هشت منشور را زیر پا بگذارند و استقلال شخصی نویسنده را از بین ببرند و بعد بند اول منشور را زیر پا له کنند و آزادی بیان او را محدود کنند. به ندرت نویسندهای ایرانی را دیدهام که باور نظری و عملی به آزادی بیان داشته باشد، حتی اندیشیدن به آزادی در میان این جماعت عشیرهای متحجر، بسیار سخت است. من از نویسندگان و کانونی که عضوش هستم انتظار دارم وارد میدان بشوند، خود نیز در همین راستا قلم می زنم از جمله همین مورد جزیی را هم علنی بیان میکنم: تعدادی از دوستان من نه تنها کوچکترین اعتراضی به وضعیت فساد فرهنگی، فرهنگ فسادی، دو زیستی هنرمندانه و جشنوارههای حکومتی ندارند بلکه هر کسی را هم که اعتراض کند آزار میدهند. در جامعه ای که تمام اجزایش را موریانه خورده است، فساد در کمین شماست. فساد در کمین هر شخصیت بزرگ و کوچک فرهنگی است. در جمع های فرهنگی غالباً با افرادی طرف حساب هستید که نمیخواهند شما هیچ کاری بکنید و خودشان هم کاری نمیکنند و البته با منطق و سفسطه آخوندی رفتار خود را توجیه میکنند. برخی تصور میکنند اینها حاشیه است، باید پرسید پس چرا عضو کانون شدهاید؟ کانون نه انجمن ادبی ست که برای تولید اثر اینجا باشیم و نه محل نقد کتاب، بلکه اتفاقاً تاسیس شده است تا به مسائل مهمی که برای برخی حاشیه ست بپردازد، مسائلی مانند سانسور و همکاری با دستگاه سرکوب و فروپاشی فرهنگ جامعه. در همین جامعه گسیختگی فردی و جمعی، به هم ریختگی جان و روان، افسردگی و میل به مرگ، چنان همه گیر شده است که روزی روزگاری آیندگان درباره نقش هر شخص و گروهی در گسترده کردن این وضعیت یا از بین بردنش به قضاوت خواهند نشست. باید دید نقش ما زندگان این عصر چیست ؟ آیا اصلاً کمی از این «به هم ریختگی» از روان فرد و جامعه به «زبان» ما یعنی آنچه مینویسیم راه خواهد یافت یا فقط قرار است از موهومات و آرمان های شسته رفته با «زبان پاکیزه» سخن برانیم؟
بیایید ساده لوح نباشیم و سانسورچی را خوب بشناسیم؛ اگر دار و دستهی پهلویها عدهای نظامی بودند دار و دستهی آخوندها تعدادی فرهنگی کار حرفهای هستند. جمهوری اسلامی توانسته است «اسلاوی ژیژک» و «نوام چامسکی» را به شبکه دو «صدا و سیما» دعوت کند تا با ارتباط تصویری از راه دور، در مخوف ترین دستگاه تبلیغاتی یک حکومت اعدامی به اظهار نظر بپردازند آن هم بعد از برنامه خبری معروف «بیست و سی» که نماد کاملی از فرهنگ ستیزی و انگ زدن به هر نویسنده و هنرمند و فعال مدنی همراه با پخش اعترافهای اجباری ست. (این مصاحبهها در برنامه «جیوگی» سال ۹۵ پخش شده است.) «نوام چامسکی» به طور خاص دربارهی رسانه و کارکرد آن مطالب بسیاری دارد، اما جمهوری اسلامی همین چامسکی را از راه دور به برنامهای دیگر در شبکه چهار با یک مجری تندرو حکومتی دعوت میکند و او «نه» نمیگوید. اینها پیروزی دستگاه سانسور و سرکوب است در فاسد کردن افراد. (اینجا باید از نامه کانون به «گارسیا مارکز» که قصد سفر به ایران داشت یاد کرد.) از دهه هفتاد تا امروز هزاران نویسنده زیر اسامی نیچه و لکان و آدورنو و ژیژک و… سعی کرده اند تا ادبیات و هنر را انگل یک مشت نظریه پردازی بی ارزش و دهن پر کن کنند و نهایت کنش آنها این بوده است که به وقت رایگیری «ریاست جمهوری» اسلامی، طرف اصلاح طلبان را بگیرند، بیانیه بدهند و حرافی کنند بی آنکه به وقت اعتراضات مردمی و کشته شدن مردم در خیابان و زندان، خبری از پشیمانی یا عذرخواهی و واکنش اکثر آنها باشد. همانها با نظرات به ظاهر جالب و جذاب پیشرو و مدرن، هر شاعر و داستان نویسی را مرعوب سواد ترجمهای خود میکنند، در نهایت اما محافظه کارانی سنتی، در خدمت یا بی تفاوت نسبت به دستگاه خرافاتی حاکمیتند. ( این موارد را در یادداشتی دیگر مفصل نوشتهام.)
حال در این بازار مکاره که ماسک دروغ و جعل با تخفیف، پر مشتری شده است جای کانون شکوهمند ما کجاست؟ دوستان کانونی چه کردهاند؟ کدام هشدار کدام پیش بینی، کدام خط و کدام نشان از ما به جا خواهد ماند؟
پیشتر نیز نوشتهام، هیچ حکومت دیکتاتوری بدون حمایت تعدادی نویسنده و هنرمند و دانشمند، نه پا میگیرد و نه ادامه حیات میدهد. جمهوری اسلامی که در مقابل نویسندگان، زندان و کشتار و سرکوب و سانسور، ابزار همیشگیاش بوده از همین نوع حکومت است. وظیفهی کانون یکی هم این است به شاعران و نویسندگان و اهل فرهنگ بفهماند که با دستگاه جور و جهل همکاری نکنند. اگر امروز چنین نکند روزی خواهد رسید که به بخشی از اعضای خود التماس کند تا دست از دو زیست بودن بکشند. باید هر گروهی که با سانسور و سرکوب همکاری می کند رسوا کرد. باید افراد رسواگر را حمایت کرد؛ بی تفاوت بودن در شان هیچ متفکر آزادیخواهی نیست. البته قضاوت دربارهی ما، آنها و کانون در طول تاریخ اتفاق خواهد افتاد، نه با موجهای مجازی و غوغاهای سانتیمانتال و سطحی این روزها؛ باشد که کانون در نظر نسلهای سختگیر آینده که بسیار به آنها امید بستهام، مثل همیشه سربلند باشد.
علی کاکاوند
(این متن، اردیبشت۱۴۰۳ در شماره ۱۴ نشریه «بیان آزاد»، ویژه نامهی کانون نویسندگان ایران منتشر شده است)
لینک دانلود ویژه نامهی «بیان آزاد» https://files.fm/f/5hfp276c9s