اینطور که خود کن لوچ گفته بلوط پیر فیلم خداحافظی این فیلمساز کهنهکار چپگرای انگلیسی از سینما است. کن لوچ را با سینمای ساده اما انسانگرا و البته معترض و چپ گرایش میشناسیم. فیلمسازی که همواره دغدغه طبقه کارگر و فرودست را داشته و بیشترین تمرکزش بر وضعیت نابسامان طبقات پایین جامعه که در چنگال جریان سرمایه، سود و سیاست محور گیر افتادهاند بوده است. وجه مهم آثار کن لوچ دعوت به سکوت نکردن و اعتراض در برابر بیعدالتی و در شیشه کردن خون طبقات فرودست توسط جریانات حاکم بر جامعه بریتانیا و به تبع آن جامعه جهانی بوده است.
رویکرد مهم دیگری که در تمام آثار او جاری است توجه ویژهاش به انسان و انسان گرایی و ارزش قائل شدن برای تک تک انسان، صرف وجود داشتن و بودنشان است. او همواره با تکیه بر دغدغهها و کشمکشهای درونی و اجتماعی یکی دو شخصیت اصلی داستانش، تلاش کرده تا بر پایه اصل مشت نمونه خروار با محوریت یک شخصیت، آسیبی که جمع کثیری از آدمیزادگان گیرافتاده در چنگال سرمایه داری و منفعت طلبی و فریب به آن مبتلا شدهاند را مطرح و برجسته کند. کم نبوده جوایزی که در جشنوارههایی مثل کن و برلین و ونیز و… نصیب او شده است. از فیلمهای متاخر و برجسته او که جوایز زیادی برای او به همراه داشته میتوان به در جستجوی اریک و بادی که در مرغزار پیچید نام برد. بلوط پیر اما فیلم جمعبندی است. جمعبندی هر آنچه کن لوچ در سالهای کهنسالی به آن دست پیدا کرده است.
فیلم به نوعی با مجموع آثار کن لوچ متفاوت است. به یک دلیل مشخص و آن اینکه کن لوچ اینبار بیش از آنکه به طغیان و اعتراض بپردازد، جانب انسان و انسانیت را پررنگتر از پیش برجسته کرده است. گویی او در دوران انسجام و جمعبندی و دستیابی به خردمندی در کهنسالی و بعد از سالها فیلم ساختن و گفتن و اعتراض به یک نتیجه مشخص رسیده است و آن اینکه انسان چه دوست داشته باشد و چه نداشته باشد، کسی را جز خودش ندارد و چارهای ندارد جز اینکه فارغ از تمام گیر و گرفتهای بشری و ظلمها و بیعدالتیها، جنگها و خونریزیها و نابرابریها، جانب کنار هم بودن انسانها، بدون در نظر گرفتن نژاد و زبان و فرهنگ و جغرافیا را بگیرد. گویی رنج بودن در جهانی غیرقابل تحمل، تنها با کنار هم بودن و همدلی کردن تحقق مییابد. آیا این به معنای انفعال است؟ اصلا. مراد این است که برای برداشتن اولین گام در جهت تغییر، پذیرش درست و واقعی آنچه حقیقتا وجود دارد، بهترین و تنها تصمیم پیش رو است.
کن لوچ برای این ادعا از موتیف غذاخوردن انسانها در کنار هم استفاده کرده است. وجه بصری کار هم تحولی است که در کافه رو به زوال بلوط پیر و حرکت آن به سمت زندگی دوباره نمود پیدا میکند. در واقع پیرمرد صاحب کافه در حال زوال (تی جی) و خود کافه هردو نمادی از یک موقعیت سرنوشت ساز بشری هستند. موقعیتی که یا باید شکست و فروپاشی را پذیرفت و دست به خودکشی زد و یا اینکه از داشتههای پیشین عبرت گرفت و به جریان جبری زندگی متصل ماند، تا زندگی برای خودمان و سایرانسانها قابل تحملتر شود. در ادامه است که لایههای درونیتر بودن اعم از مسئولیت و آزادی و انتخاب و تلاش برای تغییر اجتماع اطراف به شکلی خودکار میجوشد و رقم میخورد. در واقع کن لوچ در این فیلم نگاهی اگزیستانسیالیستی (وجودگرایانه) را مبنای کارش قرار داده است. اما تعارض اصلی داستان کدام است که بر مبنای این نگاه برطرف میشود و نظمی تازه را باعث میگردد؟
تعارض آنجاست که یک دختر جوان سوریهای پناهنده همراه با خانوادهاش به محلهای کارگرنشین در انگلستان وارد میشوند. تعارض میان کارگران سرخورده که عمیقا احساس قربانی بودن و اجحاف دارند و خانوادههای جنگ زدهای که یکباره در محله آنها حاضر میشوند، محور اصلی داستان است. از یکسو کارگران بعد از سالها یک طبقه ضعیفتر از خود را یافتهاند تا خشم تخلیه نشدهشان نسبت به جریان سرمایه داری را بر سر آنها خالی کنند و در طرف دیگر خانوادههای سوری هستند که به ناچار باید جایی در اینجا پیدا کنند و به زندگی ادامه دهند. در این بین تنها عامل مشترک میان این دو گروه، قربانی بودن، مورد ظلم واقع شدن، تنهایی، بیپناهی و غم و سرخوردگی و همزمان میل به زندگی است.
این همه یعنی اشتراکات بشری فارغ از نژاد و ملیت و الخ. پس دو راه بیشتر پیش رو نیست. یا باید با هم بجنگند و یکدیگر را از میان بردارند. که در نهایت بازی باخت باخت است. یا باید کنار هم بودن و درک کردن وجوه انسانی یکدیگر را تجربه کنند، که بازی برد برد است. عامل وحدت بخش بصری میان این دو گروه چیست؟ عکس و دوربین عکاسی. از یک طرف عکسهایی که معرف دوران اعتصابات سرکوب شده معدنچیان در انگلستان است و از یک طرف عکسهایی که یارا دختر سوری از جنگ در سوریه گرفته است. این عکس اشتراکات این دو گروه را برای مخاطب هم برجسته میکند. هر دو سرکوب شدهاند.
یکی سالها پیش سرکوب شده و تصاویر مربوط به آن روزها را درون یک انباری متروک قرار داده (نمادی از ذهنی که شکستهایش را جایی در لایههای زیرین ذهنش پنهان میکند تا همواره مایه آزارش نباشد) و دیگری عکسها را نمادی برای رسیدن به زبانی مشترک درسرزمینی که زبان و فرهنگی متفاوت دارد، به کار میبندد. دوربین عکاسی برای یارا هم نمادی است از تلاشش برای شناسایی جهان تازه و عکسهایی که میگیرد ابزاری است برای آنکه گذشته و حال را پیش روی مخاطبانش قرار دهد. حتی یارا به شکلی خلاقانه از عکس و عکاسی برای ایجاد ارتباط با جامعهای که به تازگی وارد آن شده استفاده میکند و تلاش میکند به اهالی بومی بفهماند که زیباییهای آنها را دیده و به جا میآورد و برای دشمنی نیامده است. دیده شدن برای جماعتی که تمام رنجشان از دیده نشدن همیشگی است، یک نکته بسیار تامل برانگیز و راه گشاست. گویی دیده شدن و به جا آورده شدن، دوای درد کهنه تمام طرد شدگان عضو دو گروه متخاصم است.
نکته اصلی اما آنجاست که درست زمانی که میرود تمام تلاشها برای ایجاد همدلی انسانی میان اعضای به ظاهر متفاوت این گروه رقم بخورد، یک تراژدی (رسیدن خبر مرگ پدر خانواده عرب) تمام خصومتها را از بین میبرد. گویی زبان مشترک انسانی که در غمها کنار هم بودن را تجویز میکند، به کار میآید و انسانهایی که از غم و فقدان درک مشترکی دارند را کنار هم جمع میکند. جمعبندی تلاشهای چنددههای سینمای کن لوچ شاید در این جمله خلاصه میشود که ما آدمها جز خودمان کسی را نداریم، پس خودمان به جان خودمان نیفتیم و در کنار هم برای بهتر شدن حالات جامعه تو سری خورده و مطرود و مظلوم و فراموش شده، دست به اقدام بزنیم و مشکلات بیرونی را حل کنیم به جای به جان خودیها افتادن.
منبع: فیلموشات