شبِ یلداست، ننشین خانه، برخیز و بیا امشب
رها کن تا شوی از دردِ بی راهی، رها امشب
“بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم”
وگرنه غم نماید هردومان را کله پا امشب
دلم تنگ است و با من، بی تو دائم برسرِ جنگ است
بیا ای آنکه هم دردِ منی و هم دوا امشب
” هوا بس ناجوانمردانه سرد است… آی…” لامصب
الا ای آفتابِ زندگی، از در درآ امشب
چرا روزی نشد ما بادبادکـهایـمان را،…..آه
بیا با هم کنیم آن بادبادک ها هوا امشب
“تو را من چشم در راهم”، تو را از خویش می خواهم
بیا امشب، بیا امشب، بیا امشب، بیا امشب
عجب لبریز و… چیزم من، سراسر سورپریزم من
اتاقِ فکر من دارد برایت نقشه ها امشب!
غم زمانه خورم با فراق یار کشم — به طاقتی که ندارم کدام بار کشم ؟ (سعدی ) شب یلدا امشب جای بسیاری از یاران جانباخته و آسیب زندانیان و زخمی ها و چشم و اعضا از دست داده و غم دادخواهان که همچنان فریاد دادخواهی شان همچنان لرزه بر تن مرتجعین می اندازد و غم زندانیان و شکنجه شدگان خانواده هی داغ دیده که هنوز قادر نیستند بر بغض فروخورده ی خود علبه نمایند و در درون خویش درد می کشند دل و دماغی برای جشن یلدا برایمان باقی نمانده است اگر چه تمام جانباختگان همگی سرشار از زندگی بودند واگر چه مجید رضا از ما شادی طلبیده ولی من در غم انان اشک می ریزم و بر بزرگی آنها شوق مبارزه را تازه تر می بینم . زنده باد زن زندگی آزادی حکومت شورائی . یا مرگ یا آزادی – پیروزی قطعی است . یادتان همواره گرامیست قهرمانان