ترانهی «من شناختهام»، از کارهای متأخر «شارل آزناوور»، خوانندهی مشهور ارمنیتبار فرانسوی است. این ترانه در آلبوم «همیشه»، که پنجاهمین آلبوم استودیویی اوست جای دارد و به طور غریبی راوی روزگار امروز ماست. «آزناوور» در این ترانه، به پیوستاری از حرمان و رنج بشری، از زمان «نسلکشی ارامنه» توسط «ترکان عثمانی» در دوران جنگ جهانی اول تا «هولوکاست یهودیان» در جنگ جهانی دوم و هراسهای دامنهدار آدمی اشاره میکند. البته شاید راه نجات از چنین فجایعی میباید «شناختن عشق» باشد که اگر فراهم شد، صورتگردان همه چیز خواهد بود و «امیری و اسیری» بر نمیدارد…
ترانهی «من شناختهام»؛ را خود «آزناوور» مانند یک خودنگاره سروده و آهنگ آن، مانند سایر ترانههای آلبوم «همیشه»، اثر «ایوان کاسار» [Yvan Cassar]، آهنگساز و پیانیست مشهور فرانسوی است که در آن لهجهای شرقی داشته و ملهم از نغمههای ارمنی، نوای «دودوک» [Duduk] شنیده میشود. بر خلاف محتوای ترانه، آهنگ آن غمگین نیست و امیدوارانه است. آنطور که در توضیحات این آلبوم موسیقی ذکر شده، شمار زیادی از برجستهترین نوازندگان عصر حاضر، در این مجموعه با «کاسار» و ستارهی شانسون فرانسوی همکاری کردهاند و در درخشش واپسین آثار آوازهخوان کهنسال -که در پیری هم صدایی جذاب و قلبی گرم داشت- نقش داشتهاند.
نکتهی آخر در مورد کاربست افعال ماضی نقلی در برگردان فارسی است. در متن اصلی، ترانهسرا از افعال ماضی ساده استفاده کرده است که در فارسی، بر انجام و تمامشدگی یک عمل دلالت دارد. در روایت حاضر، تحقق یک فرآیند، مانند «شناختن» از زمان گذشته تا اکنون ادامه یافته است، از اینرو در اغلب جاها، افعال ماضی ساده را به صورت ماضی نقلی، مانند «شناختهام»، به جای «شناختم» به کار بردهام.
۱۹ نوامبر ۲۰۲۳
J’ai connu
CHARLES AZNAVOUR, 2011
Album: Aznavour «toujours»
شارل آزناوور، ۲۰۱۱
از آلبوم: «همیشه»
برگردان به فارسی: فرشین کاظمینیا
J’ai connu les chaînes
J’ai connu les plaies
J’ai connu la haine
J’ai connu le fouet
من، «زنجیرها» را دیدهام
«زخمها» را شناختهام
«نفرت» را گذراندهام
«تازیانه» را تحمل کردهام
J’ai connu l’injure
La soif et la faim
J’ai connu la dure peur
Du lendemain
فهمیدهام «توهین» چیست
«تشنگی» و «گرسنگی» را چشیدهام
و ترس بزرگ فردا را
آزمودهام
J’ai connu la tonte
Les membres brisés
J’ai connu la honte
De ma nudité
سرم را تراشیدهاند
با دست و پایی شکسته*
از لخت شدگی خویش
شرم را شناختهام
J’ai connu les vagues
Des hordes en pleurs
J’ai connu la schlague
J’ai connu la peur
من فوجهای انسانی**را دیدهام
دستههای گریان را
من ضربههای باتوم را حس کردهام
من ترس را شناختهام
Ce que l’homme fait à l’homme
Au mépris de toutes lois
Ce que l’homme fait à l’homme
L’animal ne le fait pas
انسان با انسان چه میکرد؟
کدام قانون؟
آنچه انسان با انسان کرده
حیوان هم نمیکند
Ce que l’homme fait à l’homme
Prenant prétexte sa foi
Ce que l’homme fait à l’homme
Ça ne s’imagine pas
آنچه انسان با انسان میکرد
به بهانهی ایمانش
آنچه انسان با انسان میکرد
[حتی] در تصور نمیگنجد
J’ai connu les cimes
De l’obscénité
Des génies du crime
Jamais égalés
من شناختهام فرازهای شرارتها
قلههای پلشتی را
شعبدهی پلیدی
جهان بیمثال را
Des corps qu’on entasse
Sans noms et sans vie
Dans ces fosses basses
Pour viande pourrie
اجسادی [را دیدهام]
که بر روی هم پشته میشوند، بینام و بیجان
در گودالهای کم عمق
همچون گوشت گندیده
J’ai vu la vermine
Se nourrir de corps
Au fond des usines
À donner la mort
من کرمهایی را دیدهام
که از اجساد میخوردند
در اعماق کارخانههایی
که مرگ تولید میکردند***
J’ai connu des choses
Dans la puanteur
De ces virtuoses
Des années d’horreur
من چیزهایی را
در میان تعفنِ
استادکاران سالهای دهشت
شناختهام
J’ai connu les femmes
Et leurs seins taris
Le regard sans flamme
Des enfants vieillis
من زنانی را دیدهام
با پستانهای خشکیده
و کودکانی سالخورده
با نگاهی بیفروغ
Sous l’œil insensible
Des génocidaires
J’ai connu l’horrible
Descente aux enfers
در نگاه بیاحساسِ
آدمکشها
سقوط هولناکشان را در اعماق دوزخ
دیدهام
Mais malgré le pire
Des destins pervers
J’ai connu ton rire
Et ton regard clair
اما، به رغم بدترین
تقدیرهای شوم
خندهات را شناختم
و نگاه روشنات را
Quand dans ce morbide
Mouroir sans secours
Dans tes yeux limpides
J’ai connu l’amour
آنگاه در چنین زوالی
رو به مرگی ناگزیر؛
در چشمان شفاف تو
عشق را شناختم
Ce que l’homme fait à l’homme
Prenant prétexte sa foi
Ce que l’homme fait à l’homme
Pourquoi le fait-il, pourquoi
انسان با انسان چه میکند
به بهانهی ایمانش؛
انسان با انسان چه میکند
چرا چنین میکند، چرا؟
———————————————-
*اشاره به وضعیت ورود به زندانها یا اردوگاههاست که سر افراد را میتراشند و برهنهشان میکنند تا لباس یکسان اسارت را به تنشان بکشند.
**در متن «موجها» آمده است.
***منظور اردوگاههای کار اجباری(Arbeitslager) در دوران هیتلر است که به آن اصطلاحاً «کارخانه» میگفتند و مدعی بودند که یهودیان کارگران مزدی این «کارخانه»ها هستند. «آیشمن» هم در دادگاه اورشلیم گفته بود که به کارگران یهودی حقوق روزانه نیز پرداخت شده است! به گمان بر دروازهی یکی از این اردوگاههای مرگ چنین نوشته بودند که: «کار موجب رستگاری است.»
ترجمه کار دشواری است. آقای فرشین خوب از عهده بر می آیند ولی به هرحال بعضی نکات هست که باید گفت:
!Ce que l’homme fait à l’homme
Prenant prétexte sa foi
Ce que l’homme fait à l’homme
Pourquoi le fait-il, pourquoi
انسان با انسان چه میکند
به بهانهی ایمانش؛
انسان با انسان چه میکند
چرا چنین میکند، چرا؟
صرف نظر از اینکه در جاهای دیگر نیز نکته ها هست، خوبست بگویم این بخش خیلی نادرست است.
شاعر گفته : دست آویز آنچه انسان با انسان روا میدارد ایمان است. آنچه انسان با انسان میکند، چرا می کند؟!
یعنی که سئوال ِ بیهوده یی است، آدمی ایمان و اعتقادش را میزان عملش قرار میدهد، که خطرناکترین ِ سلاح هاست.