جنگ، هی جنگ…!
من جلودارِ به دریا رفتگانِ بیراهم.
من
دست از عبادتِ آب… شُسته
به جنگِ تشنگی خواهم رفت.
جنگ میخواهد واژههای مرا
از تلفظِ نور و دریا تهی کند،
اما تا احتمالِ توفان هست،
من هم هستم.
من…پیشاپیشِ مردم تشنه
بیابر و بیآسمان حتی
پایِ برهنهٔ باران را میبوسم.
جنگ، هی جنگ…!
به حرمت همین چراغِ بیسوسو
تو نیز روزی تاریک خواهی شد.
جنگ
هی جنگِ بیشرف!
به حضرتِ آخرین زیتونِ شکسته
من هم به جنگ خواهم رفت،
به جنگِ جنگ خواهم رفت.