“حق” و”عقیده” واژه هائی هستند که با زندگی گروهی و جمعی بشر پدیدار شدند و بمرور زمان معنای پیچیده تر ودر ابعاد مختلف وسیع تری در نقاط مختلف جهان پیدا کرده اند. آغازمفهوم مدون “حق” و”عقیده” از یونان باستان چند هزار سال پیش شروع وتا به امروز دائم در حال بحث وتغییر بوده است. برای هر دو مفهوم فوق ، یک “دیگری” الزامی است تا معنی و کاربرد عملی خود را تعریف کرده و بتواند به اجرا و یا نمایش در آورد ، لذا این مفاهیم مختص جوامع بشری هستند.
مفهوم ، تعریف ولزوم “حق” خیلی زود تر از “عقیده” پا به میدان گذاشته است ،اگر چه از همان آغاز سلایق مشترک اکثریت در تعریف و اجرای “حق” نقش مهمی را داشته است. با گسترش جوامع بشری وپیشرفت علم و دانش باز نگری مستمر در مورد این دو واژه الزامی بوده و تغییرات لازم در جوامع مختلف به اقتضای زمان بوقوع پیوسته است. بعنوان مثال در بسیاری ازکشورهای اروپائی تامین احتیاجات ابتدائی بشر از قبیل خوراک ، پوشاک ، سرپناه ، تحصیلات اولیه و درمان مریضی جزو حقوق بدیهی اولیه انسان شناخته میشود و به افراد واجد شرائط بشکل گوناگون و حتی رایگان ارائه میگردد. در دنیای مدرن امروزی واژه “حق” در مورد هرگونه فعالیت بشری از قبیل اجتماعی ، اقتصادی ، حمل و نقل ، ارتباطات ، آموزش و پرورش ، بهداشت ، محیط زیست هنر ،ورزش و … تعاریف و قوانین ویژه خود را دارا میباشند.
واضح است که جهت ایجاد نظم و گردش امور ، رعایت “حق” مدون برای تمام افراد جامعه الزامی بوده و تخطی از آن جریمه و محدودیت هائی را در بر خواهد داشت. بنظر من “عقیده” را تا زمانیکه بر مبنای اکثریت نمایندگان یک جامعه جزو قوانین اجرائی در نیامده باشند ، باید مترادف با واژه “سلیقه” به کار برد. مبرهن است که “حق” لزوم اجرائی همگانی و دقیق را میطلبد ومستندات لازم استدلالی اش را هم دارد ، اما سلیقه ” امری” شخصی ، ذوقی واختیاری است که در اکثر موارد پایه استدلالی هم ندارد. بهمین دلیل “سلیقه” نباید داخل منازعات اجتماعی گشته و نظم اجتماعی را بر هم زند.
عقاید مذهبی در زمره “سلیقه” قرارمیگیرند زیرا که باور به آنها قابل اثبات نبوده و تنها از طریق ایمان شخصی حاصل میگردند. دلیل دیگر این مدعا این است که پیروان ادیان مختلف ، دین خود را بهترین و کاملترین ادیان جهان میشمارند. برمبنای فوق اگر “حق” در مواردی مطابق سلیقه شخص نباشد ، بخاطراینکه ان شخص بتواند با امنیت در ان جامعه زندگی کند ، ملزم به اجرای تمام قواعد حقوقی میباشد. در مورد سلایق مختلف ، مساله به افراد و یا گروه های خاص مربوط میشود که فقط در رابطه با کسب قدرت ، ثروت و یا هدف خاصی بوده و رعایت اجباری آنها بر عکس باعث آشفتگی ، بی عدالتی و برهم زدن نظم جامعه می گردد.
بر این مبنا “حق” همیشه قابل بحث بوده و بمرور زمان و مقتضای جوامع ، جرح و تعدیل هائی در آن صورت میگیرد و لذا همیشه حی و حاظر و رعایت و احترام به آن از واجبات زندگی اجتماعی است. اما “عقاید” چون در رابطه با افراد و یا گروه ها مطرح میشوند ، لذا احترام به آنها واجب نیست.مبرهن است که بی احترامی به عقاید و سلایق در رده آداب اجتماعی جوامغ متمدن جائی ندارند. واضح است که عدم لزوم احترام به عقاید نباید بمنزله برخورد ناشایست ودور از اصول انسانی تلقی گردند. اگر شما رنگ مورد علاقه تان “آبی” و رنگ مورد علاقه من “سبز” باشد، احترام متقابل ما دو نفر به حاطراین دو رنگ امری پوچ و بی معنی میباشد. بر همین اساس هیچ فردی بر دیگری بخاطر داشتن گروه خونی متفاوت برتری ندارد.
اگرچه ایمان لازمه دینداریست اما مذاهب مختلف در رده “عقاید” دسته بندی میشوند و بهمین دلیل دینداران دین خود را بهتر و کامل تر از سایر ادیان میدانند . احترام بر اعتقادات و مناسک مذهبی هردینی به پیروان آن دین واجب میباشد و نه بر پیروان سایر ادیان. کشتارهائی که بر اثر جنگ های مذهبی در جهان رخ داده است بیشتر از نابودی انسانها درجنگهای غیر مذهبی است. حکومت های مذهبی بدلیل فقدان وجود پایه های استدلالی وعدم پذیرش اکثرآحاد جامعه ، همیشه محکوم به شکست در تاریخ بوده اند. نتیجه نهائی این است که احترام به قوانین جامعه برای افراد آن جامعه واجب و لازم الاجرا است اگر حتی با عقاید آنها هم خوانی نداشته باشند ، اما احترام به “عقاید” ویا “سلایق” ، اختیاری و در نتیجه واجب الاجرا هم نباید باشد. در نهایت دین را باید در زمره پدیده های عقیدتی و یا سلیقه ای قرارداد که در حوزه شخصی افراد کاربرد دارد و کاربرد عملی و قانونی آن در جامعه جز اختلاف ، تبعیض ، نابودی و عقب ماندگی حاصل دیگری نخواهد داشت.
محمدتقی طیب – هامبورگ – اکتبر دوهزار و بیست وسه
زندگی اجتماعی امری داوطلبانه است نه اجباری به همین دلیل افراد دارای جق تعیین سرنوشت شده اند از اینرو به عقاید احترام نمی گذارند یا آنرا قبول می کنند یا آنرا مردود و قابل نقد برمی شمرند و دیگران اجباری در پذیرش و احترام و تقدیسش ندارند . برای حق هم نقد مارکس را به حق ارجاع می دهم .