«دوش در حلقه ما قصهٔ گیسوی تو بود»
جمع مردانهٔ ما چشم و دلش سوی تو بود
روی بیکاری ما بود که از بعد از ظهر
«تا دل شب سخن از سلسلهٔ موی تو بود»
سر فرصت ز سر زلف تو گفتیم سخن
خاصه آن دسته که از شانه به بازوی تو بود
بیشتر از همه حافظ به تو پرداخت، چرا؟
چونکه «مشتاق کمانخانهٔ ابروی تو بود»
بعد هم گفت که او «اهل سلامت بوده»
«دام راهش شکن طرهٔ هندوی تو بود»
رد شدیم از خم زلف تو سرانجام ولی
تا دم صبح سخن از تو و از روی تو بود
سوژهٔ بعدی ما غنچهٔ لب، لالهٔ گوش
چشم آهوی تو و گردن چون قوی تو بود
در پی به-به و چه-چه به سر شانهٔ تو
صحبت از سینه و البته دو لیموی تو بود
ظهر فردا دمغ و خسته از آن بیخوابی
حرفمان خوشگلی کَشکَک زانوی تو بود
درک ما از تو همانا بدنت بود که بود
وزن اندیشهٔ ما ثبت ترازوی تو بود
بی تعارف دلمان سوخت به حال خودمان
هر کسی بود به حسرت که مگر شوی تو بود
وقت رفتن همه گشتیم خجل از شب خود
با شعاری که به دیوار سر کوی تو بود
بیشتر از تو و زیبائی تو با ما گفت
آن دو تا واژهٔ پرمغز که پهلوی تو بود:
«زن» و اندر پی آن «زندگی» و «آزادی»! …
کاش در حلقهٔ ما وصف تکاپوی تو بود.
هادی – لندن – مهرماه ۱۴۰۲