آخرِ خطِ طویل،
در خمِ کوچهِ عُمر،
سرخوش از بادهِ وهم،
فارغ از رنجِ بشر،
هوست چیست دگر؟
که شود رختِ عزا عادتِ ما؟
هر طنابی بشود حلقه دار؟
سهمِ همسان نشود قسمتِ زن؟
یا به افیون بِبَرَد فرد پناه؟
روز و شب درد کِشد کودکِ کار؟
یا که آواره شود سویِ سراب؟
سر کشد تا به فلک کاخِ فریب؟
یا که نابود شود خانه دوست؟
خبرت نیست مگر؟
هر کجا هست شرر،
مَرکبِ خویش ببند،
فرصتی نیست دگر.
آقای رفیعی سلام،
در این خارجه دنیا علائم، همچون اعداد، از چپ به راست خوانده میشوند. خواستم ۵ ستاره (آخرین از چپ به راست) به این شعرتان بدهم که متاسفانه یک حساب شد. شرمنده.