این ویرگول آواز می خواند، سرخوش، در من به شیدایی
روشن از عشق، با لب هایی میگون، مثل همان زن آنجا
در آنسوی خیابان در آمستردام، مهسایی انگار به شبانگاه
این ویرگول همان زن است، با رقص گیسوان به آزادی
***
ریزش برگها در جنگل، زیر آفتاب در چشم اندازی در هلند
همچون رویاهای من که دوباره فرو می ریزند بر خاک، واگو
چگونه باید شرح دهم، آنچه من اینجا می بینم، نباید همان باشد
که من آنجا در کنار تو می دیدم، به هر پاییز، در دشت قلعه نی