اشاره:
این شعر، پاسخی است به شعری کوتاه در چهار مصرع از شاعرِ و پژوهشگرِ پُرآوازه ” محمّدرضا شفیعی کَدکَنی ( م. سرشک ) “.
” م. شفیعی کَدکَنی ” این شعر را در سال ۱۳۷۴ سروده است. متنِ این شعرِ کوتاه چنین است:
« بیا ای دوست، اینجا، در وطن باش
شریک رنج و شادی های من باش
زنان، اینجا، چو شیر شرزه کوشند
اگر مردی، در اینجا باش و زن باش! ».
.
برای هر کسی که – حتّی از دور – دستی بر آتش دارد روشن است که ” محمّدرضا شفیعی کَدکَنی ” زحمتهای سازنده و ارزندهای در شعر و ادبیاتِ کشور کشیده است. در همینحال، شاید یادآوریِ یک نکته در اینجا، و در پیوند با این شعرِ کوتاهِ او، چندان بیفایده نباشد :
این شعرِ کوتاهِ ” م. شفیعی کَدکَنی ” به دلایلی، در سالهای گذشته در برخی محافلِ فرهنگی ولی همچنین برخی محافلِ وابسته به حکومت و یا همسو با آن، و از سوی این محافل در محدودهای گستردهتر بر سرِ زبانها افتاد. این شعرِ کوتاه، موردِ تعبیرها و بهرهبرداریهای سیاسی/اجتماعی/فرهنگیِ متناقض ولی در بسیاری موارد مغرضانه و توهینآمیز – از جمله توهین نسبت به تبعیدیانِ بیرونِ کشور و حتّی تبعیدیانِ درونِ کشور – قرار گرفت، و بلکه به شکلِ چماقی بر ضدّ آنان به کار گرفته شد. اگرچه در خودِ این شعرِ کوتاهِ آقای ” شفیعی کَدکَنی ” نیز پیامهای نادرست وجود دارد ولی دایرهی آن پیامهای مغرضانهای که در نتیجهی “تعبیرها و بهکارگیریهای مغرضانه از این شعرِ کوتاه” ساخته و پرداخته شدند، از محدودهی پیامهایِ نادرستِ خودِ این شعرِ کوتاه بسیار بسیار فراتر رفته است.
این شعر کوتاه، در سالهای گذشته به شکلِ ” تضمین ” در شعرِ دیگری آورده شد با عنوانِ «اگر مردی بیا ایران و زن باش»، که شعرِ بلندی است با ۳۰ مصرع و با همان وزنِ شعرِ کوتاهِ چهار مصرعیِ ” م. شفیعی کَدکَنی ” و تقریباً با همان حال و هوا. سرایندهی این شعرِ بلندِ ۳۰ مصرعی را در برخی جاها “محمّد قرایی” یا “م. شوق” نامیدهاند؛ و در برخی جاها هم کلّ این شعرِ بلندِ ۳۰ مصرعی را به آقای “م. شفیعی کَدکَنی” نسبت دادهاند.
آقای “م. شفیعی کَدکَنی” تا کنون هیچ سخنی در برابرِ هیچ یک از “بهکارگیریهای مغرضانه و توهینآمیزِ سیاسی/اجتماعی/فرهنگی” از این شعرِ کوتاهاش نگفته است. برعکس، او در این سالهای گذشته مواضعی در بارهی برخی مسائل و از جمله در بارهی برخی ادیبان و نِحلههای ادبیِ کشور گرفته است که – کم یا بیش – میتوانند به معنای تأییدِ آن “تعبیرها و بهکارگیریهای مغرضانه و توهینآمیزِ سیاسی/اجتماعی/فرهنگی” از این شعرِ کوتاهِ او، از سوی خودِ او تعبیر شوند.
ـــــــــــــــ
.
پاسخی آمیخته با گلایه
ـــــــــــــــ
.
« موج نُهُم » – اثری از ” ایوان کنستانتینوویج آیوازوفسکی ” – ۱۸۱۷ – ۱۹۰۰
.
” نسیمی ” که برای او سرودی
و ” حلّاجی ” کهاش روزی ستودی
” درختی ” که برایش مویه کردی
” خدا “یی که اَزو پرسیده بودی
و حتّی این وطن، که شعرِ خود را
به نامِ نامیِ او بر گشودی:
.
نه در این سویِ این آب و، نه آن سو
که در آباند، در آباند، در آب
نه آن آبِ زلالِ سبزِ راکِد
که کَرده قایقات را غرقه در خواب
بَل آبی تیره، کِش ساحل نه پیداست
که گِرداب است، گِرداب است، گِرداب
.
اگر مردی، و یا زن، دیده بگشای
به این گِرداب، این ” گِردابِ هایِل “!
به این گِرداب، این ” گِردابِ هایِل “
دَرا! اِی از ” سَبُکبارانِ ساحل “!
.
(ـ)
.
چنانچون حاکمانِ آدمیخوار
چماقِ سَر مکُن نامِ وطن را
بیا ” اینجا “! به این ” گِردابِ هایِل “
که تا پیدا کنی مامِ وطن را
.
چه فخری دارد ” اینجا ” مانْد و لب را
فرو بَربَست بر بیدادِ ” اینجا “؟!
چه فخری دارد ” آنجا ” مانْد و لب را
فرو بَربَست بر بیدادِ ” آنجا “؟!
لبِ بسته، لبِ بسته است دیگر
چه” اینجا “وُ، چه” آنجا “وُ، چه هرجا
.
هر آن کو لب فرو میبندد از حق
چه فرقی هست زن یا مرد باشد؟!
مهم آن است ” آنجا ” یا که ” اینجا “
کسی ” نامَرد ” یا ” نازَن ” نباشد
.
(ـ)
.
همه آنان که دل پُر غصّه دارند
نه در این سو، نه در آن سوی آباند
در این سو، وان سویِ این” آب “، تنها
” سَبُکبارانِ ساحل ” خیمه دارند
.
تو که بر ساحلِ ” این سویِ ” آبی
و یا آنان که در ” آن سویِ “ساحل
کجا دانید حالِ آن که عمریست
گرفتار است در ” گِردابِ هایِل “
.
به ” کوچهباغهایِ” در ” نشابور “
دوباره بازگرد! اِی پایْ در گِل
مگر تا پِلکِ سنگینگشته، وا شد
دوباره رویِ این ” گِردابِ هایِل “!
.
ـــــــــــــــ
محمّدرضا مهجوریان، مهر/ ۱۴۰۲