حکایت و شرح ماجرای نفت کشور ما یا هر یک از کشورهای غنی دیگر جهان را هزاران سیاهه کتاب کفایت نمیکند.
نهضت ملی کردن نفت به رهبری زنده نام دکتر محمد مصدق و تلاش در راه آزادی از یوغ استثمار انگلستان، آن هم در منطقه ژئوپلیتیکی خاص کشور ما، پیچیدهتر از هر منطقهای در جهان است. خاص که امپریالیسمها همچون امروز، جهت کسب امتیاز بیشتر از هم، خود میدرند و ما.
بر ماست که با گذشت زمان، از این حوادث اندوخته کنیم تا در مبارزات بعدی مفید افتد و هوشیارتر باشیم.
با نگاهی به وقایع منتج به ۲۸ مرداد، سه نیرو را در یک جنگ طبقاتی تمام عیار، در برابر هم میبینیم.
۱. بورژوازی وابسته به رهبری شاه و سلطنت، به همراه اکثریت نمایندگان دورهی هفدهم مجلس، فرماندهان رده بالای ارتش، رهبران مذهبی همچون آیت الله کاشانی، آیت الله بهبهانی و حتی آیتالله بروجردی، با حمایتهای بی دریغ سرویسهای اطلاعاتی انگلستان و آمریکا.
۲. بورژوازی ملی به رهبری جبهه ملی و شخص دکتر مصدق به همراه اقلیتی از نمایندگان مجلس هفدهم، که بورژوازی بازار و همچنین شخصیتهای منفرد و بسیاری از لایههای روشنفکری، از جمله دانشجویان و دانش آموزان، از آن ها حمایت میکردند. ضمناً یک هسته کوچک نظامی نه چندان معتقد و استوار، شامل سرتیپ ریاحی، سرتیپ افشارطوس، سرتیپ سیه پور، سرتیپ امینی و سرهنگ نجاتی تحت عنوان سازمان افسران ناسیونالیست، مدت زمان کوتاهی در کنار آنها قرار گرفتند و در اصل، باید اذعان داشت که این جبهه کاملاً غیرنظامی و صرفاً سیاسی بوده و تکیه بر مبارزات پارلمانتاریستی و تودهای داشته.
۳. طبقه کارگر و کشاورز به رهبری حزب توده ایران که هم دارای تشکیلات منسجم و منضبط کارگری و اتحادیهای همانند شورای متحده مرکزی با چهارصدهزار نفر عضو بود و هم از یک سازمان افسری ۶۰۰ نفره، عمدتاً از فرماندهان میانی و پایینی ارتش بهره میبرد؛ که قاعدتاً حول اعضاء یک چنین سازمان سری میبایست لااقل سه یا چهار برابر هم از نیروهای هوادار و سمپات وجود میداشت که مسلماً در زمان نیاز و شرایط بحرانی به حمایت عملی میپرداختند. بنابراین حزب توده در آن مقطع، همچنان سایر مقاطع فعالیتش (قبل و بعد از انقلاب اسلامی ۵۷)، یک سازمان سیاسی- نظامی تمام عیار بود.
در جبهه ملی با حضور دکتر مصدق، با اختلاف سنی زیاد و تجربه مبارزات پارلمانتاریستی قوی، طبیعتاً خِرد جمعی اعمال نمیشد و تصمیمات عمدتاً توسط شخص دکتر مصدق اتخاذ میگردید. همانطور که در مورد انحلال مجلس نیز چنین شد. ضمناً دکتر مصدق بر آن اعتقاد بود که با جلب حمایت آمریکا و دور ماندن از شوروی، میتواند از استثمار انگلستان خارج شده و کشور را به شکلی غیرمتعهد نگاه دارد. به همین جهت، نگاه او به کشور شوروی و حزب توده، نگاهی ابزاری بود و همواره از آنان به عنوان یک عامل وحشت به قدرت رسیدن کمونیستها در ایران و برگ بازی با آمریکا و تثبیت موقعیت خود استفاده میکرد و در اصل، هیچ نظر مساعدی به آنها نداشت. بر همین اساس، هرگز گامی در جهت ایجاد روابط متحدانه با آن دو برنداشت. حتی زمانیکه با هشدار و فداکاری افسران حزب توده توانست کودتای نیمه شب ۲۵ مرداد را خنثی و خود را از اسارت برهاند. و همان شد که در فاصله روزهای ۲۷ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، بین شاه و حزب توده، شاه را برگزید!
ماجرا چنین پیش رفت؛ پس از واقعه تیرماه ۱۳۳۱ و پیروزی مشارکت و همکاری کاشانی و دکتر مصدق و حمایت ناخوانده حزب توده در سقوط قوام، سرویسهای اطلاعاتی انگلستان و آمریکا، سیاست هماهنگتری اتخاذ کرده و مصمم به سقوط دولت دکتر مصدق شدند. از فردای سیام تیرماه، آیت الله کاشانی شروع به سهم خواهی روزافزون از دکتر مصدق نمود؛ تا بدانجا که به جدایی و تقابل با ایشان رسید. دولت انگلستان هم به جداسازی مهرههای از پیش ساخته خود، از جمله مظفر بقایی و مکی و… پرداخت و اطراف دکتر را به تدریج خالی نمود. واقعه نهم اسفندماه، طراحی گردید که هماهنگی سفیر آمریکا، قوام السلطنه، آیت الله بهبهانی، آیت الله کاشانی و اوباش تهران را با خود داشت و چیزی نمانده بود که دکتر مصدق در همان روز به قتل برسد. آن واقعه نشان داد که دیگر پردههای تعارف و بازیهای دیپلماتیک دریده شده و از میان بردن دکتر مصدق جدی است. اما این دکتر مصدق بود که باز هم به تصمیمات روزمرگی و صرفاً اقدامات سیاسی بسنده میکرد و با خوش خیالی و اطمینان از تکرار واقعه سیام تیرماه و حمایت بی چون و چرای مردم و دورانی که از حمایت آیت الله کاشانی و حزب توده نیز بهره مند بود همچنان به سیاستهای سرسختانهی خود ادامه داد.
در پی همان نقشهها، توطئه ربودن و قتل رئیس شهربانی دولت دکتر مصدق، سرتیپ افشارطوس، به منظور مرعوب ساختن اطرافیان و به خصوص هستهی کوچک نظامیان به اصطلاح ناسیونالیست جبهه و همینطور پیشگیری از جذب دیگر نظامیان به آنان، به اجرا درآمد که در اصل آب سردی شد بر سر همهی نیروهای جبهه ملی.
هستهی نظامی کوچک جبهه، که بیشتر به خیال کسب قدرت و مقام به دور دکتر مصدق جمع شده بودند، پاشیده شد و حتی تعدادی توسط سلطنت طلبان خریداری گردیدند؛ اما دکتر مصدق و رهبران جبهه ملی همچنان به این پا و آن پا گذراندند. جبهه ملی با وجود حمایت طیفهای گستردهی دانشجویی و دانش آموزی در دبیرستانها، بالقوه از نیرویی که بتواند با ایجاد گاردهای ملی و انجمنهای محلی، نیرویی مقاومتی ایجاد کند برخوردار بود؛ اما با سیاستهای به اصطلاح دموکرات منشانه خود، این نیروها را به فعل تبدیل نکرد. عجب آنکه حتی از برخی احزاب جبهه که در هر میتینگ حزب توده با کارد و پنجه بوکس و زنجیر بدان حمله میبردند هم خبری نبود. اوتوریته شخص دکتر مصدق در جبهه آنچنان بود که اختیار را از دیگران سلب میکرد؛ به همین دلیل، بقیه رهبران جبهه نیز یا ندانستند و یا نتوانستند نظرات درست خود را اعمال کنند.
در یکی از جلسات مشورتی رهبران جبهه، سخن از گماردن یک نفر از اعضای جبهه در هر کلانتری میشود اما به اجرا در نمیآید. خسرو قشقایی پیشنهاد استقرار چندهزار نفر از نیروهای مسلح ایل خود را با هزینهی شخصی، جهت رویارویی احتمالی در حاشیه تهران میدهد؛ که آن هم پذیرفته نمیشود. دکتر مصدق باور نداشت، با مبارزات پارلمانی و مردمی غیرمسلح نمیتوان در برابر یک رژیم سلطنتی مسلح و خشن به موفقیت دست یافت.
نقشهی دقیق سوءقصد به دکتر مصدق در ۹ اسفند ۳۱ و در پی آن قتل سرتیپ افشارطوس، میبایست زنگ خطری جدی برای همه نیروهای ملی میبود؛ اما از آنجا که هم خود دکتر مصدق و هم سایر رهبران، فاقد آن شخصیت کسب قدرت سیاسی بودند، مات صحنه شده و همچنان به انتظار نشستند. درحالیکه کشور پس از سیام تیرماه عملاً به شکل یک حکومت دوگانه قرار گرفته و همان بود که هم شاه میتوانست قوام را به نخست وزیری برگزیند و هم نیروهای جبهه میتوانستند آن را نپذیرند و یا شاه حکم عزل مصدق را صادر نماید و دکتر مصدق هم میتوانست نپذیرد.
در ۲۵ مرداد بود که نیروهای کودتا با طراحی کرمیت روزولت، حکم عزل دکتر مصدق را توسط سرهنگ نصیری در دستور قرار میدهند و نیمه شب به او ابلاغ میکنند. همزمان طرح دستگیری سرتیپ ریاحی و برخی رهبران جبهه نیز برنامهریزی میشود؛ اما افشای طرح به همت سازمان نظامی حزب توده و اقدام شجاعانه سروان شجاعیان افسر تودهای، خود سرهنگ نصیری و سپس سران نظامی کودتا دستگیر میشوند.
در این زمان، شاه که از نگرانی در رامسر گوشه گرفته بود، با هواپیما از کشور میگریزد. کرمیت روزولت، ماهرانه با وجود شکست کودتای ۲۵ مرداد، به مأموریت و حرکت خود ادامه داده و بر عملیات کودتای دوم پا میفشارد. از آن سو، دکتر مصدق و رهبری جبهه، هنوز آنچنان که باید خطر را جدی نگرفته و کودتا را شکست خورده پنداشته و از شدت عمل نسبت به کودتاچیان میپرهیزند. به همین جهت، به جز یکی دو نفر از سران کودتاچی، بقیه تحت نظر و تقریباً آزادانه به ادامه فعالیت و تدارک کودتای بعدی مشغولند. حزب توده پیشنهاد تغییر سریع بعضی از فرماندهان پادگانها را به دکتر مصدق میدهد و اظهار میدارد چنانچه خودتان نیروی مطمئنی ندارید، برای این پستها به شما معرفی کنیم. اما از آنجا که دکتر مصدق، خود از حزب نیز در هراس بود نمیپذیرد. صبح ۲۶ مرداد مردم با شنیدن خبر کودتای شب گذشته با شادی به خیابانها ریخته و میتینگها برگزار میکنند. مرد انقلابی جبهه، یعنی دکتر حسین فاطمی در یک تجمع یکصدهزار نفری در تهران به سخنرانی پرشور میپردازد و خواهان سقوط سلطنت و یک حکومت جمهوری میشود. مردم مجسمههای شاه و پدرش را از میادین به زیر میکشند و خیابانها کاملاً در تصرف مردم قرار میگیرد؛ اما دکتر مصدق از این خروش در بیم و دودلی میافتد. در این روز که دکتر مصدق میتوانست با ادامهی تسخیر خیابانها و میادین و تسلیح جوانان، از هر اقدام نظامی جلوگیری کند، متأسفانه دستور تخلیه خیابانها را داده و نیروهای جبهه و حزب توده را در منازلشان عملاً در حبس نگه داشته و دستور حکومت نظامی را صادر میکند. عصر ۲۷ مرداد، هندرسون برای آخرین اخطارها به ملاقات دکتر مصدق رفته و درحالیکه از طرح کودتای بعدی باخبر است، دکتر مصدق را از به قدرت رسیدن کمونیستها به هراس میاندازد و او را بیشتر به تخلیه خیابانها و اعمال یک حکومت نظامی وا میدارد. در اصل، کودتای واقعی در عصر ۲۷ مرداد و به دست خود دکتر مصدق، عملی شده و به اجرا در میآید. بدین صورت، کودتاچیان با آسودگی خیال، کاملاً بر خیابانها و نقاط حساس تهران مسلط و مستقر میگردند. صبح ۲۸ مرداد، به واقع کودتا به پایان رسیده بود؛ اما برای تکمیل کار و آنکه مردم هم نقشی داشته باشند، مشتی لات و ولگرد و فواحش و جمعی از پاسبانهای لباس شخصی را به بهارستان و برخی خیابانهای تهران میکشانند و با شدت عمل و حمله به برخی از مردم، به تخریب دفاتر احزاب جبهه و حزب توده میپردازند. همزمان به منزل دکتر مصدق هجوم برده و آنجا را به توپ میبندند؛ اما دکتر مصدق دستور مقاومت و سرکوب اوباشان را به سرهنگ ممتاز داده و او نیز شجاعانه ساعتها به مقاومت ادامه میدهد. حدود ۲۰۰ نفر هم کشته میشوند.
برخی از افسران سازمان نظامی، بدون دستور حزب با کودتاچیان مقابله میکنند. از جمله همان سروان شجاعیان که در شب ۲۵ مرداد، سرهنگ نصیری را دستگیر و دکتر مصدق را نجات داده بود. او تا آخرین گلوله مقاومت میکند و در پایان، با تنی خونین دستگیر میشود.
حزب توده که از مدتها قبل، خبر کودتا را توسط سازمان نظامی خود میدانست و مرتباً هشدار میداد و در جریان همهی وقایع کودتا قرار داشت، دست روی دست گذاشته و بی عملی پیشه میکند. بسیاری از تانکیستهای ارتش را افسران حزب تشکیل میدادند که در آن روز نمیدانستند چه باید بکنند و خود، عامل اجرای دستورات فرماندهان کودتاچی خود شدند.
درگیریها و زد و خورد های منزل دکتر مصدق ساعتها به طول انجامید؛ اما خبری از نیروهای جبهه ملی جهت محافظت و طرفداری از دکتر مصدق نمیشود.
آن که اظهار میدارند خود دکتر مصدق دستور مقاومت در مقابل کودتاچیان را صادر نکرد، دروغی از سوی حزب توده بوده و بهانهای بیش نیست و توجیه تعلل خود است؛ آیا دستور دکتر مصدق به سرهنگ ممتاز و تأکید به مقاومت در برابر هجوم کودتاچیان و زد و خورد شدید در اطراف منزل دکتر، پیامی جز مقاومت همگانی دارد؟!
حزب توده حتی نه به خاطر دکتر مصدق، بلکه به خاطر خود، میبایست به ضد کودتا اقدام مینمود و با این حرکت، مسلماً نیروهای طرفدار جبهه ملی را نیز به دنبال خود به مبارزه میکشانید و رهبری اتحاد خود و جبهه ملی را به عهده میگرفت.
کودتاچیان پیروز میشوند. شاه به کشور باز میگردد. دکتر مصدق دستگیر، محاکمه و زندانی و دکتر فاطمی اعدام میشود. سرکوب و زندان و شکنجه آغاز و هزاران مبارز تودهای اسیر و اعدام میگردند. کشور بیش از دو دههی دیگر در اوج اختناق باقی میماند. این بی عملی موجب نابودی تاریخی جبهه ملی و حزب توده میگردد. درسی که هنوز آموخته نشد.
درود به شما جناب آقای دکتر موسویان گرامی: شما که محفوظات غنی تاریخی تان باید کمکی در شرایط حال باشد !! پیشنهاد مماشات میدهید !! لطفن بعنوان پیشکسوت بیانیه ای جهت شرایط روز صادر فرمایید ؟! که نیاز است
چنین بر می آید این نوشتار در پی تطهیر عملکرد حزب توده است تا بیان واقعیت های تاریخی