بنا به یک ضرورت حیاتی و هدف انقلابی، خود- رهاسازی برده گان سرمایه در تمامی بدنهی اجتماعی جامعه از زنان تا جوانان و کودکان، بازنشسته گان، تهی دستان شهر و روستا و رانده شدگان بهحاشیههای مرگ و آوارگی و مهاجرین کار، تا لشگرهای دستفروشان و کولبران و سوختبران و … در گرو لغو حاکمیت سرمایه داران از قدرت سیاسی و اقتصادی است. این ضرورت نه تنها برای لغو بردگی و ازخودبیگانگی انسان، برای حفظ و زیست و بوم زمین که به دست مناسبات سرمایهداری و خودخواه سرمایهداران، در آستانهی نابودی قرار گرفته یک ضرورت زندگی است.
«…بنابراین، تسخیر قدرت سیاسی، اینک یک وظیفه بزرگ طبقات کارگر شده است.» (۱) اینک در ایران و برخی سرزمینها به ویژه فرانسه شاهد برآمدها و سازمانیابی جنش کارگری -سوسیالیسی هستیم.
به بیان راستین مارکس«کارگران یکی از عوامل پیروزی را هم اکنون در اختیار دارند-شمار، ولی شمار فقط در متن توازن قوا نقش ایفا میکند. آن هم در صورتی که کارگران در رهبری آگاهی و اتحاد اشان در همبستگی مبارزه کنند. تجربه گذشته نشان داده است که سرانجام بی توجهی به پیوند ی هموندی که باید بین کارگران کشورهای مختلف موجود باشد، و آنان را در همه ی مبارزاتشان در راه رهایی با هم متحد و هم پیمان سازد صرفا آشفتگی و تزلزل تلاشهای بی انسجام آنها خواهد بود.» (۱)
به بیان دیگر، تعداد نفرات، تنها نقش توازن قوا را تعیین میکنند و نقش پیروزمندانه و تعیین کنندهای در انقلاب ایفا نمیکنند. نقش انقلابی، زمانی با شمار کارگران تکمیل میشود که با:
۱-سازمانیابی طبقاتی
۲- آگاهی طبقاتی
۳- انترناسیونالیسم یا همانا همبستگی بینالمللی
هم راه و همگن شود.
استراتژی کارگران
اسناد بین الملل اول به بیان مارکس در سال ۱۸۶۴ با این اعلام آشکار، کارگران جهان را به اتحاد، مبارزه، تسخیر قدرت سیاسی و رهایی فرا میخواند. تاریخ مبارزات طبقاتی از آن هنگام که پرولتاریا به یاری حضور طبقاتی و فلسفهی خویش، در عمل در اروپای سال ۱۸۵۰ پا به عرصهی کارزار طبقاتی نهاد، نمونهها و تجربیات بسیاری را شاهد میآورد که چگونه روشنفکران طبقات و لایههای غیر پرولتری، آگاهانه و یا ناخودآگاه با پوشش سوسیالیسم و کمونیسم به این جنبش روی آوردند. بسیاری از این پیوستهگان در گفتار با مانیفست و منشور و برنامه های سیاسی حزبی و سوسیالیستی و طبقاتی همراه شدند. اما در عمل، سیاستها و اهداف طبقاتی خویش را به پیش بردند و کوشیدند در هر بزنگاه و تندپیچ تاریخی، سوسیالسم را به رنگ و به سود طبقه و لایهی طبقاتی خود در آورند.
بورژوازی و لایههای بالایی «طبقه متوسط» یا همان لایههای بالایی خردهبورژوزای جدید، همزمان به کار و دستبردهای تخریبی و مدل سازیهایها دست به کار و سوسیالسیم و سوسیالیست های رنگارنگی پدیدار شدند. آغاز این همزایی به سالهای ۱۸۶۰ در آلمان که نخستین حزب سوسیالست کارگران به رهبری لاسال برپاشد بازمی گردد.
تجربه نشان داده است، زمانی که منافع خصوصی در میان باشد، روشنفکران این بخش برای توجیه خویش، هر آنجا که لازم بدانند، قانون جاذبه و اصول بدیهی هندسه و ریاضی را نیز وارونه جلوه میدهند. برای جلوگیری از اینگونه سوء برداشتها، بیراهگی، پیشبرد استراتژی انقلابی، در عمل و پراتیک، ضمانت اجرایی استراتژی انقلابی یک ضرورت است. برای این هدف، پیش از همه وجود دو عنصر شفافیت و ابهام زدایی، تاکتیکهای درخور آن را نیز باید در پیش گرفت، زیرا که برای رسیدن به اهداف والای انسانی، باید از ابزار و پرنسیپهای انسانی استفاده کرد.
مانیفست کمونیسم و نه مانیفست سوسیالیسم
مارکس و انگلس با دریافت این واقعیت، مانیفست انقلابی کارگران را آگاهانه مانیفست سوسیالیست نام ننهادند. سال ۱۸۴۸ در نخستین کنگره اتحادیه کمونیستهای اروپایی در لندن، نام مانیفست حزب کمونیست برای مانیفست تصویب شد. این یک آگاهی طبقاتی درخشان بود تا کمونیسم کارگران را از سوسیالیسمهای رنگارنگ زره بندی شود. از آن زمان تا کنون، گرایشها و گروهبندی های بیشمار ضد کارگری و ضد سوسیالیستی، در برابر این بیان نامه پدیدار گردیدهاند. آنان تلاش میورزند تا با دستکاری و تخریب از درون، سازمانها و ارگانهای طبقاتی کارگری را به سود دیگر طبقات از ساختار و اصول طبقاتی و کمونیستی به دلخواه استثمارگران درآورند.
کمونیسم اما، جدا از بررسی تاریخ واقعی رفرمیست – ناسیونالیستها و گرایشهای لیبرال، پراتیک آنان را ملاک و معیار شناخت خویش میشناسد، نه آنچه که آنها در بارهی خود میگویند و مینویسند. طبقه کارگر، با معیار دیالکتیکی شناخت، پراتیک را معیار شناخت و داوری خویش قرار میدهد. ادعاها و اصرارهای پر سر و صدا برای لاپوشانی کردارهای پنهان اند. کمونیسم انقلابی کارگری میآموزد که برای پی بردن به ماهیت مبارزه حزبی بجای پرداختن به آنچه افراد و احزاب در باره خود میگویند و یا در واگویههای ملال آور برنامههای سیاسی و صوری و فرمالیستی به زبان میآورند، باید به عملکرد آنان بنگرند. عملکرد این سوسیالیستهای فرمال، بدون شک، متضاد سوسیالسم انقلابی است. برای شناخت افق طبقاتی و ماهیت گروهبندیهای سیاسی و ارگانهای و حتا افراد مدعی، باید تاریخ واقعی و پراتیک آنان، و موضع گیری آنان، در آن هنگام که منافع طبقاتی گروهبندیهای اجتماعی به میان میآیند، به داوری گرفت و به ارزیابی گذاشت، زیرا که پراتیک، میعار و سنجشگر شناخت ماهیت و وابستگی طبقاتی آنان است و نه آنچه که آنان میگویند؛ باید روابط و همراهان پیدا و پنهان و نانوشته های غیرکارگری آنانرا بینابین خطوط و کدها و کلیدواژه های گفتاری و نوشتاریاشان، بررسی کرد و ملاک استراتژی آنان دانست. بویژه، آنجا و آن هنگام که تضادهای طبقاتی شدت میگیرند و گرایشها در برابر هم صف آرایی میکنند، گرایشهای سیاسی در برابر هم نمایان میشوند تا از منافع طبقاتی متضاد خود دفاع کنند. نمونهی انقلاب سیاسی شکست خورده ۱۳۵۷ در ایران که بزرگترین سازمان چپ خاورمیانه «فداییان خلق» و طیف توده ای و دیگر رفرمیستها را زیر نام سوسیالیسم و چپ و دفاع از میهن و مبارزه با امپریالیسم و صهیونیسم و… را وادار کرد تا زیر نام مبارزه با امپریالیسم، پایههای فاشیسم اسلام سیاسی و حاکمیت تا کنونی آن را تثبیت گر شوند. حزب توده حتی سرجلاد خمینی یعنی آیت الله خلخالی را کاندید خود اعلام کرد و بیانیه داد که هرجا وی کاندید شود به او رای دهند.
پیوستن فداییان اکثریت به خیل سربازان بدنام خمینی و حکومت اسلامی تنها یکی از چنین شواهد بارز تاریخی است. در این رویداد، سوسیالیسم نیز پوششی شد که بخش های گوناگون در آن پناه گیرند. به بیان مارکس:
«به تدریج دیدیم که دهقانان، خرده بورژواها و طبقات [لایههای] متوسط به چگونه اندک، اندک به سوی پرولتاریا می گرایند و ناگزیر می شوند با جمهوری که آنان را در حکم رقیب و دشمن خود می شمرد، آشکارا در بیفتد. عصیان بر ضد دیکتاتوری بورژوایی، احساس نیاز به تغییرجامعه، به حفظ و نگهداری نهادهای دمکراتیک و جمهوریخواهانه به عنوان اندام های لازم جنبش خویش، گرد امدن پیرامون پرولتاریا به عنوان نیروی انقلابیِ قطعی، اینها بود ویژگی های مشترک به اصطلاح سوسیال حزب سوسیال دموکرات، حزب جمهوری سرخ.(۲)
همانگونه که مسئولیت رشد و گسترش فاشیسم بر دوش سوسیال دمکراسی است، مسئولیت پایه گیری خمینیسم و حکومت اسلامی در این ۴۰ ساله بر دوش سوسیال-رفرمیستهایی مانند طیف تودهای-فدائیسم اکثریت و ملی مذهبیهایی بوده که سوسیال دمکراسی لائیک و غیرلائیک ایرانی را نمایندگی میکردهاند. «محور مقاومتی»ها کنونی، نوههای ناقصالخلقهی همان خط و خط امامیهای دههی۶۰ و «ضدامپریالیستها»ی آن روزهای حکومت اسلامی هستند.
بازتولید گرایشهای طبقاتی در احزاب
حزبهای “سوسیال دموکرات” مورد نقد مارکس، از ائتلاف منافع مختلفی تشکیل یافته بود، به یک جبهه طبقاتی و مبارزاتی می مانند. قطبها و خواستهها، از کوچکترین “اصلاح بینظمی اجتماعی تا دگرگونی نظام اجتماعی” و “از لیبرالیسم تا تروریسم انقلابی” را در بر میگرفتند، به همین نسبت آنان علیرغم ادعای سرخ بودنشان دارای استراتژی جدا از هم و به همان اندازه نیز در مفهوم و برداشت و انتظار از “سوسیالیسم” گوناگونی می یافت که فاصله طبقاتی بین بورژوازی و پرولتاریا. سازمان های مدعی چپ و کمونیسم و نیز گرایش هایی در جنبش سوسیالیستی به برداشت مبارزه طبقاتی، را باید با سنجه ی پراتیک آنان ارزیابی کرد.
خودویژگی های «سوسیال- رفرمسیتها را باید در پشت جمله پردازیهای و در مفاهیمی همانند “سوسیالیسم”، “ناسیونالیسم”، “پروسه”، “تکامل تدریجی”، «جنبشهای اجتماعی»،«چپ»، «دمکراسی»، «توازن قوا»، «جامعه مدنی»، «عقلانیت» «حقوق بشر» و… جستجو کرد. سوسیالیسم آنان سوسیال رفرمیسم است و بس. سوسیالیسم آنان، رهایی اقتصاد و رفع بحرانها را در چارچوب ها و تنگناهای موجود خواستارند. رفرم و امتیاز گیری، هدف نهایی این رفرمیست هاست. بنابراین، سوسیالیسم آنها “سوسیالیسم چینی و روسی و در حوزه محلی چاوزی و کاستریستی و سرانجام سوسیال دمکراسی است که در ایران از همان آغاز، استبداد آسیایی را در گهواره دارد. آنان گشایش اقتصادی را خواهانند و به همین سبب سوسیالیسم آنان نوعی سوسیالیسم بورژوایی ارزیابی میشود. در نیمه نخست سده ۱۸۵۰ سوسیالیسم مورد نقد و افشاگری کمونیستها در ضمن سوسیالیسم جزمی و اتوپیایی بود. سه رهبر بزرگ آن سوسیالیسم (ژرژ فوریه، سن سیمن و روبرت اوئن)، کیمیاگرانی بودند که در نخستین سالهای ۱۸۰۰ در نوزادی طبقه کارگر، در رُویای سوسیالیسم بودند. آنان نوعی سوسیالیسم خرده بورژوایی را نمایندگی میکردند که پرولتاریا هنوز به لحاظ عینی و ذهنی، در آن زمان “به حرکت ذاتی و مستقل تاریخی خود نرسیده بود”. این سوسیالیسم، پس از گذشت ۱۷۰ سال، در آغاز هزاره سوم م. با ستایش از نام آن سه تن، اینک به غایت ارتجاعی است.
این سوسیالیسم، ایدهآلیسم و فعالیتهای ذهنی شماری محدودنگر را به جای واقعیت میانگارد و براین تلاش است تا کل جنبش اجتماعی را زیر فرمان و با وعدهی پذیرش و پرداختهای ناچیز، امتیازهای گذرا بدهد تا سود افزایی خود را بیمه کند.
تفاوت میان سوسیالیسم انقلابی بردگان کاپیتالیسم مدرن، و سوسیالیسم خرده بورژوایی یا “سوسیالیسم چپی”، به همان اندازه است که تضاد میان مالکیت اشتراکی و مالکیت خصوصی / دولتی. برای برداشتن این تضاد، یکی باید دیگری را برکنار سازد.
سوسیالیسم عدالتخواهانه و اخلاقی بر مفهوم اخلاقی (مورالیته) مخالفت با شیوه غیرعادلانهی شیوه توزیع، استوار است.
سوسیالیسم انقلابی طبقه کارگر و کمونیستها، بر مبنای مخالفت با شیوه تولید، و درک تضادهای آشتی ناپذیر طبقاتی و بر اتیک (Etic) انسانی استوار است.
اگر بورژوازی و به ویژه لیبرالها و اصلاحطلبان و جمهوریخواهان پیرامون و در جوار و بیرون و درون حکومت اسلامی، و اپوزیسیون فاشیستی سلطنت طلب و «مشروطه خواه» و نوادهگان فئودالهای منقرض و قزاقان و سلالهی کودتا به تکاپو افتادهاند، هراسناکی آنان از جنبش کارگری را بازتاب میدهد و در هراس از بیداری کارگران و گرایشهای شورایی و سوسیالیسم انقلابی است. بینشی که این بیداری را نمیبیند و طبقه را پیوستار و درکنار بورژوازی (طبقه متوسط) میبینید، بینشی انحلال طلبانه است. منادیان همبستگی همه با همی، و پوپولیستی به بهانه «براندازی» و سرنگونی حکومت اسلامی، در سودای دستیابی به بهشتی برای خویش و برپایی جهنم فاشیسم برای کارگران و کمونیستها و همه کسانی هستند که سلطهی سلطنت را بر نتابیدند و «پنجاه وهفتی» شدند و سزاوار تیرباران شان میدانند. انحلال طبقه کارگر در مرداب لایههای میانی، انحلال سازمانها و حزب کمونیست و ارگانهای کارگری در پوپولیسم و ناسیونالیسم و خیمه زدن کنار لایههای میانی هدف پوپولیسم و رفرمیسم و منادیان «جامعهی مدنی» یعنی تلهی سرمایهداری است. هراس آنان از سامانیابی شوراهای نمایندگان کارگری و تهی دستان همچون ارگانهای قیام و حاکمیت انقلابی است.
برای نگرشی که امید به رای مردم و به آری یا نه دو گزینه لیبرالها و طبقه کارگر پس از سرنگونی همه با همی حکومت مرکزی بستهاند، از شوراها و خودگرانی انقلابی واهمه دارند. آنان انحلال شخصیت مدارانه ی خویش را در شوراها میبیند، بنابراین با شوراهای انقلابی که به شخصیت محوری پایان میدهد سر ستیز دارند. شوراهایی که در اعتصاب های تودهای سیاسی و قیام، گسترش مییابند و نهادینه میشوند، بهسان ارگانهای انقلابی رویکرد دارند و تضمین کننده پیروزی و دستاوردهای انقلاب خواهند بود و البته چنین ساختارهایی برای رفرمیستهای هراسناک و تابو شمرده میشوند. سوسیال ناسیونالیستها، مشارکت و سهمبری و سودخواهی پس از «براندازی» را کعبه آمال خود قرار دادهاند و کمونیستها در برابر آنان، خواهان سرنگونی انقلابی، برپایی حاکمیت شورایی و خودمدیریتی شورایی و تحقق جامعهی اشتراکی سوسیالیستی و بازگشت انسان به انسان نوعی یعنی ارزشهای انسانی هستند. تنها با رفع مناسبات سرمایهداری و مالکیت خصوصی بر ابزارتولید است که انسان به انسانیت خویش، یعنی از خودبیگانگی به خودیابی رویکرد می یابد. حفظ زمین و زیست و بوم و زندگی از نابودی، هدف رهایی و برابری و خود مدیریتی چنین رویکردی است.
تضادهای طبقاتی، سوء تفاهم نیستند!
تضادهای طبقاتی، مبارزه طبقاتی و اتحادها و پیمان ها، تصادفی و بنا به سوء نیت و یا حسن نیت افراد نیستند، همانگونه که جهنم و بهشت ادیان نیز چنین نیستند. از این روی، قراردادها، و توافقها و وعده وعیدهای سرخرمن، توافقنامهها و منشورها تضمین کننده پیشگیری درگیریها و خونریزیهای بین احزاب و نیروها و گروهبندی سیاسی و طبقاتی نیستند. تاریخ بارها این خوش پنداریها را ثابت کرده است. سامانیافتگی انقلابی، آگاهی انقلابی، شوراهای انقلابی و مسلح و ارتش مسلح کارگری و توازن قوا تضمین کننده پیروزی و اقتدار انقلاب و طبقه کارگر است. حزب و سازمان انقلابی طبقه کارگر با اتحاد و مماشات با احزاب و سازمانهای بورژوایی، پیشاپیش تنها خود را در نقش اسب تروای دشمنان طبقه کارگر و انقلاب تبدیل میکند.
خطر مینیمالیسم و تنزل گرایی
از تجربه کمون ۱۸۷۱ و پیش از آن آموزشعملی طبقه کارگر انقلابی و اندیشه مارکس و انگلس در برههی شرایط انقلابی جنبش کارگری در اروپا سال ۱۸۵۰ آموختهایم که: «کارگران و به ویژه اتحاد کمونیستها، میباید به جای پایین آوردن خود تا سطح هوراکشان دموکراتهای خرده بورژوا، برای ایجاد سازمان مستقل کارگری در دو سطح مخفی و علنی به موازات دموکراتهای رسمی، تلاش ورزند. کارگران میباید هر یک از کمونهای خود را به مرکز و کانونی برای انجمنهای کارگری تبدیل کنند که در آنها مواضع و منافع پرولتاریا، مستقل از تأثیرات بورژوایی، به گفتگو در میآید.» و «… برای آن که بتوان با این حزب [دمکرات های خرده بورژوا]، که خیانتش به کارگران از همان نخستین ساعات پیروزی آغاز میگردد، به مقابلهی پرتوان و تهدیدآمیز برخاست، کارگران را باید مسلح و سازمان داد. مسلح نمودن کلّ پرولتاریا به تفنگ، توپ، فشنگ و مهمّات جنگی، باید بی درنگ به اجرا درآید، و در برابر بازسازی میلیشیای شهری به شکل گذشته، که علیه کارگران سازمان داده میشود، مقاومت کرد. با این همه، در جایی که چنین رویکردی ناشدنی است، کارگران باید سعی کنند تا مستقل، به عنوان گارد پرولتری با فرماندهان و ستاد برگزیدهاشان سازمان یابند و خود را نه زیر قدرت حکومتی، بلکه زیر فرماندهی شوراهای محلی انقلابی که به تلاش کارگران به وجود آمده است، قرار دهند. در هر جایی که کارگران در استخدام حکومت هستند، باید خود را در گاردهای ویژه خود با فرماندهان برگزیده، و یا به سان بخشی از گارد پرولتری، سازمان داده و مسلح نمایند. کارگران، زیر هیچ عنوانی نباید اجازه دهند که سلاح ها و مهمّات را از دست شان خارج کنند. هر تلاشی برای خلع سلاح کارگران، باید در صورت لزوم باید با قهر و با اعمال زور ناکام ماند.«(۴)
این رهنمودها، در حالیکه رداکسیونیسم ( تنزل دهی) و حداقلی و فروکاستن خواستهای انقلابی را مردود میشمارد، ماکزیمالیسم و تخیل گرایی را نیز بازگو نمیکند و به ضرورتهای عینی و دستیافتنی رویکرد و پافشاری دارد.
این شرایط انقلاب در سال ۱۹۱۷ در روسیه رخ داد وانقلاب کارگری برای تسخیر قدرت سیاسی جهش کرد، سرمایهداری از قدرت سیاسی به زیر افکنده شد، اما به جای شوراهای طبقاتی کارگران، و تهی دستان و تمامی ستمبران سرمایه، یک حزب سیاسی و کمیته مرکزی حزب به نیابت به قدرت رسید و با مرگ لنین و آخرین و دور ساختن شوراها و بایگانی سپردن واپسین تلاش های لنین مبنی بر فراخوان کارگران به سوی رهبری حزب و نجات انقلاب، و نیز محاصره اقتصادی امپریالیستی و جنگ داخلی … انقلاب شکت خورد.
تجربه ی بهمن ۵۷ در ایران نیز به هزینهی ۴۴ سال مرگ و نیستی و تباهی انجامیده که صدها سال برای سازندگی و بازسازی زندگی و جبران آن نیاز است … تجربههایی هستند که هر انسان آگاه و مسئولیت پذیری را به ضرورت سه فاکتور حیات بخش انسان و زیست و بوم زمین وظیفهمند میسازد:
۱-سازمانیابی و همبستگی و اتحاد طبقاتی
۲- آگاهی طبقاتی
۳- انترناسیونالیسم طبقاتی
زیرنویس ها و منابع
- کارل مارکس، پیام آغاز به کار جامعه بینالمللی کارگران (انترناسیونال اول)
- مارکس، نبردهای طبقاتی در فرانسه (۵۰-۱۸۴۸)، ترجمه باقر پرهام، صص ۴۲- 141 نشرمرکز، تهران، چاپ چهارم ۱۳۹۰ .
- عباس منصوران، در دفاع از استراتژی سوسیالیسم انقلابی، علیه ناسیونال -رفرمیسم (https://cpiran.org/2019/3/maghalat/page1.html) پنجشنبه – ۱۶ اسفند – ۱۳۹۷.
- مارکس، انگلس، خطابیه به کمیته مرکزی اتحادیه کمونیستها، سال ۱۸۵۰، ترجمه از متن انگلیسی،
دهم تیرماه ۱۴۰۱
مینویسید ” از تجربه کمون ۱۸۷۱ و پیش از آن آموزشعملی طبقه کارگر انقلابی …. در اروپا سال ۱۸۵۰ آموختهایم ” آیا شما حاضرید که فرزند دلبند خویش که بیمار است و از تب میسوزد را نزد پزشگی ببرید که در قرن بیست و یکم همچنان بدنبال تشخیص و درمان او از کتب پزشگی دو سه قرن پیش می باشد؟ اگر طبقه کارگر روسیه به رهبری لنین و با وجود پشتیبانی دهقانان و ارتش پس از کسب قدرت نتوانست سوسیالیسم را پیاده و نهادینه کند یا از عهده طبقه کارگر خارج بوده و یا در جبر تاریخ دوران سرمایه داری به سر نیامده بوده, دو نکته ای که متاسفانه همچنان پس از گذشت ۱۰۰ سال عینیت و واقعیت دارند.
آقای منصوران، از عقاید شما اینطور استنباط میشود که تا کنون در هیچ کشوری سوسیالیسم پیاده نشده و انقلاب اکتبر روسیه هم :
“… با مرگ لنین و آخرین و دور ساختن شوراها و بایگانی سپردن واپسین تلاش های لنین مبنی بر فراخوان کارگران به سوی رهبری حزب و نجات انقلاب ، و نیز محاصره اقتصادی امپریالیستی و جنگ داخلی … انقلاب شکت خورد. ”
از طرف دیگر هم فرموده اید ؛
سوسیالیسم آنها “سوسیالیسم چینی و روسی و در حوزه محلی چاوزی و کاستریستی و سرانجام سوسیال دمکراسی است ” .
آقای منصوران بهتر نیست که برویم و همه چیز را از ” عصر حجر ” شروع کنیم ؟